تئاتر سوره (3)/ نقد نمایش؛

چشم‌انتظاری مادر شهید در دایره ناتمام زندگی

«پیرمرد، بقچه، دوچرخه» عنوان نمایشی است که چشم‌انتظاری مادر شهیدی را در کنار دلتنگی‌های پنهان پدر و سرزندگی همسر شهید روایت می‌کند. این اثر، شهید را به دور از هیاهوهای رایج، همان‌طور که هست نشان می‌دهد.
کد خبر: ۲۵۱۴۳۷
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۲ - 07August 2017
گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی؛ «پیرمرد، بقچه، دوچرخه» نوشته «محمدرضا آریانفر» به کارگردانی «پیمان کریمی» دومین اثری بود که در بیست و پنجمین جشنواره تئاتر سوره پذیرفته شد. این نمایش عصر یکشنبه ساعت ۱۶.۳۰ در تماشاخانه «ماه» حوزه هنری روی صحنه رفت.

«پیرمرد، بقچه، دوچرخه» داستان خاطره‌ بازی‌های پدر و مادر پیری به نام حوری و حیدر است که چشم انتظار پسرشان سهراب هستند. سهراب ۲۲ ساله در حالی که نامزدی به نام ستاره دارد راهی جبهه شده و در اوج درگیری‌ها ناخواسته توسط نیروهای خودی شهید می‌شود.

حیدر همچنان به کار روزمره خود ادامه می‌دهد. در حالی که حوری بنا به خصلت مادرانه خود همچنان در انتظار آمدن پسرش سهراب است. هر چند ظاهر داستان کمی کلیشه‌ای به نظر می‌آید اما نه پدر و نه مادر، این دلتنگی و انتظار را به رخ مخاطب نمی‌کشند. همین عدم بازگو کردن گلایه، سبب نجات نمایش از دام کلیشه‌ها شده است.

چشم انتظاری مادر شهید در دایره ناتمام زندگی
بیننده از همان ابتدا سهراب و ستاره جوان را روی صحنه می‌بیند، پدر همچنان با پسری که نیست حرف می‌زند، دعوا می‌کند، تشر می‌زند و گاهی درددلی هم می‌کند. در حالی که مادر چنین نیست. شکستن خط زمانی روایت و اینکه در ابتدای نمایش نمی‌دانیم پسری که چشم انتظار آمدنش باید باشیم همین سهرابی است که سرخوشانه با زنگ دوچرخه بازی می‌کند.

همین نگاه در طراحی صحنه نیز دیده می‌شود. حوری و حیدر روی سکوی کوچک مدوری نشسته‌اند و از خاطره سهراب می‌گویند. در دو طرف صحنه دو محیط استوانه‌ای با نخ‌های رنگی وجود دارد که جایگاه سهراب و ستاره است. این استوانه‌ها به نوعی تداعی کننده خانه بختی است که با شهادت سهراب عملا شکل نمی‌گیرد.

همچنین دور باطلی که مادر در آن اسیر شده یعنی رفتن به گذشته دور و زمان حال و بازگشت مجدد به گذشته با این فضای دایره‌وار همخوانی دارد. از آن سو نماد دسته دوچرخه و تفنگ بر نقاله‌ای گردان تاکید بر همان زندگی دایره‌وار بی‌انتها است.

این تسلسل تا زمانی که استخوان‌های سهراب برمی‌گردد ادامه پیدا می‌کند. گویا آمدن استخوان‌های شهید نقطه پایانی است بر بی‌سرانجامی حوری و حیدر و مخاطب. در این نمایش تنها ستاره است که میانه‌ای با این دنیای دایره‌ای ندارد. او همه جا هست در گذشته و حال بدون اینکه تغییری در سنش ببینیم. او تنها شخصیتی است که تن به دور تسلسل باطل انتظار نداده است.

مادر منتظر کالبدی از پسرش است تا او را در آغوش بگیرد. برای او بعد فیزیکی سهراب التیام بخش است. پدر هر چند دلبسته همین بعد جسمانی است اما به شدت معتقد است این بعد جسمانی فردیت ندارد تا بخواهد منتظرش باشد یا آن را تفحص کند. وقتی حوری با اصرار این پدر را دنبال سهراب می‌فرستد او با بقچه‌ای باز می‌گردد که از آن گلبرگ‌های سرخ می‌ریزد.

چشم انتظاری مادر شهید در دایره ناتمام زندگی

این گلبرگ‌ها همان کثرت اجساد قربانی شده‌ای است که پدر اعتقادی به جستجویشان ندارد. او خود را در کنار هزارن پدری می‌بیند که اگر بخواهند جنازه عزیزانشان را پیدا کنند همه چیز به هم می‌ریزد. پدر نمی‌خواهد خارج از طبیعت رفتار کند. جنگ قاعده و قانون خود را دارد و باید به تبعات آن تن داد.

هر چند پدر محق است و باید چنین باشد اما مانایی روایت‌های ناگفته جنگ ریشه در انتظار مادران شهدا دارد. این مادران هستند که با خواندن لالایی‌ها برای تسکین رنج انتظار، سنگینی جنگ تحمیلی را حفظ کرده‌اند.

نسل ما باید خوشبخت باشد که در روزگاری نفس می‌کشد که مادران شهدا نفس می‌کشند. این مادران شهدا هستند که دفاع مقدس را هر روزه بازتعریف می‌کنند. نسل فردا که از نعمت در کنار مادر شهدا بودن، محروم هستند چگونه دفاع مقدس را درک خواهند کرد. «پیرمرد، بقچه، دوچرخه» سهرابی را نشان می‌دهد که شیطنت و بازی گوشی‌های همه جوانان را دارد. با همان خوی قهرمان‌بازی‌ها و لاف زدن‌ها و شلوغ کاری‌هایی که هر جوانی دارد و پدر و مادر را عاصی می‌کند، اما این خوی جوانانه تعارضی با واقعیت شهدا ندارد.

چشم انتظاری مادر شهید در دایره ناتمام زندگی 

سهراب عاشقی می‌کند، با ستاره ترانه‌های عاشقانه می‌خواند و از او دلبری می‌کند اما جبهه هم می‌رود و خود را فدا می‌کند. برای سهراب عشق زمینی و آسمانی در طول هم نیست. او عاشق ستاره نمی‌شود تا عشق آسمان را تجربه کند. او اصلا تمایزی بین این دو نمی‌بیند. او عاشق خداوندی است که عشق را آفریده و برای همین دلبسته ستاره نیز هست؛ برای ستاره هم، چنین است.

سهراب تا وقتی هست برای ستاره ارزش وجودی دارد، اما وقتی سهراب بازنمی‌گردد ستاره زانوی غم در آغوش نمی‌گیرد و چشم انتظاری نمی‌کشد چرا که به حیات ابدی سهراب اعتقاد دارد. برای همین از ستاره جز سرزندگی چیز دیگری نمی‌بینیم. از این نظر «پیرمرد، بقچه، دوچرخه» را باید اثری برای تکریم همسران شهدا دانست. این نمایش همچنین نقطه روشنی دارد و این که برخی از جوانان امروز که در سال‌های بعد از جنگ متولد شده‌اند، درک درستی از جنگ دارند.

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها