به گزارش خبرنگار
ساجد، شهید «سید جعفر موسوی» در دستنوشتهای خاطرات تلخ و شیرین یک روز از روزهای پرتلاطم دوران دفاع مقدس را از خود به یادگار گذاشته است که در ادامه متن دستنوشته این شهید بزرگوار را میخوانید:
«8 آذر 1366- موقعیت شهید مطهری
بعد از درست کردن آتش و رو به راه کردن چای، صبح را آغاز کردیم. خیلی با صفا بود، چون با چند نفر از بچهها تازه آشنا شده بودیم. سید محمدرضا، بابا قزوینی و کلهر، ما چهار نفر هم که صبح رسیده بودیم جو را شلوغ کردیم، حسین قلی، سعید اسماعیلی، مجید حسینی و من.
به همراه بچهها بعد از صبحانه به ستاد و بعد هم به سمت توپخانه رفتیم. ساعت 11 بود که به موقعیت بازگشتیم. بعد از نماز، رفتم که مستحبات را انجام بدهم.
بچههای دیگر هم میخواستند بروند توپخانه برای آوردن جعبه مهمات، که رفتند.
وقتی چشمهایم را باز کردم، دیدم بچهها هنوز نرسیدهاند. بعد از جشن پتویی که روی یکی از بچهها انجام گرفت، همه از خواب بیدار شدند.
در همین حین بود که دو نفر از بچههای جهاد همدان سراغ ما آمدند و برادر قلی را صدا زدند. قلی خوشحال که حتما برای او نامهای رسیده بیرون رفت، ولی آن دو نفر خبر آورده بودند که کلهر مجروح شده و ماشین پانکی ما هم صدمه دیده است. مجید فرز پرید و از ستاد و مهندسی دو حلقه لاستیک گیر آورده، چون جفت چرخهای عقب و لاستیک گیر آورد، چون جفت چرخهای عقب و لاستیک زاپاس تکه پاره شده بودند. بعد از برگشتن مجید که من هم در این فاصله چند بار به سمت ستاد رفته و با حاج لیایی صحبت کرده بودم. خبر شهادت سعید اسماعیلی و مفقود شدن محمدرضا را داد. خیلی ناراحت شده بودم.
اسماعیلی میگفت: غذا کم بخورم که وقتی شهید شدم سبک باشم. او میدانست که رفتنی است، ولی ما که غافل بودیم هیچ متوجه نشدیم. الان فهمیدیم که چه گلی را از دست دادیم. بعد از این طرف آن طرف دویدن متاسفانه ماشین گیر ما نیامد که برویم و جنازه محمدرضا را پیدا کنیم. ستاد هم ماشین نداشت.
با این خاطره تلخ و شیرین امروز ما به پایان رسید.
اکنون ساعت 5 دقیقه به 12 است و بچهها کم کم خوابشان برده و من بیدار ولی در خوابم.
خدایا بیدارم کن!
سید جعفر موسوی»
انتهای پیام/ 111