ناخدا دوم بازنشسته نادر مبارکی روایت می‌‌کند؛

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا

یکی از بازماندگان ناوشکن سهند در سالگرد شهدای این نبرد نابرابر گفت: دستور و اجازه ترک ناو از طرف فرمانده صادر شده بود اما کارکنان ناو سهند همچنان مانده بودند و مقاومت می‌کردند و از میان آن‌ها کسی راضی به ترک ناو نبود.
کد خبر: ۲۳۵۸۴۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۴ - 19April 2017
گروه استان‌های دفاع پرس، 29 فروردین مصادف است با سالروز نبرد نابرابر نیروی دریایی آمریکا با ناوشکن سهند و شهادت بیش از 57 نفر از خدمه این ناوشکن که پیکر مطهر 50 نفر از این عزیزان هرگز بازنگشت.

به همین مناسبت ناخدا دوم بازنشسته جانباز نادر مبارکی یکی از بازماندگان ناوشکن سهند که آمریکایی­ ها هم به شهامتش اعتراف کرده ­اند در گفتگو با خبرنگار دفاع پرس از خراسان رضوی به بازخوانی این واقعه پرداخت.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

شهدای نیروی دریایی خالق حماسه ­ای عاشورایی بودند

این پیشکسوت دفاع مقدس بعد از ذکر یاد و نام خداوند آیه مبارکه «...ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیل الله صفواً کانّهم بنیاناً مرصوصا» را قرائت کرد و با یادی از شهدای نیروی دریایی روایت خود را اینگونه آغاز کرد:

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست

آن‌هایی که همیشه به یاد خدا بودند، در انتظار شهادت هم بودند؛ دریادلان دریایی را می‌گویم؛ همان‌هایی که در رفتن‌شان اندیشة بازگشت نداشتند؛ آن‌هایی که برای حفظ ارزش‌ها جنگیدند؛ در مقاومت خرمشهر سر از پانشناخته و تا پای جان ایستادند. عزیزانی که در آزادسازی خرمشهر در 24 روز مقاومت جانانة خرمشهر، مثل شیر ایستادند و شربت شهادت نوشیدند و با تفنگ‌شان به شهادت رسیدند. شهید براتی جاوید‌الاثر شد. شهید مختاری قهرمانی بود که عاشقانه در پل خرشهر، به پیشواز شهادت رفت. شهیدسنگ‌دِژی ایستاده عروج کرد.هاتفی شرق، موجب سرافرازی مشرق زمین شد.زنگیان یارِ بی‌سر شد. عشق سرافرازی دریادلان نیروی دریایی، خاطرات تلخ و شیرین جنگ را رقم زد.

خاطرة حماسه‌آفرینی ناوچة قهرمان پیکان، روز فراموش‌نشدنی هفتم آذر را خلق کرد که در تاریخ این مرز و بوم جاودانه خواهد ماند؛ روزی که ناوچة پیکان با یاران جان‌برکف‌اش، با هجوم رعدآسا، شالودة نیروی دریایی رژیم بعث عراق را در هم کوبید و یک حماسة عاشورایی خلق کرد؛ حماسه‌ای که شهید محمد ابراهیمی همتی در آن حسین‌وار جنگید. ناخداسرنوشت، با ایثارگری و ازخودگذشتگی‌اش، زینب‌وار، بازماندگان زخمیِ درآب‌مانده را حامی شد و به ساحل نجات رساند. دریادلان نیروی دریایی در هشت سال دفاع مقدس دل طوفانی‌شان را به دریا زدند و هم‌دوش امواج، پاسدار امنیت خلیج فارس شدند. این سپیدجامه‌گان بی ادعا و این عزیزان غیورمرد پاسدار امنیت خلیج فارس، دریاشده‌گانی بودند که با ترنم ترانه‌های ایستادگی، آیینه‌دار صلح و آرامش در این کشور شدند. ناوشکن همیشه‌قهرمان سحر، ناوچة جوشن و ناوشکن سبلان و خاطره‌های این عزیزان در هشت سال دفاع مقدس، در 29 فروردین 1360 نیز قطره‌ای از همین‌جان‌فشانی‌ها و عزیزانی بودند که در خلیج فارس جانانه ایستادگی کردند و درس اقتدار و بزرگی و مردانگی را به دشمن ما، عراق و آمریکا، آموختند؛ برای تمام عمرشان!

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

شهدای ناوشکن سهند با زبان روزه به شهادت رسیدند

وی در ادامه از ایستادگی و مقاومت ناوشکن سهند سخن گفت و افزود: من ناخدادوّم بازنشسته جانباز، نادر مبارکی شادیاب، از پرسنل بازماندة ناوشکن همیشه‌جاوید و قهرمان سهند هستم.

این ناوچه در 29فروردین1367در یک عملیات نابرابر، در برابر ناوگان پنجم نیروی دریایی متجاوز آمریکا شرکت کرد. این عملیات آغاز شد و به لطف خدا و همّت دریادلان نیروی دریایی ارتش، الحمدلِله برگ زرینی به تاریخ و دفتر خاطرات نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران اضافه شد. من به‌عنوان یک سرباز و به‌عنوان قطره‌ای از دریای بی‌کران نیروی دریایی ارتش، سال‌های‌سال در خلیج همیشه‌فارس خدمت کردم و افتخارم این‌ست که سرباز نیروی دریایی هستم؛ و افتخارم این‌ست که در کشور جمهوری اسلامی ایران و درناوگان خلیج همیشه‌فارس، با ناوگان متجاوز آمریکا جنگیده‌ام. ماحصل این جنگ در 29فروردین 1367، هم‌زمان با نخستین روز ماه مبارک رمضان، سقوط یک فروند بالگردآمریکایی و کشته شدن دو تفنگ‌دار خلبان نیروی دریایی آمریکا بود.

روزی که دریا از خون شهدای ناوچة جوشن وسهند رنگ گرفته بود، نخستین روز ماه مبارک رمضان بود؛ و همه روزه‌دار بودند. 29فروردین 1367، مصادف بود با نخستین روز ماه مبارک رمضان! آن روز، من نگهبان میزِپاس بودم. در آن زمان، من یک مهناوی جوان بودم که از مرکز آموزش تخصص‌های رزمی به بندرعباس منتقل شده، و چندسالی در منطقة یکم نیروی دریایی مشغول به خدمت بودم.

