حجت الاسلام «علی شریف آبادی» راوی راهیان نور و از رزمندگان رفسنجانی دوران دفاع مقدس که دوست ندارد از جانبازی و مجروحیت پایش سخنی بگوید در گفتوگو با خبرنگار
دفاع پرس در جهاد رسانهای شهید رهبر از فرمانده دلیرش در روزهای جنگ که امروز دشمنان اسلام در ورای مرزهای ایران از نام او هراس دارند، میگوید.
او در رابطه با حاج قاسم میگوید: اينكه امروز من و جوانان كشورم به سرلشكر سليمانی عشق میورزیم دلايل مختلفی دارد. او فرماندهای شجاع و مقتدر بود. هرگاه كه میگفت كاری بايد انجام بشود، يعنی بايد انجام میشد و ما از نگاههای او از ميزان رضايتش از كارهای خودمان اطلاع میيافتيم و عاشق لبخندهايی بودیم كه نشان از رضايت او از کارهایمان داشت. حاج قاسم علاوه بر اينكه اقتدار داشت، محبتی نيز در دلهای نيروهايش ايجاد كرده بود و اين رابطهی بين فرمانده و نيروها باعث شده بود كه لشكر 41 ثارالله به لشكری پيروز در دوران دفاع مقدس تبديل بشود و سختترين ماموريتها را انجام بدهد و هرگاه كه ديگر يگانها نياز به كمك داشتند، لشکر ثارالله به ياری آنان میشتافت.
این روحانی جانباز که چهرهای سوخته با موهای سپید دارد، میگوید: رزمندگان لشكر 41 ثارالله، رزمندگانی مقاوم در برابر دشمنان بودند و رزمندگان درس مقاومت را از فرماندهان خود آموخته بودند. حاج قاسم سليمانی تعريف میكرد، شهيد احمد امينی فرمانده گردان غواصي لشكر پيش از اجرای عمليات والفجر هشت به همراه جمعی دیگر از فرماندهان گردانهای غواصی دیگر یگانها نزد فرماندهان ارشد جنگ جلسه داشت. یکی از فرماندهان از حاج احمد پرسید، نظرت در مورد عبور از اروندرود چیست و او پاسخ داد: عبور میکنیم. آن فرمانده در ادامه پرسید: اگر در میانهی آب، دشمن تو را دید چه میکنی؟ و حاج احمد گفت: آیه «وجعلنا...» میخوانیم.
شریف آبادی دوباره از حاج قاسم میگوید، حاج قاسمی که این روزها با عناوینی همچون سردار سلیمانی، سرلشکر سلیمانی، ژنرال سلیمانی و... در رسانههای داخلی و خارجی شناخته میشود. «حاج قاسم مردی از دیار شهداست که شهدای بسیاری را چه در دوران دفاع مقدس و چه در راه دفاع از حرم، در قبر گذاشته و بر بالین آنها اشک ریخته است. جوانهای امروزی اینگونه آدمها را دوست دارند. آدمهایی که مظلوم مقتدر هستند.»
این رزمنده سیرجانی در رابطه با اولین آشنایی خود با حاج قاسم میگوید: برای نخستین بار در پادگان قدس کرمان و در سال 59 با وی آشنا شدم. او به همراه دیگر افرادی مسئول آموزش نیروها بود. مهاجری نامی نیز فرمانده پادگان بود. پس از گذراندن آموزشها، گردانی به فرماندهی غلامعلی گلزار تشکیل شد و به مناطق عملیاتی اعزام شدیم و در نزدیکی اهواز عملیاتی به نام ام الحسنین(کرخه نور) انجام دادیم. در آن عملیات دست حاج قاسم تیر خورد. من در گردان امدادگر بودم و به کمک او شتافتم و این افتخاری برای من است که روزی دست آن فرمانده دلیر را مداوا کردهام.
