حکایت یک عکس تاریخی، یک بازگشت حماسی و یک عروج آسمانی

اکنون و پس از ۳۴ سال دوری و فراق، شهید نوجوان ۱۳ ساله به وطن بازگشته است تا باز هم یاد و نام ایثارگران ماندگار دفاع مقدس و بویژه شهیدان نوجوان و جوان زنده شود.
کد خبر: ۲۵۶۳۶۳
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۰ - 08September 2017

حکایت یک عکس تاریخی، یک بازگشت حماسی و یک عروج آسمانیبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌ پرس، این جمله رهبر انقلاب که می‌فرمایند: «زنده نگهداشتن نام و یاد شهدا، کمتر از شهادت نیست» خود نشان می‌دهد که اهمیت پاسداشت، ترویج و تعمیق سیره حماسه سازان دفاع مقدس، امری است که هیچ‌گاه نباید به فراموشی سپرده شود.

اینگونه است که ثبت حماسه‌های هشت سال دفاع مقدس؛ امری است که تاکنون بسیاری از افراد و از جمله هنرمندان و اهالی قلم را درگیر خود کرده تا با خلق آثاری از منظرهای گوناگون و البته مزیّن به نام شهدا، در این جهاد فرهنگی سهمی داشته باشند.

و این ثبت، همچنان ادامه دارد؛ چراکه همچنان بسیاری از اتفاقات جنگ، ناگفته باقی مانده است؛ اتفاقاتی که باید با یادآوری رزمندگان و ایثارگران از وقایع آن روزها و البته با همت و تلاش شبانه روزی ثبت کنندگان این وقایع، به تاریخ و نسل بعد سپرده و به امانت گذاشته شود.

اما یکی از اقشاری که در ثبت این حماسه‌ها و ایثارها، نقشی غیر قابل انکار دارند؛ هنرمندان عکاس هستند که در ثبت تصویری هشت سال دفاع مقدس اعمّ از عکس و فیلم، کوششی شایسته تقدیر داشته اند.

این، آنان بودند که همراه و همگام با رزمندگان اسلام پیش می‌رفتند و در صورت ضرورت عقب می نشستند تا بتوانند نقشی در ثبت و ضبط وقایع مختلف جنگ و از جمله شیرینی ها و تلخی های گوناگون داشته باشند.

آلفرد یعقوب زاده، یکی از همین عکاسان است؛ هنرمندی که علاوه بر دفاع مقدس، در حوادث دیگر منطقه و از جمله اشغال فلسطین توسط صهیونیست‌ها و بحران‌هایی مانند عراق، چچن، سومالی، افغانستان، کوبا، هند، ترکیه و چین حضور داشته و به عکاسی مشغول بوده است؛ او حتی در سال ۱۳۸۴ و در فلسطین اشغالی، گروگان هم گرفته شد که خوشبختانه، این گروگانگیری طول نکشید و وی آزاد شد.

اما یکی از عکس‌های ماندگار یعقوب زاده از دفاع مقدس هشت ساله، عکسی سیاه و سفید از یک نوجوان غیور است که با اسلحه ای در دست و البته با نگاهی پُرصلابت، در آب‌های گل آلود قدم بر می دارد و به جلو می تازد؛ عکسی که شاید بارها آن را دیده باشیم؛ اما نمی دانستیم که این نوجوان غیور کیست و سرنوشتش چه شده است.

او حسن جنگجو از تبریز است؛ نوجوانی که با آغاز جنگ تحمیلی و با وجود جثّه کوچک و کوتاهی قد، به هر زحمتی که بود؛ خود را با جمعی از دوستان و همکلاسیهایش، به دزفول رساند و در کلاس‌های آموزشی شرکت کرد.

آموزش که تمام شد؛ مسئولان جنگ به همان دلیل جثه کوچک، مانع از اعزام او به خط مقدم می شدند و وی را به خدمت در آشپزخانه و تدارکات فرا می خواندند؛ اما او مشتاقانه انتظار می کشید تا بتواند توفیق حضور در خط مقدم جبهه را هم به دست آوَرَد.

