مرگبارترین رویداد تاریخ حج
ایران با 464 جانباخته، بیشترین کشته شناسایی شده را در این فاجعه داشته و
براساس آمار به دست آمده، مالی با 312، نیجریه با 274، مصر با 190، بنگلادش
با 137 و اندونزی با 129 جانباخته پس از ایران بیشترین تلفات را
داشتهاند. این واقعه، مرگبارترین رویداد تاریخ حج است. البته پیش از آن
واقعه سال 1990 دیگر حادثه حج با بیش از هزار کشته بود که در آن هزار و 426
زائر جان باختند. رویداد سال 1990 هم در مسیر رمی جمرات اتفاق افتاد. رمی
جمرات چندین بار دیگر نیز چند صدکشته به جا گذشته است؛ از جمله در سال 2006
میلادی، بیش از 360 نفر از حجاج بر اثر ازدحام جمعیت هنگام اجرای مراسم
رمی جمرات به شهادت رسیدند. این واقعه در پی مذاکرات سازمان حج و زیارت
جمهوری اسلامی ایران با مسئولان عربستان، به دلیل استمرار کارشکنیهای دولت
سعودی منجر به لغو شدن سفر حج برای ایرانیان در سال 95 شد. رهبر انقلاب هم
در پیامی در آستانه فرارسیدن موسم حج در پانزدهم شهریور 1395 با مقصر
خواندن حکام سعودی در این فاجعه، از ممانعت مسئولان سعودی در تشکیل هیئت
حقیقتیاب بینالملل اسلامی برای آشکار شدن زوایای پنهان این فاجعه انتقاد
کرد.
این خیابان را تا به حال ندیده بودیم
سخت بود که از بازماندگان حادثه منا بپرسیم آن روز تلخ چه گذشت؟! به همین
خاطر با بسیاری تماس گرفتم و خواستم صحبت کنند اما به یاد آوردن آن روز
بسیار برایشان غمانگیز بود. از کسی سؤال کردم که روزهای سخت و دشوار
جبهههای حق علیه باطل را گذرانده بود؛ در ارتفاعات شاخ شمران، کربلای پنج و
فاو سلحشوریها و حماسهآفرینیها داشت؛ 47 ساله است، مهدی جعفری به ما
گفت کاری نکردهایم که به ما بگویید جانباز! واقعاً افتخار میکنم سهمی در
اعتلای نظام مقدس جمهوری اسلامی داشتهام. اما وقتی پرسیدیم که از روز تلخ
منا بگویید سخنش را با ترکیدن بغضش آغاز کرد و گفت: در کاروان ما جملگی
مردانی بودند که روزگاری برای اعتلای صلابت و اقتدار این مرز و بوم به
میدان مقابله با باطل رفتند و افتخارآفرینی کردند. البته در این جمع مردان
مدافع حریم ولایت و سلحشور میدانهای مقابله با تکفیریها نیز حضور داشتند.
یادم نمیرود طلوع فجر از مشعر به طرف سرزمین منا حرکت کردیم. چند
دقیقهای نگذشته بود که دیدم خیابان خالی، مملو از جمعیت زائران شد. البته
ظاهراً ما را از خیابانی بردند که تا به حال حاجیان ایرانی نرفته بودند.
شاید ساعت 8:30 صبح بود که آرام آرام فشارها و تراکم جمعیت خودش را نشان
داد. دیگر نفسها به سختی بالا و پایین میرفت. آفتاب شدیدی بر بالای سر
حاجیان حاکم بود- در این حال همان مدافع حرم را دیدم که با دوربین خود برای
همسرش فیلمبرداری میکند. واقعاً احساس میکردم قفسه سینهمان در حال خرد
شدن است. پاها در حالت ایستایی و فقط بدنهایمان به جلو و عقب رانده
میشد. به یک باره دیدیم چند نفر مسلمان سیاهپوست آفریقایی، بنگلادشی و
شاید هندیها با آن قدرتبدنی بالا در داخل جمعیت یک شکافی ایجاد کردند تا
به دیوارهها برسند و شاید راهی برای فرار از این همه فشار بیابند. اما به
زمین افتادند و هیچکس در آن شرایط گرمای سوزان و فشارهای متعددی که به
بدنشان وارد شده بود توان بلندکردن این حاجیان را نداشت. مدیریت جمعیت
دیگر قابل کنترل نبود و همینطور بر تعدادشان افزوده میشد؛ همینطور
تعادل جسمی حاجیان از بین میرفت و زیر دست و پا قرار میگرفتند. به یک
باره دیدم در جلوی من هفت طبقه پیکر حاجیان افتاده است و واقعاً دیدن این
صحنهها دردناک و اسفناک بود.