در سالروز شهادت حاج ابراهیم همت، از شریف آبادی درباره همشهریاش میپرسم. اویی که سید پابرهنه لقبش بود و همراه با سردار خیبرشکن (سردار شهید محمد ابراهیم همت) در مجنون آسمانی شد و او میگوید: «سید حمید میرافضلی را سید پا برهنه مینامیدیم. سید حمید در سرما و گرما در جبهههای نبرد پابرهنه بود. هر بار که از او پرسیده میشد که چرا پابرهنه هستی، پاسخی نمیداد تا اینکه یک بار گفت: پابرهنهام برای اینکه بر روی این زمینها خونهای بسیاری برای دفاع از میهن اسلامی ریخته شده است.» این نگاه و باور سیدحمید، نشان میدهد که او زائری سرزمینهای نور را از همان روزهای جنگ آغاز کرده است و امروز جوانانی که با پای برهنه بر روی خاکهای خوزستان قدم میگذراند، پشت سر او راه میروند.
این روحانی رفسنجانی ادامه میدهد: حاج قاسم میگوید، در عملیات خیبر همت پیش من آمد و گفت نیازمند نیرو هستیم و من به او گفتم به سنگر بچههای اطلاعات عملیات لشکر برو و آنان تو را به موقعیت گردانها راهنمایی میکنند. همت به دم سنگر میرود و میگوید یکی از اطلاعاتیها به کمک من بیاید. سید پابرهنه صدای همت را میشناسد و ترک موتور حاج همت مینشیند اما چند متر آن طرفتر سید و همت بر اثر اصابت خمپارهای به شهادت رسیدند.
وی در خصوص آشنایی خود با شهید میرافضلی عنوان میدارد: آشنایی من با سید به سال 59 و همان عملیاتی که حاج قاسم مجروح شد، برمیگردد. از مقر خودمان میخواستم به خط مقدم(جبهه طراح) که چند کیلومتر جلوتر بود، بروم. ماشینی از مقر خارج شد، دست تکان دادم و سوار ماشین شدم. راننده سیدپابرهنه بود اما آن زمان او را نمیشناختم. او از من پرسید اهل کجایی؟ گفتم: کرمان. گفت کجای کرمان؟ گفتم: رفسنجان. پرسید کجای رفسنجان؟ پاسخ دادم: کشکوئیه و ادامه داد: کجای کشکوئیه و من عنوان کردم شریف آباد. من از او پرسیدم: تو اهل کجایی و او پاسخ داد: من عربم. گفتم نه تو عرب نیستی. وقتی دید کنجکاو شدم به شوخی گفت: من دو تا زن دارم. یکیش عرب و دیگری اهل رفسنجان است. روزها گذشت تا اینکه دیدم یک روز به همراه شهید احمد امینی و علی محمدی کنار هم ایستادهاند و صحبت میکنند، آنجا فهمیدم که سر به سرم گذاشته است.
وی در پایان از یکی از کارهایش که این روزها ماندگار شده است، میگوید: در جنگ به چهرهها و حالات رزمندگان دقت میکردم و هر کدام که احساس میکردم ماندنی نیستند به سراغشان میرفتم و با ضبط صوتی که در حوزه علمیه با آن درس گوش میدادم، صدایشان را ثبت میکردم. با آن ضبط صوتی که به همراه داشتم، صداهای بسیاری را ضبط کردم. آخرین صحبتهای فرمانده شهیدمان «علی محمدی» را من ضبط کردم. هر بار که سراغ او میرفتم تا صدایش را ضبط کنم، میگفت الان وقتش نیست. در عملیات کربلای 5، ضبطم را تحویل تدارکات دادم تا عازم خط نبرد شوم. خواستم سوار ماشین شوم که حاج علی مرا صدا زد و گفت: با همه بله با ما نه! همان موقع ضبط تبلیغات که نوحه میخواند را قطع کردم، زیر بغلم زدم و گفتم حاجی بگو... و او در آن عملیات آسمانی شد.