در ابتدای خدمت‌ام به ناو خارک منتقل شده بودم. از آنجا برای یک مأموریت آموزشیِ دریانوردی به مقصد کشورهای سنگاپور، اندونزی و تعدادی از کشورهای دیگر رفته و سپس، در روزهای پایانی سال 1366به همراه شِش نفر از همکاران به ناوشکن قهرمان سهند منتقل شدم. من، دوست عزیزم شهید رسول محمدی آبیز، شهیدسلطانی، شهید علی راد و دونفر دیگر که نام‌شان در خاطرم نیست، به ناو سهند، که در اسکلة بندرعباس برای تعمیر پهلو گرفته بود، منتقل شدیم. پس از گذراندن چند مأموریت دریانوردی و مأموریت‌های خاص، ناو سهند به منظور تعمیر در اسکله پهلو گرفت و قرار شد که به داک برویم و تعمیرات اساسی ناو سهند انجام شود. داک برای پذیرش سهند آماده شده بود و ما، پشت اسکله مشغول تخلیة مهمات و سوخت بودیم تا ناو برای ورود به حوضچه‌های خشک (که در اصطلاح به آن‌ها داک می‌گفتند.) آماده شود. ناو سبلان، مورد اصابت موشک قرار گرفته بود و از آنجا که از لحاظ فیزیکی دقیقاً مانند ناو سهند بود، آن را برای تعمیر در محلی که برای تعمیر ناو سهند آماده شده بود، قرار دادند.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

ناوچه جوشن مردانه در برابر آمریکایی­ ها ایستادگی کرد

در روزهای پایانی جنگ، عراق به بن‌بست رسیده بود و تاب و توان مقابله با رزمندگان ما را در دریا و ساحل و خشکی نداشت. نیروی دریایی متجاوز آمریکا به یاری نیروهای عراقی آمده بود؛ آمریکا عملاً وارد جنگ شده بود! ناوچة جوشن از منطقة دوم بوشهر درمأموریت دریانوردی بود که ناوهای آمریکایی به سکوهای نفتی حمله کرده بودند. جوشن، مردانه در برابرشان ایستاد و در نهایت، پس از ردوبدل موشک با آن‌ها، متاسفانه غرق شد. به پرسنل ناوچة جوشن اخطار داده بودند که ناو را ترک کرده و به آمریکا پناهنده شوند. به آن‌ها گفته بودند که می‌توانند به هرجا که دوست داشته باشند پناهنده شوند، باید ناوچه را ترک کنند و به سمت آمریکایی‌ها بروند. هیچ‌یک از پرسنل ناو را ترک نکرده بودند و حتی پاسخ محمکی نیز به آمریکایی‌ها داده بودند؛ جوشن به طرف آمریکایی‌ها موشک شلیک می‌کند و با مانور فرماندة ناو آمریکایی، موشک از پاشنة ناوچه منحرف شده و به دریا می‌افتد؛ آنجا، درگیری آغاز می‌شود و پس از چند ساعت، متاسفانه، ناوچة جوشن غرق می‌شود. زمانی که خبر غرق شدن جوشن را به مادادند، ما در تعمیرات بودیم.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

مرگ هر زمان برسد باید بروی، چه در تهران چه در خلیج فارس

در 29 فروردین 1367 که به ماه قمری نخستین روز ماه مبارک رمضان، بود من نگهبان میز پاس بودم. میز پاس، پله‌ای‌ست که روی اسکله قرار می‌گیرد و راه ارتباطی ناو و اسکله است. درآنجا میزی قرار دارد که ورود و خروج پرسنل در آن چک می‌شود. ساعت چهار صبح آن روز مسعود عباس‌چی یکی از هم‌دوره‌های‌مان بود که در آن لحظه از مرخصی تهران برگشته بود. با او احوال‌پرسی کردم و گفتم «هنوز چند روزی از مرخصی‌ات باقی مانده است! از موشک‌باران تهران ترسیدی که آمدی؟!» و او گفت «دلم تنگ شد که آمدم!...اگر سرنوشت انسان آن باشد که بمیرد، یا در خلیج فارس کشته خواهد شد یا در تهران! دلتنگ شدم. دلم برای بچه‌های ناو تنگ شد و آمدم». و رفت داخل کابین؛ و همان روز با دهان روزه در همان ناو شهید شد. پس از چند دقیقه پست را تحویل دادم و وارد کابین استراحت شدم، سحری خوردم و خوابیدم.

حدود ساعت 8:30 دقیقة صبح بود که به دستور فرمانده همه را احضار کردند؛ مرا هم احضار کردند؛ در حالی که به دلیل آنکه به‌تازگی نوبت نگهبانی‌ام به پایان رسیده بود، اجازة استراحت داشتم! پرسنل رستة جنگ‌افزار، به دستور افسر رسته در سینة ناوشکن تجمع کردند. افسر رسته ناخدا حجازی بود؛ که البته در آن زمان درجة نظامی‌اش سروانی بود. بنا بر اعلام ایشان، ما می‌بایست در حالت آماده‌باش می‌ماندیم و احتمال اعزام به مأموریت دریانوردی را در ذهن‌مان داشته باشیم.

