تاریخچه حزب‌الله، از تأسیس تا پیروزی در جنگ 33 روزه/3

حافظ اسد کی و چرا ارتشش را به لبنان فرستاد؟/ «پدر معنوی» حزب‌الله که بود؟

حافظ اسد می‌ترسید که اگر گروه‌های شبه‌نظامی وابسته به اسرائیل در نبرد با چپ‌ها و سازمان آزادیبخش فلسطین به آستانه‌ی فروپاشی برسند، آن وقت اسرائیل برای حمایت از مسیحی‌ها در لبنان دخالت نظامی کند. اگر هم اسرئیل در لبنان دخالت می‌کرد، یعنی آنکه دولت یهودی در لبنان برای خودش جای پا پیدا می‌نمود و با توجه به نزدیکی دمشق به مرز لبنان، این به معنای تهدید دمشق از جانب غربی بود.
کد خبر: ۲۴۶۸۱
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۲:۴۹ - 07August 2014

حافظ اسد کی و چرا ارتشش را به لبنان فرستاد؟/ «پدر معنوی» حزب‌الله که بود؟

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، در قسمتهای قبل این نوشتار (که ترجمهای است از کتاب «سپاهیان خدا» نوشتهی نیکلاس بلانفورد) دیدیم که در وضعیت شدیدا ناگوار شیعیان، امام موسی صدر در لبنان حاضر شد و توانست با سر و سامان دادن به اوضاع آنها، استقلال هویتی را به آنان بازگرداند. همچنین دیدیم که در سایهی حضور فلسطینیها در لبنان، جنگ داخلی و حملات مکرر اسرائیل، امام موسی صدر اقدام به تشکیل اولین گروه رزمندهی شیعه با نام امل کرد. ادمهی جریانات را پی میگیریم:


