به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، خاطرات شفاهی را باید گونهای از تاریخ
نگاری دانست که محقق در مقام تاریخنگاری بیطرف، فقط به جمعآوری و تدوین خاطرات
شاهد واقعه میپردازد. تاریخ شفاهی بهترین شیوه برای ضبط و ثبت وقایع سالهای جنگ
تحمیلی است. لذا برای درک و به تبع آن تحلیل فضای حاکم بر دهه شصت، نیازمند به تاریخ
شفاهی هستیم.کتاب «اخراجیها»، خاطرات «شهید حاج احمد محرمی علافی» معروف به «دایی» است. این کتاب قبل از شهادت حاج احمد بر اساس مصاحبهای نزدیک به 48 ساعت تنظیم و تدوین شده است. اخراجیها شامل خاطرات شهید محرمی از دوران کودکی، تحصیل، خدمت سربازی، درگیریهای روزهای انقلاب و پیروزی آن و سالهای دفاع مقدس است.
کتاب «اخراجیها» در 6 فصل شامل «یکی بود، یکی نبود»، «پاسبان خوش قد و قواره»، «تبعید»، «تیپ عاشورا»، «شناساییهای مشدی!»، «گینه نه اولدو؟!»، «صاحب، بچه گیشا و ابراهیم کاراته»، «آچار فرانسه قرارگاه»، «سواحل زیبای راین»، «صدای پای آب»، «اوز سایدیغیوی قیراغا، گورفلک نه ساییر» و «بالاخانه اجارهای و دکتر زپرتی» میشود.
استفاده از اصطلاحات ترکی از ویژگیهایی است که سبب میشود مخاطب با اثر ارتباط برقرار کند.
بریده کتاب:
«خبری، از هیچ کس نبود... خواستم سرپا بایستم، دیدم یک پا ندارم! و دستهایم را که ستون کرده بودم شل کردم و خیره شدم به پای قطع شدهام که روی خاکها بود و با باریکه خونرنگی به بالای زانوی چپم وصل بود و قسمت چسبیده بدنم به پایم، همان، یک تکه گوشت.
هنوز دردی حس نکرده بودم اما شاهرگ رانم مثل سر شیلنگ سر باز کرده بود و خون میزد بیرون... دود و گرد و خاک کل اطرافم را فرا گرفته بود و داد و فریادم در پیچاپیچ گنگی که سراغ ذهنم آمده بود گم میشد و خفه میشد... پای مردهام را کشیدم جلو، بند پوتینش را فوری باز کردم و بیآنکه تصمیمی بگیرم یا خواسته باشم از اوضاع سردربیاورم سر شیلنگ شاهرگم را (از طرف ران) محکم بندپیچ کردم و فشار دادم تا خونش بند بیاید که فورانش کم شد اما بند نیامد... .»
«رفتیم تو و دیدم نه بابا، کارها خیلی هم سرسری نیست. اتاق عمل اصلی اینجاست و دم و دستگاه اتاق عمل به راه است. توی این فکرها بودم که دکتر هندی کمکم کرد دراز بکشم و بعد شروع کرد به لغزخوانی طبق معمول قبل از بیهوشی...
- آقا، چی شده، انگشتت رفته؟
- نه، دستم رفته!
- این یکی که قطع شده، دوتای دیگر هم قطع میکنیم ها!
- مهم نیست، تو سرت به کارت باشد.
- دیگر نمیتوانی تیراندازی کنی، انگشت که نداری!
- طوری نیست. با این یکی دستم تیراندازی میکنم.
- از عمل دربیایی دوباره میروی جنگ؟
- آره، همین که از دستتان خلاص بشوم، مستقیم میروم جبهه.
اینجای صحبتمان یک آمپول جور کرد و زد توی سرمی که به رگم وصل بود و باز از همین پرت و پلاها گفت و من هم... آی ی ی...
چشمهایم تار شد و کمی تارتر و ... .»
«همینطور مینها زیر بغل، داشتم ادامه میدادم که یکیاش ترکید و شعلهور شد. حالا نزدیک غروب است و ترس لو رفتن عملیات وجود دارد و هیچ راهی جز این که باید به هر نحوی خاموشش کنم نداشتم. اول همه مینها را ریختم زمین و مین منفجر شده را پرت کردم دور؛ هول برم داشته بود وگرنه مین منور اگر با پرت شدن خاموش میشد که اسمش را مین نمیگذاشتند. برش داشتم و خاک رویش ریختم که باز نشد و...؛ راهی نبود.
مین را گذاشتم روی خاکها و نشستم رویش!... و این بار به اتفاق هم شروع کردیم به سوختن. شلوار که تا یک را بگویی تمام شد (لازم نبود تا سه بشماری!) بعد رانهایم از پوست درآمد و بعد هم منتظر ماندم تا بوی گوشت سوخته بیاید که مین تمام شد و بلند شدم ایستادم. بدجوری عرق کرده بودم و حالا سرتاسر بدنم سوزش داشت. هر طوری بود راه افتادیم تا برگردیم... .»
«اخراجیها؛ خاطرات سردار شهید حاج احد محرمی علافی» به کوشش «غلامرضا قلیزاده» و «موسی غیور» در 485 صفحه تدوین و در 2 هزار 500 نسخه به کوشش نشر «شهید کاظمی» منتشر شده است.
انتهای پیام/ 161