بعد از عملیات والفجر مقدماتی در فکه که گردان ما وارد عمل نشده بود، نمیدانستم در گردان مسلم ابن عقیل از لشکر ۲۵ کربلا بمانم یا به گردان دیگری منتقل شوم.
این در حالی بود که برخی از عزیزان مثل حاج یدالله شهسوار، حاج اصغر بابایی، محمدتقی زارعی نیاکی و... از گردان تسویه کرده و به آمل رفته بودند و بنده که تازه از مرخصی شهرستان برگشته بودم به اتفاق برخی از دوستان همچنان در این گردان حضور داشتیم.
در دلم یک حسی میگفت دواتگر همین گردان بمان و همین موضوع مانع از رفتنم
به گردان دیگر میشد از این رو تصمیم خود را گرفته و در این گردان
ماندگار شدم.
مدتی در پایگاه شهید بیگلوی اهواز بودیم تا
آنکه اواخر اسفند سال ۱۳۶۱ به منطقه عملیاتی جفیر اعزام شدیم و سال جدید
(۱۳۶۲) را در خط مقدم جفیر به همراه دیگر رزمندگان تحویل کرده که خودش
داستانی دارد از هفت سینی که خاص جبههها به هنگام لحظه تحویل سال نو بود
تا سرکشی به سنگرهای دیگر بچهها برای دید و باز که بخشی از فرهنگ جبههها
محسوب میشد.
هنوز چند روزی از حضورمان به این منطقه نگذشته
بود که بار دیگر ما را به پایگاه شهید بیگلو انتقال دادند تا آنجا که ذهنم
یاری میکند 2 یا سه روز بعد، فرماندهان گردان مسلم (شهید ذبیح الله
عالی) و حمزه سیدالشهدا (شهید ناصر بهداشت) بچههای این دو گردان را در
مکان نمازخانه گردان مسلم که با چند چادر صحرایی ساخته شده بود جمع و
اعلام کردند کار مهمی دارند.
پس از نماز مغرب و عشا در ابتدا
شهید عالی و پس از وی شهید بهداشت، پیرامون عملیاتی که قرار بود در آن
شرکت کنیم صحبتهایی را مطرح و اعلام کردند؛ از آنجائی که ماموریت غالب
بچهها تمام شده بود برقها را خاموش کردند تا هر کسی که میخواهد از این
فرصت استفاده و بدون خجالت به چادر پرسنلی جهت تسویه حساب مراجعه کند.
همه مات و مبهوت و با چشمانی اشکبار به یکدیگر نگاه میکردیم چند نفری
یواشکی از جای خود بر خواسته بودند اما دقایقی بعد نمیدانم چه اتفاقی
افتاد که همه آنها وارد چادر شدند و یک صدا با شعار فرمانده آزاده
آمادهایم آماده فضای حاکم در آن مکان را به سمتی سوق دادند که زبان از
بیانش قاصر است.
فردای آن روز به سمت منطقه عملیاتی فکه حرکت
کرده و در چادرهایی که از قبل در اطراف تپههای ابوغریب نصب شده بود،
اسکان یافتیم اما باورمان نمیشد که قرار است واقعا در عملیات شرکت کنیم
چون آموزشهای سختی را برای شرکت در عملیات والفجر مقدماتی دیده بودیم اما
به دلیل عدم دستیابی به اهداف اولیه همان مرحله اول عملا به طور مستقیم
در این عملیات شرکت نکردیم اما باورش این بار برای همه دوستان بسیار سخت
بود.
دو روز قبل از عملیات یک گروهان از تیپ ۵۵ هوابرد شیراز
جمعی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و یک گروهان از لشکر هفت ولی
عصر از سپاه خوزستان در گردان ما ادغام شد.
تا آنکه در نهایت شب عملیات فرا رسید.
عملیاتی که در تاریخ ٦٢/١/٢٠ ساعت 23 و 10 دقیقه در منطقه عملیاتی شمال
غرب فکه با رمز یا الله یا الله یا الله به مرحله اجرا درآمد.
خدا رحمت کند فرمانده گردان ما شهید ذبیح الله عالی را، چه خون دلی خورد
آن شب در میدان مین؛ زمانی که گروهان گرفتار مینهای زیر تپه ١٧٥ و بغل
کانال فکه شد، فریاد میزد بچهها این خط شکسته خواهد شد...
خوب به یادم است آزاده عزیز حاج علی آقا فردوست فرمانده وقت تیپ یک لشکر ۲۵
کربلا به اتفاق بی سیم چی خود برای لحظاتی در همان میدان مین کنارمان
زمین گیر شد.
لحظات به کندی در حال سپری شدن بود جمعی از
بچهها گروهان توانستند از میدان مین عبور کرده و خودشان را به بالای تپه
برسانند در حالی که جمعی دیگر از بچهها در همان نقطه به شهادت رسیدند.
باورش سخت بود، شهیدان بی آزار، علی قمی، سعیدالدین حسینی، قربان
نائیجیان، محمد رودی، مجید باخیره، کریمی و... که تا لحظاتی قبل با هم
وارد آن منطقه شده بودیم در همان نقطه برای همیشه آسمانی شدند تا نشان
دهند دستیابی به امنیت خون میخواهد...
بگذریم که آن شب برای
شکستن خط اول دشمن یا همان تپه ۱۷۵ در فکه چه مشکلاتی را که متحمل نشدیم
تا آن تپه فتح شود اما سختترین لحظات، آن زمانی بود که به همراه جمعی از
مجروحان در حال عبور از کانال بودیم، کانالی که تا چشم کار میکرد پر از
شهید و مجروح بود.
به خاطر دارم بچههای حمل مجروح در داخل کانال به یکدیگر میگفتند این یکی زنده است این را هم با خودمان ببریم عقب ...
درست متوجه نشدم در آن همه انفجار به واسطه گلولههای توپ و خمپاره که بر
بالا و حتی داخل کانال اصابت میکرد چگونه به عقب انتقالم دادند اما همین
قدر به یاد دارم که صدای آه و ناله آن عده از شهدایی که آخرین لحظات خود
را سپری میکردند، به خوبی شنیده میشد اما کاری از دست کسی برنمیآمد.
غالب آن شهدا و حتی بسیاری از مجروحان در کانال فکه ماندند تا در آینده
بهانهای باشد برای نسل بعد از آنها که بدانند بر فرزندان خمینی کبیر چه
گذشت؟
بدانند که این انقلاب مفت به دست نیامده که بخواهیم آن را از دست دهیم.
بدانند که حفظ این نظام و انقلاب خون میخواهد.
بدانند برای عزت و سربلندی این کشور خون دلها خورده شد تا به اینجا رسیدیم.
بدانند برای حفظ استقلال نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران نه جناح چپ
برایشان معنا داشت و نه جناح راست. کاسبهای سیاسی هرگز نتوانستند ذائقه
حقیقت جوی آنها را به نفع خود تغییر دهند بلکه آنها به تبعیت از ولی فقیه
زمان خود و برای دفاع از نظام و کشور عزیزشان ایران تیر و ترکش را با جان و
دل خریدند تا پای هیچ متجاوزی به داخل خاک کشورمان باز نشود.
یاد همه شهدا و حماسه آفرینان عملیات والفجر یک گرامی باد.
انتهای پیام/