ما به دامان اسرائیل پرتاب شدیم!
در همین اثنا، جنوب لبنان از هول و هراس اولیهی جنگ داخلی که در شمال لبنان شدت گرفته بود به دور ماند چرا که اکثریت اعضای سازمان آزادیبخش فلسطین برای نبرد در خطوط جنگ در بیروت، از جنوب رفته بودند.
با همه اینها، تکانههای جنگ داخلی به جنوب لبنان هم رسید و در ژانویهی 1976، درگیری و شکاف در ارتش موجب شد که بخشی از اعضای ارتش به گروههای شبه نظامی ملحق شوند یا آنکه سربازانِ بدون فرمانده، خیلی ساده به خانههایشان بازگردند!
به رغم نگرانی نخستوزیر وقت اسرائیل اسحاق رابین از کشیده شدن به صحنهی سیاسی پیچیده و بیرحم لبنان، او در نهایت موافقت کرد که برای مسیحیهای روستاهای جنوبی لبنان که خود را در محاصرهی سازمان آزادیبخش فلسطین و شبهنظامیان چپگرا میدیدند، کمک بفرستد و از گروههای شبهنظامی در شمال هم حمایت مادی نماید. رابین در تشریح تصمیمش گفت:اسرائیل به مسیحیان لبنانی کمک خواهد کرد که به خودشان کمک کنند.
در کنار مرکز نظامی اسرائیل در منطقهی مقدم در سمت غرب مطلة (که یک شهرک در شمال فلسطین اشغالی است) ، یک گذرگاه مرزی رسمی هم ایجاد شد. اسرائیل اقدام به ایجاد یک درمانگاه کوچک در آب و هوای خوش در کنار یک باغ سیب هم کرد تا به لبنانیها خدمات طبی مجانی ارائه کند.
چیزی نگذشت که باغداران لبنانی شروع کردند به عبور از مرزها برای فروختن محصولاتشان به تاجران اسرائیلی، برخی دیگر هم در کارخانهها و بنگاههای تجاری بزرگ و در هتلهای اسرائیل برای خودشان کار پیدا کردند.
وزیر دفاع وقت اسرائیل شیمون پرز به صورت تمامقد به حمایت از روابط تازه آغاز شده با مسیحیان جنوب لبنان پرداخت و در ماه ژوئن رسما اعلام کرد که سیاست «مرز دوستی» [اشاره به مرز لبنان با فلسطین اشغالی] را در پیش خواهد گرفت.
مسیحیان جنوب لبنان به خطرات همکاری با اسرائیلیها کاملا آگاه بودند و هیچ شکی در این تبعات نداشتند، ولی حس میکردند به دلیل محاصره شدنشان توسط سازمان آزادیبخش فلسطین و جدا افتادنشان از بیروت، گزینهی دیگری در اختیار ندارند.
«به نظر شما، چه چیز باعث شد دیوارها را تخریب کنیم و به اسرائیل برویم؟» این سؤالی است که پدر منصور حکیم، کشیش مارونی در قلَیّا میپرسد، یعنی اولین روستایی که در جنوب با اسرائیلیها روابط برقرار کرد: «هزاران خمپاره مستمرا بر سر ما میبارید. تعداد زیادی از ما دچار مجروحیت شده بودیم. این مجروحان باید به اسرائیل میرفتند. ما هیچ گزینه و انتخاب دیگری نداشتیم ... در حقیقت ما به دامن اسرائیل پرتاب شدیم.»
چیزی نگذشت که این همکاری از سطح ارسال کمکهای انساندوستانه به سطح حمایت نظامی منتقل شد. در این راستا، ارتش اسرائیل شروع کرد به کمک مخفیانه برای ایجاد یک گروه شبهنظامی مرزی محلی که ستون فقرات اصلی آن، نظامیان جدا شده از ارتش لبنان باشند به علاوهی جوانهای اهل روستاهای مسیحی همان مناطق جنوب.
برخی عناصر تازه جذبشدهی این گروه شبه نظامی، لباسهای نظامی زیتونی رنگ اسرائیلی به تن میکردند که نوشتههای روی آن هم عبری بود و تفنگهای اسرائیلی داشتند. اسرائیلیها یک واحد تماس هم در مطلة ایجاد نمودند و به همپیمانان تازهی لبنانی خود سی تانک شرمان هم دادند (که البته زمان ساختش به جنگ جهانی دوم یعنی حدودا بیست و پنج سال قبل باز میگشت) از دیگر جهیزات اهدائی اسرائیل به این گروه، خمپارهاندازهای سبک و تیربارهای سنگین و تجهیزات ارتباطی بیسیم و نفربرهای زرهی قدیمی ساخت شوروی بود که بر روی همهشان یک صلیب سفید رنگ (که علامت این گروه شبهنظامی بود) کشیده شده بود.
گشتیهای ارتش اسرائیل هم شروع کردند به رفتنِ بیشتر و بیشتر در عمق خاک لبنان و تثبیت حضور خود در داخل خاک لبنان.

ورود ارتش سوریه به لبنان
در همین حال، سوریه چشمش را بر روابط رو به رشد بین اسرائیل و مسیحیان لبنان نبسته بود. رئیسجمهور سوریه، حافظ اسد میترسید که اگر گروههای شبهنظامی وابسته به اسرائیل در نبرد با چپها و سازمان آزادیبخش فلسطین به آستانهی فروپاشی برسند، آن وقت اسرائیل برای حمایت از مسیحیها در لبنان دخالت نظامی کند. اگر هم اسرئیل در لبنان دخالت میکرد، یعنی آنکه دولت یهودی در لبنان برای خودش جای پا پیدا مینمود و با توجه به نزدیکی دمشق به مرز لبنان، این به معنای تهدید دمشق از جانب غربی بود. این تحولی بود که اسد عزمش را جزم کرد تا به آن اجازهی ظهور ندهد.
چیزی که اسد از آن میترسید، در اوایل سال 1976 میرفت که محقق شود، وقتی که گروههای شبه نظامی مسیحی زیر ضربات سازمان آزادیبخش فسطین و چپها، داشتند پایگاههایشان را از دست میدادند. وقتی که کمال جنبلاط (رهبر «جنبش ملی» چپگرای لبنان) با سرسختی درخواست سوریه برای کم کردن از شدت حملاتش به گروههای شبه نظامی مسیحی را رد کرد، اسد به صورت ناگهانی طرف مسیحیها را گرفت و برای حمایت از آنان ارتش سوریه را به لبنان گسیل کرد. حالا اسرائیلیها نشسته بودند و از نابودی سازمان آزادیبخش فلسطین (که دشمنشان بود) توسط دشمن دیگرشان یعنی سوریه لذت میبرند، واقعا حالت مسخرهای شده بود! در عین حال اسرائیلیها شدیدا تأکید داشتند که ارتش سوریه نباید دست به ماجراجویی بزند و به جنوبِ «خط قرمز» بیاید (هرچند که این خط قرمز دقیقا معین نشده بود، ولی عملا کل جنوب لبنان را در بر میگرفت).
در ماه اکتبر، چپگراهای لبنانی و سازمان آزادیبخش فلسطین شکست خوردند و نقش تعیین توازن قوا در لبنان به سوریه رسید. حالا سوریه در رأس سی هزار نظامیای قرار داشت که تحت عنوان «نیروهای بازدارندهی عربی» از طرف اتحادیهی عرب [برای جلوگیری از شعلهور شدن جنگ داخلی در لبنان] تشکیل شده بود.

آغاز تشکیل «ارتش جنوب لبنان»
ارتش لبنان، برای بازگرداندن بخشی از کنترل دولت بر جنوب کشور، به یکی از نظامیانش به نام سرگرد سعد حداد (که از اهالی مرجعیون در جنوب بود) امر کرد که به جنوب برود و نیروهای باقی ماندهی ارتش و گروه شبهنظامی مورد حمایت اسرائیل راتحت امر خود درآورد. به دلیل اینکه دولت قدرتی نداشت، ارتش در وضعیت سختی قرار گرفته بود چراکه حالا باید به صورت تلویحی برای سیطره بر جنوب کشور، به همکاری با اسرائیل گردن میگذاشت. تنها راه امن و موجود برای رسیدن سعد حداد به مقر جدیدش در جنوب لبنان، از طریق دریا بود. سعد حداد مسافت مسیر مابین جونیة در منطقهی مسیحینشین مرکزی در شمال بیروت تا حیفا در شمال اسرائیل [فلسطین اشغالی] را بر روی یک قایق اسرائیلی مجهز به موشک طی کرد. در ماههای بعد، سعد حداد وضعی غیرعادی پیدا کرده بود: گزارشهایش را برای فرماندهی ارتش لبنان به بیروت ارسال میکرد و حقوق اعضای تحت فرماندهیاش را از دولت لبنان میفت (مثل مابقی نیروهای شبهنظامی مورد حمایت اسرائیل) درحالیکه با ارتش اسرائیل همکاری میکرد و از آن دستور میگرفت!
در اوایل سال 1977 (و با تحریک اسرائیلیها) سعد حداد دست یه یک سلسله فعالیت نه چندان شدید برای گسترش منطقهی نفوذش پیرامون مرجعیون و قلیّا زد تا بدین ترتیب، روستاهای مسیحی را در طول مرز به هم متصل نماید و یک کمربند امنیتی یکدست تشکیل دهد.
حالا و در حالیکه مابقی لبنان به دلیل حضور سوریها از آرامش و صلح برخوردار شده بود، جنوب لبنان به دلیل حملهی شبهنظامیان سعد حداد به روستاهای شیعهی مجاور وارد یک سری جنگ ناپیوسته شد. هرچند که نیروهای حداد اکثرا به دلیل ضدحملههای سازمان آزادیبخش فلسطین و چپها مجبور به عقبگرد میشدند. دو طرف ضد هم خمپارهباران و توپبارانهای شدیدی داشتند و افزایش تعداد زخمیها در طول مرز با اسرائیل (به قول اسحاق رابین، مرز دوستی) باعث شده بود که دانشجویان پزشکی اسرائیل مدام مشغول کار باشند!

آیتالله سید محمد حسین فضل الله و «اسلام پویا»
هرچند تلاشهای گستردهی امام موسی صدر، علنیترین تلاش برای زیر بال و پر گرفتن شیعیان «محروم از حقوق خود» در لبنان بود، ولی این تنها نیروی محرکی نبود که در شیعیان لبنان اثر گذاشت. بلکه در کنار آن، نوع دیگری از فعالیتهای دینی (که البته آرامتر بود) هم در دههی هفتاد میلادی در لبنان شروع شد. ریشهی این تلاش نه در عمق تپهها و درههای صخرهای جنوب لبنان، بلکه در جایی دور در شرق و در حرارت سوزان صحرای جنوب عراق بود: نجف اشرف.


در آن زمان نجف اشرف مرکز اصلی آموزش دادن و آموزش دیدن فقه اسلامی برای شیعیان به حساب میآمد، کما اینکه مرکز حضور مراجع اصلی این مذهب بود. هر ساله صدها طلبه به آنجا میرفتند تا وارد مدارس اسلامیای شوند که در کنار بارگاه امام علی بن ابی طالب (علیهما السلام) قرار گرفته بود.
نجف، زادگاه سید محمد حسین فضل الله بود. پدر او آیتالله سید عبدالرئوف فضل الله بود که شخصیتی بود لبنانیالاصل و محترم. سید محمد حسین فضل الله در سالهای بعد تبدیل شد به مرشد معنوی گروه تازهتأسیس حزبالله و رهبران آن و تبدیل شد به مهمترین مرجع شیعیان لبنان.
سید فضل الله در سال 1935 در جو پاک نجف به دنیا آمد. از کودکی توجهش معطوف بود به دین و تقوا. کمی که بزرگتر شد به سلک طلبگی درآمد و تنها سیزده سالش بود که شعرها و نوشتههایش (که در بسیاری از مجلات فرهنگی مرسوم در جهان عرب منتشر میگشت) مورد تحسین بسیاری قرار گرفت.
سید فضل الله در همان سالهای ابتدایی بلوغ که مشغول تکمیل دروس حوزوی بود، مواجه شد با تکانههای سیاسی که عراق دههی پنجاه میلادی را در بر گرفته بود. درست مانند تلاش امام موسی صدر در لبنان که میخواست جلوی نفوذ و رشد جنبشهای قومی سکولار عرب در بین شیعیان را بگیرد، سید فضل الله جوان و برخی دیگر از علمای نجف هم متوجه شدند که شعائر دینی در عراق (در سایهی تأثیرگذاری گستردهی کمونیستها و بعثیها) با چه خطراتی روبروست.
سال 1958 که آغاز شد، سید فضل الله به صورت گستردهای در حزب تازه تأسیس «الدعوة» مشغول فعالیت بود. این حزب یک برنامهی عمل اسلامی انقلابی را در دستور کار داشت و مهمترین شخص در آن، آیتالله سید محمد باقر صدر (دوست نزدیک سید محمد حسین فضل الله) بود. حزب الدعوة تلاش داشت تا اسلام و موازین اسلامی را به عنوان یک گزینه در مقابل سکولاریسم و ایدئولوژیهای چپ مطرح کند، و هدف غایی حزب هم تشکیل دولتی اسلامی در عراق بود.
به رغم اینکه سید فضل الله هرگز هیچ سمت رسمیای در حزب الدعوة نداشت، ولی یک حامی پیشرو برای تفکرات این حزب بود که بر آن اسم «اسلام پویا» گذاشته شده بود. سید فضل الله در دههی شصت روش عملش را پیشرفت داد و همانطور که مشغول تعلیم دیدن و تدریس بود، به ارائهی مباحثی [غیر از دروس حوزوی] هم پرداخت.
