به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، یک تشابه اسمی بین یک شهید مدافع حرم و یک شهید از دوران دفاع مقدس، خبرنگار ما را با ماجرایی جدید روبرو کرده است.
وقتی میخواستم از شهید مدافع حرم مرتضی حسینپور (حسین قمی) فرمانده لشکر حیدریون مطلبی تهیه کنم متوجه همنامی این شهید با سردار شهید مرتضی حسینپور از شهدای شاخص عشایر کشور شدم. تحقیق و مطالعه درباره این شهید من را مشتاق کرد از این دلاور خطه خوزستان بیشتر بدانم.
شاید میان شهید مدافع حرم مرتضی حسینپور با شهید دوران دفاع مقدس مرتضی حسینپور بتوان فاصله جغرافیایی قائل شد، اما نمیتوان این دوری مسافت را به دوری اعتقادی و ایمانیشان ربط داد. شهید مدافع حرم مرتضی حسینپور شلمانی اهل مازندران همان مسیری را طی کرد که شهید مرتضی حسینپور 30 سال پیش در آن قدم نهاد و آسمانی شد.
در حالی که به تازگی شاهد برگزاری یادواره شهید شاخص بسیج عشایری کشور، مرتضی حسینپور و 211 شهید استان خوزستان و 10 هزار شهید گلگونکفن عشایر بودیم به گفتوگو با خانواده شهید حسینپور پرداختیم که از نظرتان میگذرد.
فاطمه حسینپور همسر شهید
عاشقش بودم
من و مرتضی دختر عمو، پسرعمو بودیم. از همان دوران کودکی مرتضی را دوست داشتم. خوب به خاطر دارم کلاس دوم دبستان بودم و مرتضی کلاس پنجم. وقتی او را مشغول بازی دیدم در دلم میگذشت که بزرگ شدم با مرتضی ازدواج میکنم. کمی که بزرگتر شدم متوجه شدم مرتضی هم همین تصمیم را گرفته است. کلاس دوم دبیرستان بود که به خواستگاریام آمد. سال 1357 نامزد کردیم و مهر یا آبان ماه 1358 زیر یک سقف رفتیم. همسرم آن زمان در ژاندارمری مشغول کار بود. هر روز که از زندگیمان میگذشت بیشترعاشقش میشدم.
مارش عملیات
سالهای جبهه و جهاد، نبودنهای مردی که عاشقش بودم برایم سخت میگذشت. دوران نامزدیمان مرتضی بیشتردر کردستان بود. اگر هم به مرخصی میآمد شاید سهم من و خانواده از دیدار با ایشان تنها به چند ساعت محدود میشد. سال 1360 وارد سپاه پاسداران شد. میدانستم دوری از من و بچهها برایش سخت است. عاشق هم بودیم. همین عشق بود که اجازه نداد حتی برای یک بار هم که شده جلوی جبهه رفتنش را بگیرم. من و مرتضی شش سال درکنار هم زندگی کردیم. ماحصل این زندگی عاشقانه تولد دو دختر و دو پسر بود. قبل از شهادت از ایشان خواسته شده بود مسئولیت سپاه بخش لالی را بپذیرد. شاید به چند روز هم نکشید وقتی مارش عملیات را شنید، از رفتن و رزم دوباره گفت. اعتقاد داشت جایش پشت جبهه نیست و دوباره راهی شد.
شادی دل امام
27 اسفندماه سال 1366 بود. آن زمان برادر بزرگم علی و پسر خالهام شهید شده بودند. به مرتضی گفتم مرتضی جان بعد از تو، من میمانم و این بچهها. فاصله سنی بچهها هم خیلی کم بود. دختر بزرگم پنج سال، پسر دومم سه سال، پسر سومم دوسال و دختردیگرم 40 روزه بود.
همانطور که با هم حرف میزدیم گفت امروز دل امام خمینی شاد است، بچهها در عملیات پیروز شدهاند. بعد رو به من کرد و گفت فردا راهی میشوم. گفتم تو اینجا مسئولیت داری نباید بروی. گفت باید بروم. تو از بچهها خوب مراقبت کن. وقتی این صحبتها را میشنیدم به خود نهیب زدم، این رفتن بازگشتی ندارد. بعد همسرم حرفهای عجیبی زد. گفت شش سال با هم زندگی کردیم و انگار شش دقیقه بیشتر با هم نبودیم. من میروم و دیگر برنمیگردم. این حرفها را که شنیدم گریه کردم. گفت خانم تو باید مقاوم باشی. باید صبور باشی. باید شجاع باشی و بعد از خوابی که دیده بود برایم تعریف کرد.
وعده شهادت
مرتضی رؤیایی دیده بود که برایم اینطور تعریف کرد: یک روز در روستا زیر درختی دراز کشیدم که کمی استراحت کنم. خوابم برد و در خواب دیدم فرشتهای آمد و گفت چرا اینجا نشستهای؟جای شما اینجا نیست. حتی زمان شهادت و نحوه شهادتم را برایم روایت کرد. نمیدانستم چه باید بگویم؟! وعده شهادتش را گرفته بود. گفتم به خاطر خدا صبر میکنم. آخرهای شب قبل از اعزامش وقتی خوابید رفتم بالای سرش و به چهرهاش خیره شدم. تا صبح نگاهش میکردم.
