از احداث پل شناور اکوستیکی «سید الشهدا» تا انفجار «پی ام پی» با نارنجک

«علی‌رغم حرکت آب در هور و وجود باتلاق متعدد در طول مسیر و همچنین قرار داشتن در زیر گلوله‌باران توپخانه و بالگردهای دشمن جاده از دو سو به هم نزدیک شد و در روز سوم شعبان و همزمان با میلاد امام حسین (ع) ساخت جاده به اتمام رسید؛ از آن تاریخ به بعد این جاده، جاده‌ی سیدالشهداء نامیده شد.»
کد خبر: ۲۵۲۵۰۳
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۰۴:۳۰ - 27September 2017
هفته دفاع/ احداث پل شناور اکوستیکی سید الشهدا توسط جهادگران استان سمنانبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، وقتی پای صحبت رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس می‌نشینیم و از خاطرات باروت و آتش می‌گویند باور کردن آن اتفاقات برایمان دشوار می‌شود. به مناسبت هفته دفاع مقدس، به پای بیان خاطرات چند تن از رزمندگان دوران دفاع مقدس در شهرستان سمنان نشستیم شاید پنجره ای بگشاییم تا از این دوران به زمان های دوران دفاع مقدس گشوده شود.

 اشتیاق برای حضور در جبهه

سید عباس شاهچراغی

نماز جمعه تمام شد. بين دو نماز آيت‌الله سيد محمد باقر حكيم سخنراني كرده بود. او به دعوت سپاه پاسداران به دامغان آمده بود.حاج رمضان كه مصاحبت با علماي دين را دوست داشت از آقاي حكيم، امام جمعه و جمعي از دوستان براي ناهار دعوت كرده بود.  در خانه‌ي ايشان سفره‌ي سراسري بزرگي انداخته بود. در حد مقدورات خودش ،غذا آماده كرده بود.       

از خوشحالي روي پايش بند نبود. لحظه‌اي آرام و قرار نداشت. به او كه نگاه مي‌كردي اول لبخندش را مي‌ديدي. گروه سي، چهل نفر مهمان‌ها غذا مي‌خوردند و او خدمت مي‌كرد. همان وقت تلفن زنگ زد. وقتي گوشي را گذاشت گفت: «عزيزان ببخشيد الآن از جهاد زنگ زدن كه يه ماشين پُر از جنس را بايد هر چه زودتر به جبهه برسانم. خودتان صاحب‌خانه هستين. خداحافظ». اجازه هم نداد كسي از سر سفره براي خداحافظي بلند شود.

  چند روز خيلي فعاليت كرده بود. با نيسان جگري‌اش همه‌اش اين طرف و آن طرف مي‌رفت و تداركات مي‌رساند. كار عمليات فتح‌المبين هم خوب پيش مي‌رفت. مراحل آن با موفقيت انجام مي‌شد.

  حاج رمضان غروب از راه رسيد. عقب ماشين او پُر از اسير عراقي بود. ده پانزده نفر دست بسته. دست‌هايشان را با زيرپيراهن خودشان محكم بسته بود. يك بسيجي را هم پيدا كرده بود تا كمكش كند. آن‌ها را برد تحويل داد. به او گفتند: «تو به چه حقي رفتي اسير بگيري؟ وظيفه‌ات چيز ديگري بود. اگه شهيد مي‌شدي چه؟»، در جواب آنها گفت : «وظيفه‌ام را بهتر مي‌دانم».

 نزدیک اذان خسته و كوفته چايي درست كرده بودم. هنوز اولين ليوان را نخورده بودم كه آمد كنارم نشست. توي حرف‌هايش گفت: «اونم خدا رو شكر كه آيت‌الله حكيم خانه بود آمدم. اينم خدا رو شكر كه اين قدر اسير گرفتم. از همه مهم‌تر خدا رو شكر كه انقلاب پيروز شد. فكرشو نمي‌كرديم. ».