در همان روزها بود که حسن، با مصطفی چمران آشنا شد و همین آشنایی سبب شد تا از وی بخواهد، او را با تضمین شخصی، از آشپزخانه به خط مقدم ببرد.

سرانجام این اتفاق افتاد و حسن با فرمانده چمران همراه شد و به آرزوی خود رسید.

شرکت در عملیات‌هایی مانند فتح المبین، مسلم بن عقیل و والفجر چهار، بخش دیگری از توفیقات حسن جنگجو در آن سالهاست.

او در این عملیات‌ها، به توفیق جانبازی هم نائل آمد و در حالیکه در خانه مشغول استراحت و رهایی از این آسیب دیدگی‌ها بود؛ به او خبر رسید که مصطفی چمران به شهادت رسیده است.

حسن با شنیدن این خبر در غم عجیبی فرو رفت و پس از آن، بیش از قبل، انتظار شهادت را می کشید.

سال ۱۳۶۲ بود که وی پس از سپری کردن دوره مرخصی، دوباره عازم جبهه‌ها شد؛ اما پیش از رفتن از خانواده خواست تا اگر شهید شد و پیکرش بازنگشت؛ سیاه نپوشند و ناله و زاری نکنند؛ بلکه هر وقت دلشان تنگ او شد؛ به مزار شهدا بروند و آنان را زیارت کنند.

مدتی بعد بود که پدر و مادر حسن در یک شب، خوابی مشترک دیدند. آنان در خواب دیده بودند که حسن به درجه رفیع شهادت نائل شده است.

چندی بعد خبر رسید که حسن جنگجو در عملیات خیبر و پس از یک مقاومت کم نظیر، مفقود الاثر شده است؛ سال ۱۳۶۲.

و اکنون در سال ۱۳۹۶ و پس از ۳۴ سال، او به میهن عزیز بازگشته است تا در خاک وطن آرام گیرد و شاهد مراسم یادبود خود باشد؛ شهیدی که از پدر و مادرش خواست تا اگر شهید شد؛ برای او سیاه نپوشند و ناله و زاری نکنند و پدر و مادر هم، چنین کردند.

این سفارش البته در بخشی از متن وصیت نامه وی هم به چشم می‌خورَد؛ آنجا که می‌نویسد: «...اینجانب برای لبّیک گفتن به فرمان امام زمان (عج) و نایب برحقش امام خمینی، به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شدم و از خداوند متعال می‌خواهم که به همه رزمندگان جمهوری اسلامی، پیروزی نصیب کند. از پدر و مادرم می‌خواهم که مرا حلال کنند و اگر شهادت نصیبم شد، برایم گریه نکنند و لباس سیاه نپوشند و سر قبر شهدای دیگر بروند و در آخر هم این دعای همیشگی ملت حزب الله را تکرار کنند که خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار...»

اکنون مشخص است که دفاع مقدس ما، اگرچه به تعبیر امام راحل عظیم الشأن و پیر و مُراد همه رزمندگان و سلحشوران، یک رهبر ۱۳ ساله یعنی شهید حسین فهمیده داشته است؛ اما نوجوانان دیگری مانند حسن جنگجو هم هستند که در راه دفاع از این آب و خاک، ایثار کرده و جان داده‌اند و با الگو قرار دادن راه شهید فهمیده، خود نیز به چراغی روشن برای ادامه مسیر انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی تبدیل شده‌اند.

این روزها، یکی از همین نوجوانان – که او را «شهید فهمیده آذربایجان» می‌خوانند – در آغوش وطن است تا باز هم یاد و نام عشق شهادت و روح رشادت در جای جای میهن عزیز طنین انداز شود.

و تأمل‌برانگیزتر اینکه مراسم یادبود این شهید بازگشته به میهن، همزمان با مراسم ترحیم مادر گرامی اوست؛ چراکه مادرش پس از زیارت پیکر فرزندش، به او پیوست و وی نیز به دیار باقی شتافت؛ گویی که تنها منتظر بود تا فرزندش، دیگر مفقود الاثر نباشد.

منبع: مهر

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار