به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد
دفاع پرس،، جامعه قرآنی کشور به نیابت از قاریان، حافظان و فعالان قرآنی در دیدارهای هفتگی خود با خانواده شهدای قرآنی، امروز چهارشنبه 19 مهرماه به دیدار خانواده شهیدان داوود و محمود عبداللهی رفتند.
دعا کردم پسرم شهید شودمحمود پسر بزرگتر خانواده 23 ساله بود که در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید. پنج روز از تولد فرزندش میگذشت و درست در سالگرد ازدواج، پیکرش را به خاک سپردند. داوود پسر کوچکتر خانواده بعد از محمود عازم جبهه شد. 14 ساله بود که با اصرار از مادر اجازه رفتن خواست. مادر میگوید: یک روز بعد نماز، رو بهرویم نشست و گفت: مادر میخواهی خوشبخت شوم؟ گفتم: این آرزوی من است، گفت: من میخواهم مثل محمود عاقبت بخیر شوم، فقط یک چیز از تو میخواهم اینکه دعا کنی تا به شهادت برسم. گفتم: مادر این چه حرفی است میزنی؟! پدرت تنها است. با این حال برایش دعا کردم و گفتم انشالله شهید شوی. مرا بوسهباران کرد. دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: پیکر من برنمیگردد، قرار است سرم روی دامن حضرت زینب (س) باشد و بی سر شهید شوم دلم میخواهد مثل مادر وهب باشی و از این موضوع ناراحت نشوی.
داوود مانده در شیارهای پنجوین، سوژه شیار 143سرنوشت داوود همانطور که دلش میخواست رقم خورد. گفته بود دوست دارم بی سر و روی کوه شهیدم شوم و اگر چیزی از پیکرم ماند غذای پرندهها شود. مادر میگوید: همرزمش تعریف کرد داوود سرش از تنش جدا شد. در حالی که نوحه حضرت زهرا (س) را میخواند تیری به گردنش اصابت کرد. سرش را روی سینهاش گذاشتم و پیکرش را در یک شیار روی کوههای پنجوین عراق قرار دادم.
فیلم شیار 143 داستان مادر شهید چشم انتظاری که سالها برای دیدن دوباره فرزندش هر روز خبرهای رادیو را چک میکرد و در آخر این انتظار با برگشت استخوانهای فرزندش پایان یافت اقتباسی از زندگی مادر شهیدان عبداللهیست که رادیوی دستساز داوود را سالهاست به عنوان یادگاری نگه داشتهاست.
با نوارهای عبدالباسط حافظ قرآن شدداوود در سن شش سالگی حافظ قرآن شد، مادر میگوید من و پدر بچهها بیسواد بودیم، داوود با نوارهای عبدالباسط قرآن را حفظ کرد.
به مدرسه که رفت، فعالیتهای مسجدش آغاز شد. بچههای کوچک را در خانه جمع میکرد و قرآن یادشان میداد.
آرامش دل مادر با یک خواب عجیبالگوی صبر مادران شهدا حضرت زینب (س) است. دل مادران شهدا با یاد مصیبتهای عقیله بنیهاشم آرام میگیرد. بعد از شهادت محمود و داوودی که سرنوشتش معلوم نبود، مادر از خدا صبر خواست تا بر این مصیبت استوار باشد و به وصیت فرزندش عمل کند با این وجود دلش آرام نمیگرفت تا اینکه با یک خواب، قلب مادر آرام گرفت. او تعریف میکند: سال 64 برای انجام فریضه حج واجب به مکه رفتیم. هنوز خانه بنیهاشم خراب نشده بود. آنجا حضرت زهرا (س) را قسم دادم تا خبری از پسرم بدهد تا بیتابیام برطرف شود. آن شب خواب دیدم از حرم پیامبر تا قبرستان بقیع پر از گل رز سفید است که جنازههای ایرانی در آن قرار دارد. هر دو پسر و برادرزاده شهیدم «مهدی رجببیگی» در باغ بودند. داوود دست تکان داد و گفت ببین مادر چقدر جایم خوب است، نگرانم نباش. از آن زمان دلم آرام گرفت.
آخرین صحبتهای مادر با داوود با یک قول از طرف پسرش همراه بود. قولی که داوود بعد از سالها به آن عمل کرد. مادر میگوید: آخرین بار که تماس گرفت گفت: پدر هست؟ گفتم نه. گفت: مادر شما مشهد نرو من 20 روز دیگر میآیم و خودم شما را به مشهد میبرم. بعد از این داوود شهید شد. زمانی که پس از 14 سال پیکرش برگشت اول ماه رمضان بود و 10 روز بعد یعنی 10 رمضان از طرف رهبری ما را به مشهد بردند در واقع به وعدهای که داده بود درست عمل کرد. در آنجا دیداری هم با مقام معظم رهبری داشتیم.
استخوانهایش با من حرف میزدمادر 14 سال چشم انتظاری فرزندش را اینطور توصیف میکند: در این سالها هرجا شهیدی میآمد برای پیدا کردن اثری از داوود، به استقبالش میرفتم. خلاصه یکبار خبر دادند که برای وداع به معراج الشهدا بیایید. وقتی تابوت را باز کردیم انگار استخوانها با من حرف میزدند. پدرش گفت همینطور که دوست داشت شهید شد.
اسلام از همه چیز واجب تر استمحمود که بزرگتر بود در مسجد محل مسئولت داشت و فعالیت میکرد. تا اینکه ازدواج کرد و به دامغان رفت. همانجا فعالیتهایش را ادامه داد. 22 فروردین سال 50 ازدواج کرد و 22 فروردین سال 61 به خاک سپرده شد. پدرش خیلی اصرار کرد که نرود اما گفت الان اسلام از همه چیز واجب تر است.
خاطره یک دیدار خاص
سالها قبل خانه باصفای شهیدان عبداللهی میزبان مهمانی خاص میشود. مقام معظم رهبری در سالهای ریاست جمهوری خود یکبار به دیدار خانواده محمود و داوود میآید. مادر خاطره این دیدار را اینطور تعریف میکند: با پدر بچهها نشسته بودیم که چند نفر در زدند و گفتند امشب قرار است تعدادی از پاسدارها به منزل شما بیایند. ما هم میوه و شیرینی آماده کردیم و منتظر ماندیم. غروب دیدیم مقام معظم رهبری تشریف آوردند. اصلا فکر نمیکردیم ایشان باشند.
تصویر شهدای بهشت زهرا (س) حرف میزنندمادر مدتی است که حال مساعدی ندارد. با این وجود مدام از حضور جمع در خانهاش تشکر میکند. میگوییم ما که جز زحمت چیزی برای شما نداریم. چه چیزی شما را از دیدن مهمان خوشحال میکند؟
مادر پاسخ میدهد: وقتی مهمان به خانه میآید دلم شاد میشود وقتی کسی در میزند و دلجویی میکند خوشحال میشوم.
یکسال است در بیمارستان خوابیدم اما یک نفر نیامد حالی بپرسد.
مادر ادامه میدهد: شهدا برای تمام ملت ایران هستند. شهید برای همه ما جانش را فدا کرد باید همه قدر شهدا را بدانیم. بهشت زهرا (س) که میروم و به تصویر شهدا نگاه میکنم انگار همهشان به ما میخندند و با ما صحبت میکنند. سر ماجرای شهید حججی دیدیم مردم چه کار کردند، این استقبال به این خاطر بود که شهید برای همه مردم است.
انتهای پیام/ 141