گروه حماسه و جهاد دفاع پرس- «حیدر علی ازگلی» پدر شهید «احمدعلی» در بخش نخست گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس به تبیین نحوه شهادت فرزندش و خاطرات وی پرداخت. وی در بخش دوم گفتوگو از روزهای بدون احمد میگوید. در ادامه ماحصل گفتوگو را بخوانید.
برای مطالعه بخش نخست گفتوگو اینجا کلیک کنید.
پدر شهید دستی بر روی مزار شهدا میکشد و میگوید: «احمد در شمیران نخستین شهید بود، از آن پس من متولی گلزار شهدا شدم. هرگز خوابش را ندیدم اما هر زمان که کمکی خواستم روبروی گلزار شهدا ایستادم و خواستهام را گفتم، شهدا نیز پاسخ دادند. آن زمان غسالخانه نبود، میتها را در خانه میشستند، از 18 سالگی غسل کردن میت را آموختم. زمانی که متولی گلزار شهدا شدم تا به امروز 300 الی 350 پیکر شهید و مردم عادی را شستم. نیت ما فقط کار خیر برای رضای خدا بود.
در گلزار شهدای سوهانک، 21 شهید به خاک سپرده شده است که «احمدعلی» نخستین شهید این گلزار بود. شهیدان «علی، سعید و محمدعلی یزدانی» و برخی دیگر شهدا که در این گلزار به خاک سپرده شدند، در سال 60 با هم پست نگهبانی میدادیم. 23 شهید گلزار سوهانک را خودم به اینجا آوردم و به خاک سپردم. یکی از این شهیدها غسل شد، باقی پیکر شهدا تیمم شدند که اکثر کارهای کفن و دفن را خودم انجام دادم. غذای مراسم تشییع شهدا را هم خودم میپختم.»
مادر شهید کنار مزار فرزندش نشسته و به آرامی دستی بر روی قاب عکس احمدش میکشد. گویی دستانش از دنیای فانی گذر کرده و صورت احمد را نوازش میکند. پدر و مادر شهید نگاهشان برای دقایقی بر هم گره میخورد، شاید خاطرهای مشترکی را به خاطر میآورند. پدر شهید سکوت را شکسته و ادامه میدهد: «احمد ریشهای بلندی داشت، وقتی پیکرش را در معراج شهدا دیدیم، ریش نداشت. پلاکش در گوشت بدنش فرو رفته بود. از تکههای مانده از لباس، احمد را شناختم. خودم احمد را غسل دادم و به خاک سپردم.»
پدر شهید به همسرش نگاه کرده و ادامه میدهد: «همسرم درد فراق را به خوبی تحمل کرد. بر اثر فشارهای عصبی وارد شده، چند رگ گردنش خشک شد. چند رگ از من به وی پیوند زدند.»
زهرا سوهانی مادر شهید مهر سکوت را شکسته و میگوید: «راضی به عمل جراحی نبودم. با اصرار پزشک و خانواده راضی به عمل کردن، شدم. در اتاق عمل، پیش از بیهوشی احمد را پایین تخت دیدم که دست به سینه ایستاده و به من نگاه میکند. بلند صدایش زدم و بیهوش شدم. زمانی که به هوش آمدم پزشک پرسید: «احمد کیه؟» برایش توضیح دادم که گفت: «مادر برای من و فرزندانم هم دعا کن.» گفتم: «هفت سال بود که خواب احمد را ندیدم. از این که در حین عمل احمد کنارم بود، احساس آرامش دارم.»
وی ادامه داد: «33 سال از شهادت احمد گذشته و من هر سال در ایام فاطمیه و سالروز شهادت امام رضا (ع) برایش مراسم میگیرم. احمدعلی سالروز ولادت حضرت علی (ع) به دنیا آمد. از آنجایی که دوست داشتیم یکی از القاب حضرت محمد (ص) را هم در نامش داشته باشد. نامش را «احمدعلی» گذاشتیم. بعدها به خاطر انتخاب چنین اسمی از ما تشکر میکرد.»
مادر شهید به شب پیش از شهادت احمد اشاره کرده و ادامه میدهد: «احمد و دو تن دیگر از دوستانش هنگام اعزام به جبهه، حلوا و نان خانگی جمع آوری کرده و به جبهه بردند. زمانی که باردار شدم، خجالت میکشیدم که به احمد بگویم. به همین خاطر تا پیش از اعزامش نمیدانست که من باردار هستم. چند روز پس از اعزامشان خوابی مبنی خبر شهادت احمد را دیدم. خواب دیدم: «احمد به خانه آمده و من از خجالت دخترم را به داخل اتاق میبرم. احمد به سمت خواهرش آمد و پس از تبریک گفت: «نامش چیست؟» گفتم: «اسمی برایش انتخاب نکردیم. شما برایش اسمی انتخاب کن.» سه مرتبه نام «مهدیه» «مهدی» را بر زبان آورد. دخترم سرانجام با فردی به نام «مهدی» ازدواج کرد. از خواب بیدار شدم و مجدد به خواب رفتم. این بار حجله احمد را سر کوچه دیدم.» فردای آن روز که همسرم با ساعت احمد به خانه آمد، گمان کردم که فرزندمان شهید شده که پدرش ساعت احمد را آورده است.»
وی به یادگاری مانده از شهید اشاره کرده و میگوید: «یک ماه پیش از اعزامش به جبهه، از مشهد مقدس برایم یک انگشتر نقره با نگین فیروزه سوغات آورده بود. زمانی که انگشتر را سالها بعد به دامادم که از جانبازان دفاع مقدس است نشان دادم، گریه کرد و گفت: «من این انگشتر را در خواب دیده بودم.» زمانی که انگشتر را به دامادم حاج محسن هدیه میکردم، احمد را کنارش دیدم.»
انتهای پیام/ 131