سعودیها از دادن قطرهای آب امتناع میکردند
چقدر سخت بود که برای رد شدن از این مسیر، زائران باید از روی این حاجیان
نیمهجان رد میشدند؛ جایی که آمده بودیم به اوج بندگی و عبودیت برسیم.
حالا دیگر ساعتها به ظهر نزدیک میشد و صدایاشهد حاجیان به گوش میرسید.
التماسهای «الجرعه، الجرعه» مظلومیت مسلمانان را به رخ میکشید و در
ذهنها حادثه عاشورا و مظلومیت حضرت اباعبدالله(ع)، یاران و خانوادهاش
تداعی میشد. جایی که بر زمین گرم منا افتاده بودیم اما دریغ از توجه
سربازان سعودی که با حالت مستانه آب مینوشیدند به ما جرعهای نمیدادند.
دیدم رکنآبادی به صندلی برزنتیاش تکیه زده است
دیگر بیهوش شدم و نفس کشیدن برایم سخت شده بود. در همین حال چشمانم به
آقایی افتاد که بعدها فهمیدم او مرد روزهای سخت لبنان، غضنفر رکنآبادی
است. از حال رفته بود و به صندلی برزنتیاش تکیه زده بود؛ دو نفر او را باد
میزدند. باید قرصهایم را میخوردم و از این رو جرعهای طلب کردم.
همراهان شهید آب باقیمانده را در اختیار بنده قراردادند. بعد از
اعلاناشهد و تصویربرداری از فضا و پیامی به رهبر انقلاب و مردم ایران
دوباره از هوش رفتم. ساعت سه، بار دیگر چشمانم باز شدند و دوباره رکنآبادی
را دیدم.
رکنآبادی زودتر امام حسینی شد
اما در کنار همه این شهداء، شهادت دکتر غضنفر رکنآبادی بحثبرانگیز بود؛
شهید دکتر غضنفر رکن آبادی در سحرگاه یکم فروردین 1345 همزمان با اذان صبح
در اولین روز بهار و در یک خانواده مذهبی در شهر مقدس قم بهعنوان اولین
فرزند خانواده پای به عرصه وجود نهاد. به گفته پدر و مادرش، وی از همان
اوایل سنین کودکی رفتارش با هم سن و سالان خود بسیار تفاوت داشت. اهل تفکر و
مطالعه بود. چهره جدی و نگاه نافذش از همان اوایل کودکی بخوبی او را از
دیگران متمایز میکرد و اغلب بستگان و فامیل را تحت تأثیر قرار میداد تا
جایی که همه فامیل آیندهای متفاوت از دیگران را برای او پیشبینی
میکردند. شهید رکنآبادی خیلی زودتر از بقیه هم سن و سالان خود با امام
حسین(ع) آشنا شد. علت آن هم این بود که پدر بزرگ او هر ماه از ابتدای تولد
برایش روضه 12 امام نذر کرده بود که این روضه تا زمان شهادت وی ادامه داشت و
هم اکنون نیز ادامه دارد. از حدود 15 سالگی نماز شب میخواند. حضور در
بسیج را به عنوان رسالت انقلابی خویش قلمداد میکرد و بیشتر ساعتهای روز
را در دوره جوانی در بسیج میگذراند. برای اولین بار در سن 15 سالگی عازم
جبهههای جنگ شد و همیشه با وجود حضور در جبهه به گونهای برنامهریزی
میکرد که هیچگونه افتی در مسیر تحصیلاتش رخ ندهد، چه در ایام دبیرستان و
چه در ایام دانشگاه؛ و این روند تا پایان دفاع مقدس ادامه داشت. در سال 68
به پیشنهاد و اصرار مادر در حالی که دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع) بود
ازدواج کرد و در همان روزها خدمت در وزارت امور خارجه به او پیشنهاد شد. در
مدت 26 سال خدمت صادقانه و انقلابی در این وزارتخانه، منشاء تحولات بزرگی
در عرصه بینالملل بود. به رغم حیا و نجابت ذاتیاش همواره در دفاع از
آرمانهای امام و انقلاب در صف اول بود.
کاری که برای رضای خدا نباشد ارزش ندارد
مرتضی رکنآبادی، برادر شهید میگوید: غضنفر هیچوقت به دنبال کسب پست و
مقام نبود. همه تلاش خود را صرف انجام درست و بهموقع وظایف میکرد. همواره
تاکید میکرد که فرصت عمر خیلی کوتاه است و باید از این فرصت کوتاه نهایت
استفاده را کرد و شاید به همین علت بود که سرعت انجام کار در ایشان خیلی
بالا بود. کارهای محوله را با حس مسئولیتپذیری و مشتاقانه انجام میداد و
جملهای که همیشه به زبان میآورد این بود که « کاری که برای رضای خدا
نباشد ارزش ندارد». همیشه خود را خدمتگزار کوچک مردم و نظام میدانست و
تنها چیزی که برایش ارزش نداشت کسب پست و مقامهای دنیایی بود.