انفجار پی ام پی با نارنجک

حاج رجب بینائیان

در مرحله اول عملیات رمضان چند تانک عراقی از دست ما فرار کرده بودند و هدف ما زدن آن چند تانک بود. ساعت حدودا یازده شب به همراه حاج عباس خادمیان ،اصغر بینائیان سفید ،حسن حسنی و اصغر امانی به 50 متری تانک ها رسیدیم .حاج عباس آرپی جی اول را شلیک کرد ولی عمل نکرد. آرپی جی دوم، باز هم عمل نکرد. ضامن نارنجک را کشیدم به طرف پی ام پی کنار تانکها دویدم در عقب باز بود نارنجک را داخل پی ام پی انداختم. بعد از چند ثانیه صدای انفجار بلند شد. بعد از آن چند انفجار پیاپی، دستهایم را روی گوشهایم گذاشتم حکمت عمل نکردن آرپی جی ها همین بود. نارنجک دوم را به سمت تانک بعدی .هنوز نارنجک سوم را پرتاب نکرده بودم که حاج عباس با یک گلوله آرپی جی تانک را نشانه رفت.

نارنجک تو دستم بود تعادلم به هم خورد. پایین را نگاه کردم پاهایم غرق خون بود با چفیه پایم را بستم به زحمت توانستم خودم را از تانک ها دور کنم. با انفجار تانک ها درد را فراموش کرده بودم. بچه ها هم روحیه تازه ای گرفتند. بقیه نیروها نیز خودشان را به ما رساندند تا کار نیمه تمام تانک ها را تمام نمایند.

 اخلاص شهید

کاظم جلالی

برادر ما (سید کاظم میر حسینی) یکی از مخلصان درگاه ائمه اطهار و مداحان اهل بیت بودند. یکی از خاطراتی که در ارتباط با اخلاص ایشان است را مطرح می کنم. قبل از عملیات والفجر 4 تبلیغات گردان گفت: امروز از طرف صدا و سیما در رابطه با مراسم سینه زنی برادرها می خواهند بیایند و فیلمبرداری کنند. به ما گفتند که شما محوطه را آماده کنید و به دنبال سید کاظم بروید ولی به سید کاظم نگوئید که می خواهد فیلمبرداری بشه چون اگه شما بگید ایشون نمی آید و قبول نمی کنه و نوحه نمی خواند. ما این کار را کردیم و رفتیم خدمت برادر شهیدمان سید کاظم و به ایشان گفتیم بعد از ظهر مراسم هست، خود را آماده کنید برای مراسم نوحه خوانی و سینه زنی. دقیقا در ذهنم نیست که مسئله صدا و سیما به چه واسطه ای مطرح شد. برادر شهیدمان گفت که من به هیچ وجه در این مراسم شرکت نمی کنم و در زمانی که واقعا یک عده منتظر هستند یک لحظه هم که هست تصویر تلویزیون روی صورتشون قرار بگیره و تصویرشون روی تلویزیون ظاهر بشه و منتظر هستند که هر چند با قلمی بسیار ریز اسمشون در روزنامه ها و جراید چاپ بشه این شهید عزیز ما می گذره و اودر آن روز در مراسم شرکت نکرد و برادر های دیگه نوحه خونی کردند.

 انتقال مجروحین با موتور

حمید شحنه

آقايی به اسم ابراهيمی که فکر می کنم الان سردار است و فرمانده گروه 10 محرم است. ايشان را در صحنه عقب نشينی در عملیات رمضان ديدم. روی يک موتور تريل هوندا سوار شده بود. يک فانوسقه اي را هم باز کرده بود و محکم دور کمرش بسته بود، می رفت جلو خاکريز های کوچکی که در خط مقدم وجود داشت. هر چه  مجروح بود مثل بچه بلند ميکرد و می گذاشت روی موتورش، بعد خودش هم سوار مي شد و کمر خودش و کمر مجروع را با فانوسقه وصل ميکرد. ديگه خيالش جمع بود که اين مجروح در حين برگشتن نمی افتند.حداقل هفت، هشت مورد را تا موقعی که به خاکریز دژ برسیم دیدم.

 به سرعت به سمت پاسگاه زید می آمد. در جای که خاکریزها بلند بودند و بچه ها در آنجا جمع بودند به محض اينکه به اين خاکريز ها می رسيد از حولش که زودتر برگردد پيش بقيه مجروح ها، فانوسقه را باز مي کرد و مجروح مينداختش زمين باز دوباره اين کار را ادامه می داد. تا مبادا در موقع عقب نشینی مجروحی در خط مقدم جا بماند.

