این خاطره مربوط به عملیات «والفجر مقدماتی» است که متن زیر مطابق با نگارش سرلشکر فیروزآبادی آورده شده است.
عملیات از سحرگاه آغاز شد، گویا عملیات لو رفته بود؛ دشمن مثل باران انواع گلولهها را بر سر رزمندگان بارید؛ رزمندگان از جنگل عمقی گذشتند و به دامنههای تپههای شنی رسیدند و چون دشمن از بالای تپهها اشراف داشت. تعدادی از رزمندگان قهرمان که در خط مقدم و پیشرو حرکت میکردند، پایین تپهها شهید شده و سدی از نور در پایین تپه از اجساد مطهر شهدای عظیمالشان که آسمانی شدند تشکیل شد.
فرماندهان در سنگری در ابتدای جنگل عمقی به بررسی عملیات و راههای پیشروی میاندیشیدند. یک گروه مهندسی جهاد سازندگی ماموریت یافته بود راهی را از میان تپههای شنی باز کند. حقیر کنار این عزیزان بودم، یک دسته نیز از سپاه 5 نصر خراسان ماموریت تامین بلدوزر جهاد را داشت.
فرمانده دسته (سردار مرادنژاد) چند نفر بسیجی را بالای یک تپه فرماندهی میکرد تا به سمت عراقیها تیراندازی کنند؛ آنها سنگر و پناهی نداشتند؛ دائما با تغییر مکان و جابه جا شدن تیرهای دشمن را فریب میدادند.
پایین تپه بلدوزر جهاد سازندگی در حال زدن جاده بود که دشمن با تیر مستقیم سر راننده را نشانه رفت و او در خط مقدم سنگرسازان بیسنگر آسمانی شد؛ خون وی از بدنه بلدوزر تا روی زمین را رنگ شهادت پاشید.
بلافاصله برادران جهاد شهید بزرگوار را از بلدوزر پایین آوردند و راننده مصمم بعدی که خود را آماده کرده بود از بلدوزر بالا رفت؛ حقیر نیز همراه او سوار شدم و هنگام کار در کنار او نشستم نه از باب اینکه به او دلگرمی بدهم چرا قلب رزمندگان در کوره عشق حسینی آبدیده شده بود، بلکه از این باب که خودم فیض ببرم و حس یک سنگرساز بیسنگر را بیواسطه ادراک کنم، خود را در معرض تیر مستقیم دسمن امتحان کنم.
بعد از چند دقیقه پیاده شدم و به میان رزمندگان لشکر ثارالله کرمان رفتم، نزدیک غروب حلقه دایره بستند و یک دست در شانه همرزمان و دست دیگر بر سینه؛ دل را با ترنم نام حسین (علیهالسلام) و قهرمانان کربلا عباس و زینب جلا دادیم.
خاک پای بسیجیان ایران، شرمنده همه شهدا و بزرگواران و رزمندگان قهرمان
انتهای پیام/