ما در حال آماده‌سازی و تخلیة سوخت و مهمات بودیم تا، پس از تخلیه، ناو را به بخش تعمیرات ببریم. ناو سبلان برای مدت نُه روز در دریا مانده بود؛ پشت موج‌شکن؛ به انتظار اخذ اجازة ورود به مجموعه. ماموریت دریانوردی به ناو سهند ابلاغ شد و پرسنل، سطح آمادگی ناو را به صد درصد رساندند. همه بر اساس وظیفه‌ها و مسئولیت‌هایی که داشتند، کارها را انجام دادند. من نیز بنا به مسئولیت‌ام، به‌عنوان توپ‌چی ناوشکن سهند و به‌عنوان یکی از پرسنل رستة جنگ‌افزار، وظایف‌ام را انجام دادم.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

حضور مهناوی که بواسطه مریضی­ اش حضورش در ماموریت ضرورتی نداشت

آن روز همة پرسنل برای شرکت در مراسم روز رژه به بندرعباس رفته بودند. به من الهام شده بود که در راهی که قرار است پای بگذاریم، بازگشتی نخواهد بود! وصیت‌نامه‌ام را نوشتم و آن را داخل کیف سامسونتی که داشتم گذاشتم. یک دوربین CANON T5 هم داشتم که آن را از سنگاپور خریده بودم. دوربین را نیز به همراه وصیت‌نامه و یک‌سری از وسایل شخصی‌ام در داخل سامسونت گذاشتم. در آن موقع من مجرد بودم و در ناو زندگی می‌کردم. آلبوم عکس‌های‌ام را نیز داخل کیف قرار دادم و قرار شد اگر من بازنگشتم، آن را به یکی از دوستانم بدهند؛ تا لااقل آلبوم عکسی از من وجود داشته باشد. برای ملاقات یکی از دوستان به ناوچة پروینرفتم؛ که او و دیگر پرسنل برای مراسم رژه به بندرعباس رفته بوند. سامسونت را باخودم بازگرداندم و در ناو سهند گذاشتم. در حال‌و هوای رفتن به دریا بودیم. ساموسنت را در داخل کمدم گذاشتم و مشغول انجام دادن کارهایم شدم.

حوالی ساعت دوازده به ناو سهند اجازة خروج دادند و طناب‌های ناو از روی اسکله برداشته شد. هنگامی که مشغول برداشتن طناب‌ها بودیم، یکی از پرسنل به نام علی‌اصغر نظری ،که مهناوی‌دوم بود و جوانی که به تازگی به ناو سهند منتقل شده بود نیز شهید شد (مهناوی در نیروی دریایی، معادل گروهبان‌دوم در نیروی زمینی است.)، به‌دلیل سرماخوردگی، برگة مراجعه به دکتر گرفته بود. نظری که از برنامة حرکت ناو خبردار شده بود، بدون آنکه به دکتر مراجعه کند، از بیمارستان نیروی دریایی خارج شده و به‌سرعت خود را به محل ناوشکن رساند.

هنگامی که به روی اسکله رسید، ناو در حال جدا شدن بود. از فرمانده خواهش کردیم که ناو را به اسکله نزدیک کند. ناو به اسکله نزدیک شد(با اینکه جداشدن ناو از اسکله و بازگرداندن آن به اسکله، کار آسانی نیست!) ناو به اسکله نزدیک شد و پرسنل دست مهناوی نظری را گرفتند و او را به داخل ناوشکن کشیدند. مهناوی علی‌اصغر نظری که اهل مشهد بود وارد ناو شد و ساعت چهار عصر همان روز، روز 29فروردین، در ناو سهند شهید شد. پیکر پاک‌اش با ناو سهند غرق شد و هنوز هم در عمق نود متری آبِ خلیج فارس آرام گرفته است. برای او و هفت‌-هشت نفر دیگر از پرسنل مشهدی ناو سهند، به یادبود در بهشت‌رضا(ع)ی مشهد سنگ قبری بنا شده است.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

با عِلم به شهادت وداع با خانواده قبل از شهادت

دریانوردی ما آغاز شد و به سرعت از کنار ناو سبلان گذشتیم. روی عرشه، پرسنل با یکدیگر خداحافظی می‌کردند. ناو سبلان آمده بود تا پس از نُه روز مأموریت دریانوردی، در محل اسکله قرار بگیرد. بدنة ناو سهند با ضدزنگ مشکی، رنگ شده بود و کسی باور نمی‌کرد که ناو سهند بخواهد به هنگام تعمیرات به مأموریت دریانوردی اعزام شود.

حوالی ساعت دوازده از اسکله جداشدیم؛ برای انجام مأموریتی که به ما محوّل شده بود. با ناو سبلان خداحافظی کردیم. فرمانده‌مان جناب بهروز شاهرخ‌فر بود و فرمانده‌دوم ناو نیز جناب ناخدا رضایی. به وسط دریا که رسیدیم، آقای شاهرخ‌فر مأموریت را به‌طور صریح به ما اعلام کرد؛ که ما برای یک مأموریت جنگی می‌رویم و احتمال بازگشت از این مأموریت وجود ندارد.

به خاطر دارم که هنگامی که افسردسته در سینة ناوشکن دستور به تجمع داده بود و همة پرسنل در آنجا جمع شده بودند، پس از اعلام مأموریت، یکی از پرسنل مهناوی گفت «اجازه بدهید تا ما به ملاقات خانواده‌های‌مان برویم و با آن‌ها وداع کنیم و بگوییم که دیگر بازنخواهیم گشت! جناب حجازی! بگذارید خانواده‌های‌مان را ببینیم و به آن‌ها بگوییم که ما برای ماموریت به دریا می‌رویم؛ برای مأموریتی که بازگشتی نخواهد داشت!» افسر رسته گفت «نه؛ این نیز یک مأموریت دریایی معمولی است. این حرف‌ها را نزن». آن مهناوی گفت «ما برای کشته شدن، برای شهادت آماده‌ایم؛ ترسی نداریم. فقط اجازه بدهید برای وداع با خانواده‌های‌مان به ملاقات آن‌ها بروبم».

شهید صفرزایی و تعدادی از پرسنل متأهل برای خداحافظی با خانواده و آوردن وسایل شخصی‌شان به مرخصی رفتند؛ در حالی که صبح آمده بودند برای خدمت، و بنا بود ساعت 2 به خانه‌های‌شان بازگردند.

شهید صفرزایی، که اهل استان سیتان‌و‌بلوچستان بود، جزو نخستین شهدای ناو سهند بود و پیکر پاک‌اش نیز دیگر به خاک بازنگشت. به همه الهام شده بود که بازگشتی درکار نخواهد بود.

من نیز سامسونت و وصیت‌نامه و آلبوم و وسایل‌ام را آماده کرده بودم تا به دوستم بدهم و چون او برای رژه رفته بود، آن‌ها را با خود به ناو برگرداندم. که اگر آن آلبوم بود الآن می‌توانستم آن عکس‌ها را به شما نشان بدهم؛ ولی متاسفانه عکس‌های من نیز با ناو سهند و دوربین و وصیت‌نامه و لوازم شخصی‌ام، در عمق نودمتری زیر آب غرق شد.

