روایت زندگی شهیدان خانعلی در کتاب «بیبی جان»
نشر ستارگان درخشان روایت داستانی زندگی شهید حاج محمدعلی خانعلی و دو فرزند شهیدش را در کتاب «بیبی جان» منتشر کرد.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر
دفاع پرس، کتاب «بیبی جان» قصه زندگی شهید «محمدعلی خانعلی» از اهالی روستای زفره اصفهان است که در شش
سالگی پدرش را از دست داده و به دعوت برادر بزرگترش، همراه با مادر به
عراق میرود و در کاظمین ساکن میشود. 12 سال بعد در 18 سالگی به
ایران بازمیگردد و با دخترعمویش به نام بیبی جان ازدواج میکند و دوباره
راهی عراق میشود.
بیبی جان باقری مادری است که در سختترین شرایط با صبوری و شکیبایی، همسر
خویش را همراهی کرد و در تربیت فرزندان و حتی فرزندان نزدیکان خویش، اخلاق
نیکو و اعتقادات مذهبی را به گونهای در وجود آنها نهادینه کرد که همگی
پای حفظ نظام و انقلاب از جان و مال خود گذشتند. بیبی جان در گوشه گوشه
خاطرات و زندگی محمدعلی خانعلی جایگاه ویژهای داشت.
زاویه دید قصه اول شخص است و کتاب از کودکی تا شهادت از زبان شهید محمدمهدی
خانعلی روایت میشود و تنها روایت آخر که شهادت محمدعلی و صالح پسرش است
از زبان صادق پسر کوچک شهید بیان میشود که نوع روایت و این زاویه دید، به
جذابیت داستان کمک شایانی کرده است.
این کتاب در پنج فصل شامل «ایران، عراق، کاظمین»، «ایران، اصفهان، انقلاب اسلامی»، «ایران، بحران، جنگ»، «ایران، جنگ تحمیلی، دفاع مقدس» و «روایت صادق» تنظیم شده است. فصل ششم نیز شامل تصاویری از پدر و پسران شهید خانعلی و بیبی جان است.
«بیبی جان» به قلم «علی هاشمی» در 242 صفحه و در 1500 نسخه و
با بهای 12 هزار تومان توسط انتشارات «ستارگان درخشان» منتشر شده است.
از کتاب میخوانیم:
«قرار بود پیکر صالح فردای همان روز تشییع
شود. هنوز از بابا خبری نرسیده بود و پیگیریهای جواد هم نتیجهای نداشت.
تعداد مجروحان شیمیایی و بیمارستانها و مکانهای دیگری که مجروحان را برای
مداوا میبردند، آنقدر زیاد بود که در این سه روز نتوانسته بودیم از بابا
خبری پیدا کنیم.
عصر بود که تلفن زنگ زد. گفتند: پسر عمو از تهران با جواد کار دارد.
صحبتهای جواد که تمام شد، با بغضی در گلو و چهرهای پر از اشک رو به مادر
کرد.
- مادر! حاجی خانم! بگو یا حسین! یا حسین! بابا شهید شده!
مادر هنوز از داغ علی رنجور بود که داغ صالح هم بر آن افزوده شد و حالا خبر
شهادت بابا، تاب و توان این پیرزن را گرفت. ناله خفیفی از گلوی مادر
شنیدم. مادر غش کرد.»
انتهای پیام/ 161