 جاده سیدالشهدا

خلیل ا.. حسن بیگی

عملیات خیبر که به منظور آزاد سازی بخشی از هورالهویزه، جزایر مجنون  و ادامه تک از جزایر و محور طلائیه به سمت نشوه و الحاق به نیروهای که از محور پاسگاه زید به دشمن حمله می کردند.بود در تاریخ 3 اسفند 62 در شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه انجام شد. یکی از مشکلات در عملیات خیبر تدارکات جزایر بود. که می بایستی بوسیله راه آبی به مسافت 14 کیلومتری بین منطقه جفیر و جزایر مجنون انجام گیرد. که تدارکات آن  به راحتی امکان پذیر نبود. در ابتدا تدارکات بوسیله قایق هارگرافت و بالگرد انجام می شد. بعدا پل شناوری اکوستیکی بطول 14کیلومتر که توسط جهاد سازندگی ساخته شده بود در جزیره نصب گردید این پل یکطرفه بود یعنی امکان حرکت دو خودرو در کنار یکدیگر بطور همزمان نبود در ساعاتی از شبانه روز عملیات رفت و در ساعات دیگر عملیات برگشت انجام می شد و فقط حرکت خودروهای سبک در روی پل شناور امکان پذیر بود. واز طرفی بعضی از اوقات در اثر بمباران هوایی این ارتباط قطع می شد هر چند که بلافاصله با جابجایی قطعات پل ترمیم می گردید برای نگهداری جزایر صلاح دیده شد که جاده ای بطول 14 کیلومتر وعرض هفده متر در داخل هور احداث گردد

با توجه به اینکه عملیات احداث آن در سالروز ولادت امام حسین (ع) به اتمام رسید بنام جاده سیدالشهدا نامگذاری شد که عملیات احداث آن به جهادگران استان سمنان محول گردیده بود .

در جزیره از چهار نقطه برای احداث جاده شروع شد .

1- جهاد سازندگی شاهرود 2- جهاد سازندگی دامغان (ورودی جزیره) 3-  جهاد کربلا 4-جهاد قم

برای احداث جاده ابتدا توسط دستگاه نی کوب نی های مسیر جاده جمع آوری می شد و سپس در دو طرف جاده پرچم نصب می شد .و بعدا عملیات خاکریزی انجام می شد.

برای احداث جاده ابتدا خاک ها با بکارگیری 11 دستگاه بولدزرD8  در یک محل دپو می شد سپس عملیات بارگیری توسط 15 لودر انجام می شد و بوسیله 1000 دستگاه کمپرسی حمل خاک انجام می شد که این خاکها در هور که عمق آب گاها به 2-3 متر می رسید ریخته می شد ارتفاع جاده 5/1متر بلندتر از سطح آب هور بود. برای تسریع در عملیات احداث کار بصورت شبانه روزی می شد. و لحظه ای توقف  احداث آن توقف نمی گردید. علیرغم حرکت آب در هور و وجود باتلاق متعدد در طول مسیر و همچنین قرار داشتن در زیر گلوله باران توپخانه و بالگردهای دشمن جاده از دو سو به هم نزدیک شد و در روز سوم شعبان وهمزمان با میلاد امام حسین (ع) ساخت جاده به اتمام رسید از آن تاریخ به بعد این جاده سیدالشهداء نامیده شد.

 عمليات رزمندگان در شرايط سخت جوي و زمين

علي شهرابي

از روستاي صفره باتويوتا حركت كرديم تا پای ارتفاع گوجار و از روي يال سمت چپ وارد شديم، اول رفتيم توي تنگه گوجار و قميش، يك تنگه بود كه به طرف يال چپ عمل كرديم، و از آنجا دو گروهان با ستون يك برديم بالا، برف به شدت مي باريد و تا سه روز هم ادامه داشت به گونه اي كه من در تمام عمرم آن مقدار برف نديده بودم و نخواهم ديد با اينكه روز بود ولي از بس كه برف مي باريد هوا مه آلود بود، شايد فاصله 20 متري خودمان را نمي ديديم، دوستان به ياد داند كساني كه مقداري كوچكتر يا نوجوان بودند شايد وقتي پا مي گذاشتند روي برف تا كمرشان مي رفت داخل برف و ما كه مقداري بزرگتر بوديم تا زانوهايمان در برف فرو مي رفت ! به همين علت افراد قوي تر را مي گذاشتيم سر ستون چون آن ها برف را مي شكافتند و به اين صورت كانالي براي نيروهاي پشت سر ايجاد مي گرديد ! چون شيب هم زياد بود سر ستون ها زود خسته مي شدند و ما ناچار بوديم تند تند نيروهاي سر ستون را تعويض كنيم تا نيروهاي كوچكتر و ضعيف تر از داخل كانالي كه ايجاد شده راحت تر به مسير خود ادامه بدهند.

بمباران آشپزخانه هفت تپه

علی سقائیان

در کربلای 4 از قم به جبهه جنوب و به پادگان قائمیه  تیپ 12 قائم (ع) استان سمنان اعزام شدم و این زمانی بود که تمام شهرهای ایران توسط هواپیماهای رژیم بعثی بمباران می شد و این حقیر در واحد ادوات مدتی مشغول تبلیغ بودم، تا اینکه به ما خبر دادند عملیات کربلای 4 نزدیک است اما از آنجایی که چند بار عملیات لو رفته بود و به عقب افتاده بود در این مدت بنده مریض شدم و به دکتری که در تیپ مستقر بود مراجعه کردم مقداری دارو و کمپوت به من داد و از طرفی هم یکی از پاسدارانی که در تیپ بود و سرپرستی این گروه را بر عهده داشت به من گفت ما اینجا روحانی نداریم دو شب پنج شنبه و جمعه را در گروه ما بمان تا نماز جماعت، سخنرانی و دعای کمیل را برگزار کنیم و وضع جسمی شما هم بهتر شود و بعد به ادوات برگردید.

 بالاخره با پیشنهاد این برادر پاسدار و اصرار دکترها و پرستارها قبول کردم که بمانم، اما مریضی من شدت پیدا کرد تا جایی که گلو درد و ورم گلو دیگر به من اجازه سخنرانی را نمی داد و سرپرست گروه مبلغین( دایی رضا) اعزامی به تیپ را هدایت میکرد به من پیشنهاد داد که شما برید هفت تپه، در آنجا آشپزخانه مستقر می باشد، بروید و در آنجا مشغول تبلیغ و ارشاد شوید و از طرفی هم در آنجا مواد خوراکی خام یافت می شود و می توانید از موادی که برای شما ضرر ندارد استفاده کنید تا مجبور نباشید از غذای چربی که به پادگان می آورند استفاده کنید، این پیشنهاد را پذیرفتم و با یکی از پاسدارانی که در خدمت نیروی تبلیغی بودند با هم به هفت تپه رفتیم و در آنجا به مدت بیش ار یک ماه مستقر بودیم.

 دراین ایام شاید بیشترین حمله های هوایی به مراکز شهر ها و مراکز تجمع نیروها را داشتیم، متاسفانه در محل استقرار ما هیچ گونه سنگری که بتوانیم خود را از دست بمب ها و ترکش ها حفظ کنیم نداشتیم و تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که روی زمین دراز بکشیم تا اینکه روزی به ما خبر دادند نیروی جدید از استان سمنان آمده و باید دراینجا مستقر بشوند و شما به تیپ برگردید، تا اینکه موعد مقرر فرا رسید و عده ای از رزمندگان جان برکف که بیشتر از شهرستان دامغان بودند، رسیدند.

 یکی از برادران مهدیشهری که اسمش علی بود از ماشین پیاده شد و بعد از احوال پرسی ما به تیپ برگشتیم اما فردای آن روز به تیپ خبر رسید که هفت تپه و آشپزخانه اش بمباران شده بچه سریعا خبر را به من رساندند و پیشنهاد کردند که برای سرکشی خود را به آنجا خود را آماده کنم و بنده قبول کردم و خود را به آنجا رساندم و دیدم که آشپزخانه و چادرهای استراحت اطراف همه از بین رفته تا جایی شدت بمباران زیاد بود که تکه های گوشت عزیزان روی درخت های اطراف چسبیده بود و عده زیادی هم به شهادت رسیده بودند و عده زیادی هم مجروح شده بودند که سریعا بعضی را به بیمارستان انتقال داده بودن  و باقیمانده مجروحین هم با کمک هم این عزیزان را تخلیه کردند.

انتهای پیام/

برچسب ها: خاطرات ، رزمندگان ، سمنان
نظر شما
پربیننده ها