ساعت حدود 3:45 دقیقه بود. فرمانده صراحتاً مأموریت را به ما اعلام کرده بود که «ناوچة جوشن با ناوهای آمریکایی درگیر شده است. آمریکایی‌ها سکوهای نفتی ما را زده‌اند و ما برای کمک به ناوچة جوشن می‌رویم». پیش از آن که به محل مأموریت برسیم، با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا مواجه شدیم و درگیری آغاز شد.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع
 

هر کس تن ماهی بخورد شب خوراک کوسه­ ها خواهد شد

من دقیقاً در پشت بیست میلی‌متری اورلیکن در برج چپ کشتی بودم. حدود ساعت 3:30 عصر 29فروردین 1367 بود. در حالی که بیشترِ بچه‌ها روزه داشتند نهار مختصری (تن ماهی) نیز در ناو مهیا شده تا پرسنلی که روزه نداشتند یا قصد افطار روزه‌شان را داشتند، بتوانند از آن میل کنند. من روزه داشتم. وارد باشگاه شدم. در آنجا تعدادی از پرسنل نشسته بودند. به شوخی به آن‌ها گفتم «ناهار امروز تن‌ماهی است؛ اگراین ماهی‌ها را ظهر بخوریم، شب ماهی‌ها و کوسه‌ها ما را خواهند خورد. پس من تن‌ماهی نمی‌خورم تا شب کوسه‌ها مرا نخورند!»

برای انجام کاری وارد کابین خودم شدم، جلیقة نجات‌ام را به تن کردم و در محل پست خودم، که بیست‌میلی‌متری اورلیکن، در برج سمت چپ ناوشکن بود، مستقر شدم.

اورلیکن یک سلاح بیست‌میلیمتری ضدموشک است که ما یک نمونه از آن را در بُرد چپ کشتی گذاشته بودیم و بنا بود هنگام انجام تعمیرات در داک، در بُرد راست و در سینة ناوشکن نیز این سلاح نصب شود. نخستین ناوی که در آن یک اسلحة بیست‌میلیمتری نصب شد، ناو سهند بود و نخستین کسی که در نیروی دریایی با یک اورلیکن، در یک جنگ واقعی تیراندازی کرد، من بودم.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

29 فروردین 1367 روز عجیبی برای پرسنل ناوشکن بود

ما مأموریت‌های زیادی رفته بودیم. ترس و واهمه‌ای نداشتیم. از جنگ و دفاع واهمه‌ای نداشتیم؛ نداریم و نخواهیم داشت. آن روز، روز عجیبی بود. شور و شعف خاصی در میان بچه‌ها بود. بچه‌ها یکدیگر را درآغوش می‌گرفتند، وداع می‌کردند، حلالیّت می‌طلبیدند، شوخی می‌کردند. «چهره‌ات نورانی شده است!» حالت خاصی در ناو حاکم شده بود.

ساعت3:45 عصر بود وما از ساعت 2‌ به‌صورت پنجاه درصد-آماده ‌باش و پنجاه درصد-استراحت بودیم. من پشت بیست میلیمتری اورلیکن در سمت چپ کشتی مستقر بودم ساعت 3:45 دقیقه هواپیماهای شناسایی آمریکایی‌وارد ‌منطقه شدند و به سرعت از بالای سرمان عبور کردند. به فرمانده‌اطلاع داده شد. از اتاق عملیات روی این هواپیماها لاک شده بود وآن­ها را رصد می‌کردند؛ هواپیماهای آمریکایی که به سرعت از روی سرمان رد شدند، عکس برداری کردند و رفتند. هنگامی که هواپیماها برای بار دوم به ناو نزدیک شدند شهید قاسم آزادی، شهید صفرزایی وشهید مظاهری در موقعیت‌پل فانل در محل دودکش‌کشتی، بالای پل پرچم، ‌پشت دوشکا وکالیبر پنجاه بودند. این سه نفرشروع کردند به تیراندازی به طرف هواپیماهای آمریکایی. هواپیمای آمریکایی، اوج گرفت و منطقه را ترک کرد.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع
 

مشاجره لفظی فرمانده ناوشکن و خلبان­ های آمریکایی

ساعت 4 عصر به ما اخطار دادند که ناوشکن را ترک کنیم که آن‌ها قصد شلیک به طرف ناوشکن را دارند. به خیال خودشان، دستور قرص و محکمی داده بودند که لرزه بر اندام ما بیفتد و ناوشکن را ترک کرده و آن را دو دستی تقدیم‌شان کنیم.

مشاجره لفظی میان فرمانده ما و خلبان‌های آمریکایی درگرفت و فرمانده ناوشکن به صراحت به آن‌ها گفت «اینجا خلیج فارس است و من فرمانده ناوشکن هستم. شما باید منطقه را ترک کنید!» و گفت «اینجا من دستور می‌دهم و آن کسی که باید منطقه را ترک کند، شما هستید! شما وارد آب‌های ما شده‌اید!»

این درگیری لفظی پانزده دقیقه طول کشید. فرمانده در اتاق فرماندهی ایستاده و اعلام وضعیت جنگی کرده بود.تمام پرسنل در موقعیت‌های‌شان مستقر شده بودند؛ شهید قهرمانی و پرسنل کمکی‌اش در 35 میلی‌متری اورلیکن پاشنه و من در بیست‌میلی‌متری اورلیکن و آقای موسوی و چند نفر از پرسنل در سینة پشت پدافند و سلاح 5/4 و دیگرِ سلاح‌ها و موشک‌ها همه در حالت آماده‌باش رزمی صددرصد بودند.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

اولین شهدای ناوشکن سهند با شلیک اولین موشک

ساعت چهار عصر، نخستین موشک آمریکایی‌ها به اتاق ام‌سی‌آر (MCR) خورد؛ یعنی به مرکز کنترل برق کشتی که درست زیر بیست میلی‌متری اورلیکن، و زیر پای من! قرار داشت. برق ناو قطع شد. نخستین شهدای ما، که در بالای پل پرچم مستقر شده بودند،شهید مظاهری و شهید قاسم آزادی بودند؛ و شهید صفرزایی که پیش از ماموریت، رفت تا به خانواده‌اش بگوید«من دیگر برنمی‌گردم». شهید آزادی اگر اشتباه نکنم اهل لرستان بودو شهید مظاهری نیز از بچه‌های اصفهان بود. این سه نفر شهید شدند و تعدادی از پرسنل نیز مجروح شدند، برق‌های ناو قطع شده بود و کابل‌ها دچار اتصال شده بودند و پست‌های برق افتاده بودند روی زمین و زیر پای من، دهنه‌ای به مساحت حدود دو-سه متر باز شده بود.