آیتالله فضل الله، در سال 1966 نجف را به مقصد لبنان ترک کرد، جایی که تا پیش از آن فقظ چند بار به آن سفر کرده بود. وقتی در منطقهی النبعة در شرق بیروت (در یک محلهی مملو از آوارگان شیعهی جنوبی و آوارگان فلسطینی) مستقر شد، یک بازرگان محلی از او درخواست کرد که ادارهی امور یک گروه اجتماعی-فرهنگی به نام «اسرة التأخی» [خانوادهی برادری] را به عهده بگیرد. سید فضل الله اقدام به افتتاح یک مسجد و یک حسینه نمود و شروع کرد به ایراد سخنرانی برای جوانان تا بدین ترتیب آتش اشتیاق نسبت به عقاید چپگرایانهی احزاب سکولار (که در بین جوانان شیعه گسترده بود) را خاموش کند.
در کنار این، سید فضل الله «مؤسسهی شرعی اسلامی» را هم تأسیس کرد که در نوع خودش در آن وقت در لبنان بیظنیر بود و کارش انجام پژوهشهای دینی پیشروانه بود و از نمونهی مورد استفاده در نجف پیروی میکرد.
شهرت سید محمد حسین فضل الله به عنوان یک سخنرانِ دارای شخصیتی دوستداشتنی، به سرعت گسترده شد، کسی که نظراتش دربارهی اسلام در جهان معاصر فقط در بین فقرای بی سواد منطقهی النبعة طرفدار نداشت، بلکه حتی دانشجویان تحصلکرده در دانشگاهها هم جذب نظرات او شده بودند.
سید فضل الله در سال 1966 اتحادیه دانشجویان مسلمان لبنان را به عنوان وسیلهای برای جهتدهی به جوانان روشنفکر تأسیس کرد تا آنان بتوانند در عین مشغول بودن به حرفههای تخصصی خود در جهان سکولار جدید، اسلامشان را هم به کار ببندند.
رهبران آیندهی حزبالله، جزو اولین افراد جذب شده به سید فضل الله بودند که از جمله ی آنان میتوان به شیخ راغب حرب اشاره کرد: یک روحانی سرسخت که در نجف تحصیل کرده و حالا امام جماعت مسجدی در زادگاهش یعنی روستای جبشیت در جنوب لبنان بود.
در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادی، سید فضل الله و امام موسی صدر فعالترین و پویاترین شخصیتهای دینی در لبنان بودند. هر دو سخنرانانی زبردست بودند که از آرمان فلسطین حمایت مینمودند. امام موسی صدر لاغر اندام، قدر بلند و دارای شخصیتی دوستداشتنی بود و نیرویی عجیب داشت که به او امکان میداد دائما در تحرک باشد و دیدارها و سخنرانیهایی در سراسر لبنان برگزار نماید. اما سید محمد حسین فضل الله قدی کوتاه و ظاهری پرهیبت داشت، با شخصیتی آکادمیک که فعالیتهایش متمرکز بود در محلهی النبعة. در این بین تأید شدید سید فضل الله بر وحدت بین شیعه و سنی هم نظرها را به خود جلب میکرد.
تلاش امام موسی صدر متمرکز بود بر بهبود اوضاع شیعیان در چارچوب نظام موجود لبنان، ولی سید فضل الله خواستار تأسیس یک نظام اسلامی مطابق با زمانه و گردن نهادن به اسلامی جهانی بود که از مرزهای ساختهی دست بشر فراتر برود. هر دو هم نظرات تندی نسبت به اسرائیل داشتند.
ادامه دارد...

مترجم: وحید خضاب
 

نظر شما
پربیننده ها