وهاب در سال 1360 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
وی هجدهم بهمنماه سال 1361 با سمت فرمانده گروهان در «رقابیه» به شهادت رسید وپیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و هجدهم آذرماه سال 1369 به میهن اسلامی بازگشت و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
وهاب شهرانی، علاوه بر فرمانده گروهان، مسئول تبلیغات سپاه، سرپرست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و خبرنگار نیز بوده است.
فرازی از وصیتنامه شهید «وهاب شهرانی»:
از آنجا که امروز و امشب که دارم این صحبتها را مینویسم، شب حمله وسیعی به بعثیون عراقی است و با توجه به صحبت بعضی دوستان و در خواستهای این عزیزان، بهخود اجازه دادم که چند کلمهای هم از خودم صحبت کنم، من که برنامه رادیوئی تهیه میکردم، در رابطه با خانوادههای شهدا، اگر پیام مکتوب یا بهصورت گفتاری از شهیدان باقی مانده بود، برایم جای بسی خوشحالی بود، زیرا میتوانستم آنها را به خوبی به مردم برسانم. با توجه به اینکه هر کسی خودش پیامی دارد و باید روشنگر راه عدهای دیگر شود.
در تمام مسئولیتها، سعی کردم آنطور که باید و شاید به نحو احسن کارم را انجام دهم. خودم میدانم و بیش از هر کسی هم میدانم که لغزشهایی هم داشتهام و الان که شاید آخرین لحظات عمرم را میگذرانم از خدا میخواهم که مرا عفو کند.
از مادرم میخواهم که در همة حالت صبور باشد، ناراحت نباشد. مادرم! من دوست دارم که تو با همین روحیه قوی که اکنون داری به زنان روستایمان درس شهامت و شهادتطلبی بدهی. دوست دارم باز هم در جلسههایی که گرفته میشود. دعوتهایی که میشوی، جاهایی که میروی، خانه اقوام و ... آنها را ارشاد و راهنمایی کنی.
در این شب خدا، در این شب قدر، در این لحظاتی که آمادهایم تا برای حمله به خط مقدم اعزام شویم، به خون همه شهدای انقلاب اسلامی و شهدای آینده و شهدای اسلام قسمتان میدهم که جز راه اسلام، راهی را نپیمایید. بیشتر به خودسازی پرداخته و غل و غشها و سیاست بازیها و دیگر راههابی که انسان را به انحراف میکشند نروید. به خدا بیشتر توجه کنید. انشاءالله خداوند اسلام و امام امت را یاری میکند و خداوند این بت شکن زمان روح خدا و اسطوره و اسوة تقوی را حفظ فرماید.
من در زندگی، 2 امید و آرزو داشتم و حالا به سه امید و آرزو مبدل شده، اول آرزو داشتم که امام عزیز را زیارت کنم که خوشبختانه موفق شدم و با خانوادههای شهدا به زیارتش رفتم. دوّم، اینکه به مکّه مُعَظّمه بروم، این آرزو برآورده نشد. سوم، اینکه قبر آقا امام حسین (ع) را زیارت کنم که با این امید و آرزو در این راه گام برمیدارم، اگر خدا بخواهد و مصلحت بداند. دوباره تکرار میکنم، امشب که دارم صحبت میکنم هفدهم بهمنماه سال 1361 است. در منطقه «رقابیه»، گردان «ذوالفقار» با مأموریت تهیه گزارشات رادیوئی و عکسبرداری از جبهه به اینجا آمدم که البته برادران با اعزام بنده مخالف بودند. به هر حال با اصرارهایی که شد، اجازه دادند به جبهه بیایم. لذا من با اسلحهای که دارم، با همین دوربین و ضبط صوت و میکروفونم، امشب به خط مقدم میروم و با یاران با هم و پا به پای آنها حرکت میکنم و میجنگم. امیدوارم که خداوند قبول کند ...
انتهای پیام/