بچه‌ها برق اصلی را از مدار خارج کرده و برق اضطراری را وصل کردند. نیروهای کنترل صدمات برای مقابله با صدمة وارد شده دست ‌به‌کار شدند. تعدادی از همکاران، بقیة پرسنل را نجات دادند و آنها را آوردند روی عرشه. چند نفر به شدت از ناحیة پا مصدوم شده بودند. یک نفر دچار سوختگی شده بود. میان شلیک نخستین و دومین موشک از طرف آمریکایی‌ها، قدری فاصله افتاد. آمریکایی‌ها به ما گفته بودند که ناو را ترک کنیم؛ چرا که آن‌ها می‌خواستند غرق‌اش کنند! آن‌ها حتی به ما اعلام کرده بودند که می‌توانیم به آمریکا پناهنده شویم. ما نه‌تنها اهمیتی به دعوت‌شان و اخطارشان ندادیم، که مقاومت جانانه‌ای نیز نشان‌شان دادیم و به شکر خدا، امروز می‌توانیم با افتخار بگوییم که پرسنل ناوهای سهند؛ جوشن و سبلان جانانه جنگیدند و درس محکم و خوبی به آمریکایی‌ها دادند.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

انفجار انبار مهمات ناوشکن سرعت غرق شدنش را بیشتر کرد

موشک‌های دوم، سوم و چهارم به قسمت‌های مختلف ناوشکن اصابت کرد. من پشت بیست‌میلی‌متری بودم و به سمت نیروهای آمریکایی شلیک می‌کردم. یکی از موشک‌های آمریکایی در برد چپ، در حوالی سینة کشتی منحرف شد و در آب فرود آمد. شهید قربانی در 35 میلی‌متری اورلیکن پاشنه تیراندازی می‌کرد. تقریباً همة سلاح‌های برقی از کار افتاده بودند.

موشک چهارم به ناو اصابت کرده بود و ناو در حال غرق شدن بود. عده‌ای از پرسنل و همکاران در قسمت‌های مختلف ازجمله اتاق رادیو، اتاق بی‌سیم، اتاق عملیات، کنترل خدمات، اتاق کنترل و سایر قسمت‌های موتورخانه گیر افتاده بودند.

ناو بنا به حالت فیزیکی‌اش در اثر موج انفجار کج شده بود و برخی از درها باز نمی‌شدند. به اصطلاح در وضعیت ناو کج‌شدگی ایجاد شده بود. هر بار که موشکی به قسمتی اصابت می‌کرد، سانحه‌ای جدید شکل می‌گرفت؛ تعدادی از عزیزان شهید یا زخمی می‌شدند و موج عظیمی ناو را فرا می‌گرفت و آن را تکان می‌داد. یکی دیگر از دلیل‌هایی که باعث شد ناو با سرعت بیشتری غرق شود، انفجار انبارهای مهمات و سوخت بود. وقتی ما بچه‌های نیروی دریایی، در یک ناو خدمت می‌کنیم، مثل آن است که روی نارنجکی که ضامن‌اش را کشیده اند قرار گرفته باشیم؛ زیرا در یک ناو حجم زیادی از سوخت (سوخت ناو، بالگرد و...) و مهمات قرار دارد.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

جمعی از همرزمانم در مظلومیت به شهادت رسیدند

عده‌ای از پرسنل در اتاق‌ها گرفتار شده بودند. شهید محمود کاظمی ، پزشک‌یار ناوشکن، به کمک چند نفر از بچه ها، تعدادی از پرسنل زخمی را به روی عرشه آورده و زخم‌های‌شان را پانسمان کرده بود. شهید پرهیزگار از عرشه پایین رفت تا برای یکی از دوستان‌اش آب بیاورد. رفت و دیگر نیامد! محمود کاظمی نیز از عرشه پایین رفت تا چند نفر دیگر از حبس‌شدگان را نجات دهد؛ ولی خودش گیر افتاد! شهید علی‌اصغر نظری، که از بیمارستان برگشت و در آخِرین لحظه وارد ناو شد، در بخش کنترل صدمات ناو بود. هنگامی موشک چهارم به سینة ناو اصابت کرد، او نیز شهید شد.

هواپیماهای آمریکایی که دیده بود از سمت چپ کشتی به آن‌ها تیراندازی می‌شود (از برد راست به دلیل محدودیت تیراندازی و به‌خاطر آنکه سلاحی روی آن نصب نشده بود، تیری شلیک نمی‌شد.) بیشتر اوج گرفتند و موشک‌های‌شان را از طرف راست ناو شلیک می‌کردند.

به بدنه نود متری ناو سهند، نُه فروند موشک و بیست عدد راکت اصابت کرده بود. بالگردهای آمریکایی نیز مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند. قهرمانی که در 35 میلی‌متری پاشنه مستقر بود تا آخِرین گلوله‌های سلاح‌اش تیراندازی کرد. ناو در حال غرق شدن بود. فرمانده‌دوم ناو، ناخدا رضایی به روی عرشه آمد و از پل قایق که گذشت، با دست زد روی شانه‌ام و گفت «نادر ! بپر توی آب!» به او گفتم : من نمی‌آیم. تا همة گلوله‌های‌ام را شلیک نکنم نخواهم آمد.