سجاد حسینپور، فرزند شهید
ریشن عراق
من فرزند دوم خانواده هستم و زمان شهادت پدر چهار سال داشتم. اندک خاطراتی را از زبان دوستان ، اطرافیان و همرزمان پدرم شنیدهام. پدرم متولد روستای قاسمآباد اندیکای خوزستان است. پدرم دوران دبستان را در مسجد سلیمان و مقطع راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابوریحان بیرونی به پایان رساند. پدر برای گذران زندگی خانواده هم درس میخواند هم کار میکرد. کمی بعد وارد دبیرستان شد و بعد هم ازدواج کرد. سال 1357 وارد ژاندارمری شد و بعد از پیروزی انقلاب و آغاز غائله کردستان راهی غرب کشور شد. اوایل سال 1360بود که لباس مقدس پاسداری را به تن کرد. پدر در عملیاتهای بدر، والفجر 8، الی بیتالمقدس، کربلای 4، کربلای 5، نصر 4 و نصر 7 شرکت داشت و وعده شهادتش در سوم فروردین سال 1367 در روند اجرای عملیات والفجر 10 در تپههای ریشن عراق محقق شد.
70ماه جبهه
به نظر من پدرم از همه لحاظ خودش را وقف اسلام کرده بود. این غلو نیست، واقعیتی است که من در همان دوران کودکی و بعدها بعد از شهادت پدر به آن رسیدم. از آغاز درگیری ضد انقلاب در غرب کشور تا زمان شهادت، 70ماه در جبهه بود. بارها و بارها مجروح شد و حتی اجازه نداد تا خانواده از مجروحیتهایش مطلع شود. در عملیات کربلای 5 به شدت آسیب دید و سه ماه تمام خانواده از ایشان بیخبر بود. پدر تا آخرین لحظه مجاهدت کرد. لحظهای آرام و قرار نداشت. به عبارتی همه زندگیاش را فدای نظام و اسلام کرد. بعد از ازدواج هم هر چند وقت یک بار به خانه میآمد. هر بار هم که میآمد به همه اقوام سر میزد. به دیدار خانواده شهدا و دوستان همرزمش میرفت.
شیشه مربا
یکی از بهترین خاطرات من از پدر مربوط به حفظ بیتالمال است. به یاد دارم در روزهای آخر قبل از شهادت وقتی در پشت جبهه بود اقدام به جمع آوری کمکهای مردمی و ارسال آنها به خطوط مقدم جبهه میکرد. یک شب کمکهای مردمی که داخل خودروی سپاه بود را به خانه آورد تا صبح فردا به جبهه ارسال کند. صبح زود وقتی از خواب بیدار شدم به حیاط رفتم و داخل ماشین را نگاه کردم. توجهام به شیشههای مربا جلب شد. رفتم و یکی ازشیشهها را برداشتم. همین که خواستم درش را باز کنم پدر از راه رسید و شیشه را از من گرفت. اجازه نداد در شیشه را باز کنم. دوستش که همراه ایشان بود گفت اجازه بده تا بچه از مربا بخورد من میروم و یک شیشه مربای دیگر از مغازه میخرم و جای آن میگذارم، اما پدرم قبول نکرد. حفظ بیتالمال و امانت مردم بیش از خواستههای دنیایی برایش ارزش داشت. هر بار که این خاطره را مرور میکنم، به خود میبالم که چنین پدری داشتم. از دیگر شاخصههای اعتقادی پدرم میتوانم به ولایتپذیری ایشان اشاره کنم که اصل حضور و مجاهدتش به امر ولایت بود. پدر نمونه یک انسان کامل و الگوی شایسته برای من و بستگان بود.
2 شهید با یک نام
برگزاری یادواره شهدا بر نسل جوان امروز تأثیر دارد. اگر تأثیر نداشت که این روزها شاهد حماسهآفرینی مدافعان حرم در جبهه مقاومت اسلامی نبودیم. شما نگاه کنید امثال موسویها، حسونیزادهها و تقویها رفتند تا پرچم شهدای دفاع مقدس زمین نماند. امثال شهید محسن حججیها که نسل سومی بودند رفتند تا ادامهدهنده راه شهیدان باشند. احتمالاً شما نام شهید مدافع حرم مرتضی حسینپور که همنام پدر بودهاند را شنیدهاید فرمانده دلاور حیدریون که با نام جهادی حسین قمی شناخته میشد. این شهید و شهدای مدافع حرم نمونه عملی و عینی بیداری نهضت عاشورا هستندکه با وجود زن و بچه و تعلقات دنیایی راهی جبهه میشوند. برگزاری یادواره و همایشها راه و رسم شهدا را به نسل جوان نشان میدهد تا با شناخت شهدا و مرور وصیتنامههایشان که بسیار پندآموز و تأثیرگذار است صراط منیری را انتخاب کنند که در اعتلای آیندهشان و کشور تأثیر دارد.
منبع: روزنامه جوان