به همراهی حزبالله میبالید...!
وی افزود: تسلط او به دو زبان انگلیسی و عربی درکنار زبان ترکی که از
همکلاسیهایش در دانشگاه آموخته بود واشتیاق او به جهاد بهسرعت او را در
صف حامیان جدی مقاومت فلسطین و لبنان قرارداد واشتیاق او به جهاد در راه
خدا سبب شده بود تا وی جزء دوستان بسیاری از مبارزان فلسطینی و لبنانی شود.
ارتباط با شهید سیدعباس موسوی دبیرکل سابق حزبالله، سیدحسن نصرالله، شیخ
سعید شعبان و.... از همان اوان جوانی برای او میسر شد. بیهوده نیست که
سیدحسن نصرالله در مراسم خداحافظی او در شورای حزبالله گفته بود که طی 30
سال گذشته که ما با رکن آبادی آشنایی داریم او همواره حامی حزبالله بوده
است و ما او را عضو حزبالله میدانیم در حالی که در آن زمان رکن آبادی
فقط 24 سال سابقه خدمت در وزارت خارجه را داشت و البته شهید رکنآبادی
همواره به این همراهی خود با حزبالله میبالید.
لبخند پرمعنایش را فراموش نمیکنم
برادر شهید رکنآبادی میگوید: هنوز تکرار عبارت سیدحسن نصرالله که میگفت
اسرائیل مانند خانه عنکبوت سست است از زبان او با آن لبخند پرمعنا تداعی
میشود؛ هیچگاه به یاد نداریم که از هیمنه و کبکبه اسراییل و امریکا چیزی
گفته باشد. انگار او به قدرت ایمان و امداد الهی از سویدای وجودش ایمان
داشت و وعدههای الهی را در بیش از سه دهه حضورش در جبهههای مختلف از دفاع
مقدس تا سوریه و لبنان به عینه دیده بود.
وی تأکید کرد: به رغم حضور بسیار نزدیک ایشان در لایههای موثر مقاومت به
واسطه مسئولیتهای سیاسی هیچگاه از نقش خود در تحولات منطقه چیزی نمیگفت و
عاشقانه از مجاهدتهای مومنانه حزبالله و سپاه قدس در تحولات منطقه
میگفت. هنوز تعریفهای بلند او از مجاهدتهای خالصانه سردار همدانی، سردار
اسدی، سردار شاطری، عماد مغنیه بخاطر دارم.
شهادت در منا!
از ماهها قبل از موسم حج از او خواسته شده بود که بعثه مقام معظم رهبری را
در موسم حج همراهی کند. هشدارهای زیادی از اطرافیان درخصوص خطرناک بودن
سفر به کشور عربستان سعودی به وی داده میشد اما او همواره میگفت امروز
حضور در این جبهه برای من تکلیف است. او سراسر عمر خود را در جبهههای
مختلف سپری کرده بود و حضورش را در موسم حج سال 94 در راستای وظایف دینی و
سیاسیاش ارزیابی میکرد. همواره آروزی شهادت میکرد همچنانکه این آرزو یکی
از فرازهای وصیت نامه وی بود.
سحرگاه دوم مهر سال 94 بود که همراه با سایر حجاج از مزدلفه وارد سرزمین
منا شد و در همان لحظات آغازین صبح عازم رمی جمرات شد اما در صحنهسازی و
برنامهریزی صورت گرفته توسط صهیونیستهای سعودی گرفتار شد همانهایی که
بارها و بارها اقدام به ترورش کردند که حمله به سفارت جمهوری اسلامی در
بیروت و شهادت 28 تن و مجروح ساختن 160 تن دیگر تنها یک نمونه آن است. حدود
ساعت 12 ظهر بود که از فاجعه منا توسط تلویزیون آگاهی یافتم و از همان
لحظه اول به خانوادهام گفتم «حاجی را بردند». من اطمینان داشتم که
سعودیها از فرصت حضور رکن آبادی در خاک عربستان سعودی به سادگی نخواهند
گذشت و این موضوع را بارها و بارها به ایشان گوشزد کرده بودم اما هر بار
ایشان به من گفته بود که برای من حضور در ایران، لبنان، عربستان و... یک
معنا دارد. او به هدفش فکر میکرد که خدمت به اسلام بود و نهایت مسیرش که
همیشه آرزوی شهادت داشت. دولت سعودی از ساعتهای اول فاجعه منا نسبت به
سرنوشت برادرم ابراز بیاطلاعی میکرد تا جایی که حتی اعلام رسمی هم کردند
که ایشان وارد خاک سعودی نشده است در نهایت هم جنازهای را تحویل دادند که
حدود 60 روز از دفن آن میگذشت. پیکری که پس از نبش قبر دیدیم روی آن کالبد
شکافی صورت گرفته بود.