من نمی‌آیم؛ تا گلوله‌هایم را شلیک نکنم نمی‌آیم

دستور و اجازة ترک ناو از طرف فرمانده صادر شده بود. ناخدا رضایی رفت. تعدادی از پرسنل همچنان مانده بودند و مقاومت می‌کردند و از میان آن‌ها کسی راضی به ترک ناو نبود. من غرق شدن ناو را به‌خوبی حس می‌کردم؛ ولی همچنان پشت بیست‌میلی‌متری اورلیکن ایستاده بودم و تیراندازی می‌کردم. عده‌ای از پرسنل که توی آب پریده بودند، از من می‌خواستند که ناو را ترک کنم و من داد می‌زدم «من نمی‌آیم؛ تا گلوله‌هایم را شلیک نکنم نمی‌آیم!» و بچه‌ها داد زدند «مرگ بر آمریکا» و من تیر اندازی می‌کردم و آمریکایی‌ها تیراندازی می‌کردند. شاید باورش برای‌تان سخت باشد؛ که ناو در حال غرق شدن باشد ولی هنوز پرسنل‌اش مشغول فداکاری و تلاش برای نجات آن باشند.

ما ناوشکن سهند را بخشی از سرزمین ایران می‌دانستیم و به همین ‌خاطر مقاومت هم می‌کردیم. مسئله‌ای که در این 8-27 سال برایم جالب بوده، این است که در آن لحظه حتی برای یک ثانیه هم چیزی به نام ترس در ذهنم وجود نداشت. به تنها مسئله‌ای که فکر نمی‌کردم، مردن و مجروح ‌شدن و در آب ‌پریدن و امکان حتمیِ اصابت موشک و راکت به من بود!

تیربارچی ناو سهند، مشت پولادین فرمانده ناو بود

در ذهنم به این می‌اندیشیدم که «من به‌عنوان مشت پولادین فرمانده ناو سهند، تیربارچی ناو سهند هستم و امید همه به تیربارچی ناوسهند و سلاح‌اش است». اگر یک ناو، توپ و توپ‌خانه و سلاح نداشته باشد، یک کشتی تجاری معمولی به حساب خواهد آمد.

من وظیفة خودم می‌دانستم. دستور داشتیم و فرمان «آتش به اختیار!» صادر شده بود؛ درست پس از تیراندازی به هواپیماهای رگة شناسایی، فرمانده فرمان آتش داده بود.آمریکایی‌ها قسمت‌های مختلف کشتی را با موشک زدند.موشک چهارم یا پنجم به پل فرماندهی اصابت کرده بود و فرمانده و تعدادی از پرسنل مجروح شده بودند. پاهای فرمانده شکسته و ترکش خورده بودند؛ ولی فرمانده حاضر به ترک ناو نبود؛ پرسنل نیز حاضر به ترک ناو نبودند! یک نفر از پرسنل، جلیقة نجات به تن فرمانده کرد و او را درآغوش گرفت و انداخت توی آب و سپس دیگران نیز کشتی را ترک کردند و سوار برقایق نجات شده و از کشتی دور شدند.

آقای قهرمانی در کنار سلاح 35 میلی‌متری ایستاده بود. گلوله‌های‌اش را شلیک کرده بود، ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می‌کرد. به او گفتم «حمید بپر! حمید برو توی آب! حمید من هستم!»

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

آخرین لبخند شهید قهرمانی

از آنجایی که سلاح 35‌میلی‌متری با برق کار می‌کند، به دلیل قطع برق از کار افتاده بود. قهرمانی با کمک همکاران‌اش و با تلاش، توانسته بود به‌صورت پدالی، با پدال‌های هیدرولیک و به صورت دستی (که کار بسیار دشواری هم هست.) آن را راه‌اندازی کند و تمام گلوله‌های‌اش را شلیک کند.

گلوله‌های قهرمانی شلیک شده بودند و پرسنل کمکی‌اش نیز رفته بودند؛ اما او همچنان ایستاده بود و 35 میلی‌متری را تماشا می‌کرد و با لبخند مرا می‌نگریست.

ناوشکن سهند همه دارایی من بود

هنگامی که می­ خواهید خانه‌ای را که در آن زندگی کرده اید و با آن انس گرفته اید راترک کنید، ، چه‌قدر برای‌تان سخت است! هنگامی که انسان به مسافرت می‌رود و برای چند روز در یک شهر می‌ماند، با آنجا انس می‌گیرد و هنگام ترک آن شهر، دل‌گیر و ناراحت می‌شود. ما در آن ناو زندگی می‌کردیم. آنجا خانه‌مان بود؛ زندگی­مان بود. آن ناو همة دارایی من بود. خانوادة من در آن ناو بود. من در سال 45روز برای ملاقات خانواده‌ام به مرخصی می‌رفتم؛ حال آنکه روزی 45 مرتبه شهید صفرزایی، شهید نظری، شهید کاظمی، شهید عباس‌چی و دیگران را می‌دیدم. ما با هم می‌خوابیدیم. با هم بر‌می‌خواستیم. در یک سفره غذا می‌خوردیم. در یک فضای چندمتری با هم زندگی می‌کردیم. ما با آنجا اُنس گرفته بودیم. سخت بود که دوستان‌مان در بخش‌هایی از ناو گیر افتاده باشند و ما بخواهیم ناو را ترک کنیم و آن‌ها را پشت‌سر بگذاریم.

مجروحیتم بعد از اصابت موشک هفتم

موشک هفتم یا هشتم، به زیر بیست میلی‌متری اورلیکن اصابت کرد و مرا از جا کَند و کوبید روی عرشه. برای چند لحظه از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، توی حال خودم بودم؛ نمی‌دانستم که زنده‌ام یا مرده! نمی‌دانستم کجا هستم. همان‌طور که روی عرشه دراز کشیده بودم، در ناحیة کمرم درد شدیدی احساس کردم و در سَرَم و دست راستم، سوزش شدید. این قسمت‌ها ترکش خورده بودند و حتی امروز، آن ترکش‌ها هنوز توی سرم هستند.ترکش وارد دستم شده بود و از آن خارج شده بود.

موج انفجار مرا روی عرشه کوبید. برای چند لحظه بیهوش بودم. وقتی به‌هوش آمدم و حال خودم را باز یافتم، احساس کردم که چیزی روی صورتم راه می‌رود. با خودم فکر کردم شاید حشره‌ای باشد! وقتی دستم را روی صورتم کشیدم تا آن حشره بپرد، دستم قرمز شد؛ از خون! در قسمت دست راستم نیز احساس کردم که مادّة گرمی از آستین پیراهن‌ام به طرف انگشت‌های‌ام در حرکت است. پیراهن آبی‌رنگی که به تن داشتم، قرمز شده بود. به سختی خودم را تکان دادم و با زحمت از جا برخاستم. بدون توجه به ترکش دستم و خونریزی سرم، به طرف اسلحه رفتم؛ به طرف بیست میلی‌متری اورلیکن.

برخی از دوستانم زنده همراه با ناوشکن غرق شدند

متاسفانه لولة اسلحه کج شده بود و دیگر نمی‌شد از آن استفاده کرد. با این‌حال، همچنان به طرف اسلحه رفتم تا با آن تیراندازی کنم. آقای بهزادپناه تخته‌ای را از سمت راست ناو توی آب انداخت و من جلیقة نجاتم را سفت کردم و برای پریدن آماده شدم. گلبازی، یکی از همشهری‌های من، حلقة نجات را داخل آب انداخت. پرید توی آب و روی حلقه نشست. بهزادپناه، تخته‌ای (که حدوداً دو متر طول و پنجاه سانتی‌متر عرض داشت.) را انداخت توی آب. قهرمانی اما همچنان کنار 35 میلی‌متری ایستاده بود. از 35میلی‌متری‌اش دل نمی‌کند! «حمید بپر توی آب! بپر توی آب! حمید...»

هنگامی که توی آب پریدم، یک فروند موشک خورد به پاشنة ناو! قهرمانی روی نرده‌های ناو افتاد. ترکش خورد و همان‌جا شهید شد. خون شهید قهرمانی توی آب می‌چکید؛ و روی شمارة «7» که روی بدنة پاشنة حک شده بود.

دیگر کسی روی عرشه باقی نمانده بود. شاید کمتر از یک متر دیگر مانده بود که ناو به‌طور کامل غرق شود. عده‌ای از پرسنل در بخش‌های مختلف ناو گیر افتاده بودند. بعضی از آنها، زنده، همراه با ناو غرق شدند. از جمله شهید آبیز و شهید علی‌راد. شهید علی‌راد در اتاق رادیویی حبس شده بود و زنده رفت پایین. این دو شهید، همراه با من از ناو خارک به ناو سهند آمده بودند. از آن شش نفری که گفتم، یک نفر در مرخصی شهرستان بود و چهار نفر شهید شدند؛ شهید رضا سلطانی، شهید آبیز، شهید علی‌راد و شهید دیگری که نام‌اش در خاطرم نیست.

بقیة پرسنل در ناو گیرافتاده بود. یک نفر از آن‌ها به سختی در موتورخانه را با کمک دِیلَم باز کرده و به ‌همراه چند نفر دیگر از آن خارج شده بود. ناو در حال غرق‌ شدن بود و آب در حال نفوذ به بخش‌های مختلف ناو. آب داشت ناو را با خود پایین می‌برد؛ و شهید قهرمانی را، که قهرمانانه در پاشنة ناو شهید شده بود.

شهادت بهزادپناه در زمان دور شدن از ناو

پریدم توی آب. هنوز چند متر بیش‌تر دور نشده بودم که بالگردآمریکایی از بدنة سمت راست وارد آسمان شد و یک فروند راکت به طرف‌مان شلیک کرد. من و بهزادپناه هرکدام‌مان یک طرف تخته را گرفته بودیم. هنگامی که راکت شلیک شد، گفتم «بهزاد برو زیر آب!» و خودم نیز سرم را به زیر آب بردم. هنگامی که سرم را از آب بالا آوردم، بهزادپناه را دیدم که ترکش به گردن‌اش خورده و شهید شده بود! به سمت او رفتم و او را در آغوش گرفتم. خون از گردن‌اش فوّاره می‌زد. دستم را گذاشتم روی رگ گردن‌اش و چند لحظه‌ای در آغوشش گرفتم و خواستم تا از طریق احیای مصنوعی (تنفس دهان‌به‌دهان) کمک‌اش کنم؛ اما کار از کار گذشته بود. او را در آغوش گرفتم؛ در حالی که تمام بدن‌ام خیس از خون‌اش بود و خودم نیز از ناحیة سر و دست وکمر مجروح شده بودم. آب شور دریا، سوزش غیرقابل‌وصفی در زخم‌های‌ام ایجاد کرده بود. بهزادپناه در آغوش من شهید شد. چند بار او را صدا زدم! بغض گلوی‌ام را گرفته بود. پیکر پاک و مطهرش را بوسیدم. به گلبازی گفتم «بهزاد شهید شد! بهزاد! شهید شد! گلبازی! بهزاد شهید شد! بهزاد شهید شد! بهزاد شهید شد!»

جریان آب، من و گلبازی را از هم جدا کرد. من و تخته را به طرفی برد و گلبازی را به طرفی. دریا در شُرُف طوفانی شدن بود. من و همان تخته‌ای که داشتم، با دست خونی و سرِ زخمی، روی آب شناور بودم. دست چپ‌ام را انداختم روی تخته. جنازة شهیدبهزادپناه را نیز با گوشة دستم گرفتم و او را حدود سیصد-چهارصد متر با خودم بردم و از ناو دور کردم، تا موج و گردابی که به‌ دلیل غرق شدن ناو ایجاد می‌شد، او را پایین نکشد. پیکر پاک بهزادپور در بندرعباس تشییع و به خاک سپرده شد. او جزو شهدایی بود که جنازه داشت و جنازه‌اش را دفن کردیم! حدود پنجاه نفر از پرسنل شهید شدند و شاید جنازة فقط پنج نفر از آن‌ها را توانستیم دفن کنیم! سیصد-چهارصد متر که از ناو دور شدیم، بهزادپور را بوسیدم و او را روی آب رها کردم. چرا که بدن‌اش پر از خون بود و کوسه بوی خون را از فاصلة دور حس می‌کند.

سقوط یک بالگرد آمریکایی

درد عجیبی در ناحیة کمرم احساس می‌کردم. دریا داشت طوفانی می‌شد و موج و تلاطم، تخته را تکان می‌داد؛ و من را. نمک آب دریا زخم‌های‌ام را اذیت می‌کرد. چند دقیقه‌ای که گذشت، بالگردهای آمریکایی دوباره آمدند، چند فروند موشک به طرف ناوشکن شلیک کردند و سپس از ناو فیلم و عکس تهیه کردند و رفتند.

یکی از بالگردهای آمریکایی سقوط کرده بود. آمریکایی‌ها ادعا کرده بودند که سقوط آن بالگرد به دلیل سانحه‌ای بوده که به هنگام گریز از منطقة مسیر شلیک گلوله رخ داده است. در حالی که در همان روز، هنگامی که بالگرد آمریکایی به ما حمله کرده بود و من به سمت‌اش شلیک کردم، احساس کردم که گلوله‌ای از گلوله­هایی که شلیک کردم به بدنة بالگرد اصابت کرد. و حتی تصورم این بود که خروج دود از بدنة بالگرد را نیز دیده‌ام. بالگرد که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، از صحنه دور شد وگویا چند متر آن‌طرف‌تر سقوط کرده و در آب افتاده بود. البته پس از مدتی آمریکایی‌ها اعلام کرده بودند که یکی از بالگرد‌های‌شان غرق شده است و دو نفر از خلبان‌های‌شان به نام‌های اِستیو لِزلی و کِن هیل کشته شده اند.

لحظه به لحظه نبرد نابرابر ناوشکن سهند با ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا/ سردادن شعار «مرگ بر آمریکا» توسط پرسنل ناوشکن سهند در لحظه دفاع 

آمریکا ادعای حمایت از حقوق بشر را دارد

هوا در حال تاریک شدن بود. حوالی ساعت هفت عصر، ناو در حال غرق‌شدن بود و موشک‌های پاشنة ناو منفجر شدند و انفجار مهمات پاشنه، سرعت غرق شدن ناو را افزایش داد.

درگیری ما حداقل سه ساعت به طول انجامید. از ساعت چهار تا حوالی ساعت6:45 دقیقه داخل ناو بودیم. هنگامی که من پریدم توی آب، خورشید در حال غروب بود. عصر فروردین‌ماه بود و روزهای فروردین طولانی‌اند.

اگر آن روز آن دوربین CANON T5 که توی سامسونت داشتم، همراهم بود، از آن صحنه‌ها عکس می‌گرفتم و امروز عکس‌های مستندی را به شما ارایه می‌کردم. اگر بحث‌های حفاظتی و امنیت این قدر در ارتش مهم و پررنگ نبودند، ما نیز همچون دیگر عزیزانی که از مناطق مختلف جنگ عکس‌برداری کرده اند، عکس‌هایی داشتیم. من یک دوربین و یه حلقه فیلم 36فرمی داشتم. البته در آن لحظه‌ها، من به ‌جای عکس گرفتن، به فکر جنگ بودم! الحمدلله همة سندهای مربوط به حرف‌های من وجود دارد؛ یعنی همین عکس‌هایی که بالگردهای آمریکایی تهیه کرده بودند.

همان‌طور که دست چپ‌ام را روی تخته انداخته بودم، سعی کردم خودم را از سطح آب بالاتر بکشم تا بتوانم بقیه را پیدا کنم و به آنها بپیوندم. از آنجایی که دریا طوفانی بود، نتوانستم بیشتر از چندمتر جلوتر خودم را ببینم. احساس کردم که گروهی در گوشه ای هستند. خودم را با بدن زخمی و به سختی به آن گروه رساندم؛ یک گروه هشت-نه نفره که یک قایق نجات داشتند و آن قایق نیز در اثر شلیک راکت ترکش خورده بود. این است قانون حمایت از حقوق بشر آمریکایی‌ها! این‌ها که ادعا می‌کنند حامی قانون حقوق بشر اند!شلیک کردن راکت به گروهی که در آب باشند، همه جای دنیا خلاف قانون است. به قایق نجات تیراندازی کردند! این است حقوق‌بشر کسانی که ادعای‌اش را دارند.

به آن گروه رسیدم. قایق نجات‌شان در حال غرق شدن بود و آن‌ها به همان قایق چنگ زده بودند. در همان موقعیت، یکی از عزیزان به نام ناوبانعزیزی در اثر شدت جراحت شهید شده بود؛ در میان همان گروه. جلیقة نجات او را از تن‌اش درآوردند و بر تن مجروح دیگری که جلیقه نداشت پوشاندند. از آن‌ها خواستم تا قایقِ در حال غرق شدن را به حال خود رها کنند. همه با هم به تخته چسبیدیم؛ تخته ای که شهید بهزادپناه در آب انداخته بود. قایق نجات را بررسی کردم. داخل قایق‌های نجات وسایل پنچرگیری قایق؛ وسایل ضروری و همچنین غذا وجود دارد. یک نفر جعبه‌ای را از توی قایق برداشت و بالا آورد و گفت «این برای پنچرگیری است؟». جعبه را که بالا برد، در آن باز شد و مواد غذایی توی جعبه پخش شدن روی آب! همه‌مان از ساعت چهار صبح روزه‌دار بودیم و با زبان روزه، جنگیده بودیم و تا آن لحظه فقط کف دریا خورده بودیم! بعضی از بچه‌ها کف بالا می‌آوردند. مواد غذایی داخل جعبه، پخش شد روی سطح آب!

ادامه دارد...

انتهای پیام/
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۲۹
انتشار یافته: ۱
نظام
|
Sweden
|
۰۲:۱۰ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۲
0
0
روحشان شاد ....خداوند انتقام خون همه این عزیزان را خواهد گرفت همکار گرامی...ای کاش پیش شما بودم دریا بودم اما نه محل عملیات و درگیری بین ابوموسی و تنب بزرگ....صدای شمارو منو بیش داشتم شما لایق این درجه بودید خدا داد .....التماس دعا شهدای عزیز...افسوس که در رختخواب باید بمیرم ....افسوس..خوشا بحال همه شهدای شهید شده دردریا...
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار