به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، قهرمانان گمنام زیادی در گوشه و کنار کشور زندگی میکنند و انتشار کتابهایی از رشادتشان در دوران دفاع مقدس، عموم مردم را متوجه حماسهآفرینیهایشان میکند. دفاع مقدس برای معرفی نقشآفرینیهای این قهرمانان هیچ چیزی کم ندارد و همانند یک معدن الماس، نیاز به استخراج، کشف و کنکاش دارد.
«یوسف سمندریان» از همان قهرمانانی است که از همان اولین روزهای جنگ با هواپیمایی جنگی به جنگ دشمن متجاوز بعثی رفت و ۹۸۳ سورتی پرواز انجام داد. سمندریان در یکی از پروازهایش مورد هدف قرار گرفت و پنج سالی را در اسارت دشمن گذراند.
کتاب «شش و سی دقیقه عصر» شرح حال زندگی این خلبان آزاده است؛ امیر سرتیپی که در سرزمین مردان باغیرتی همچون باکریها زاده شد و رشد کرد. سمندریان به دلیل علاقه زیادش به خلبانی از تبریز راهی تهران شد و پس از موفقیت در آزمایش و آزمونها وارد نیروی هوایی میشود.
تا میانههای کتاب شرح گذراندن دورههای خلبانی و آموزشی در امریکا را میخوانیم که هم از جذابیت برخوردار است و هم اطلاعات جالبی از سبک زندگی و آموزشی این افراد میدهد. نقطه عطف کتاب به فصل پنجم و شروع جنگ تحمیلی برمیگردد. فصل جدید زندگی سمندریان و دیگر خلبانان نیروی هوایی ارتش در این قسمت شروع میشود و آنها وارد مرحلهای تازه از زندگیشان میشوند.
بعثیها که پیش از شروع رسمی جنگ دو فروند هواپیمای شکاری ایران را مورد هدف قرار داده و یک خلبان را شهید و یکی را اسیر کرده بودند، آتش جنگ را کاملاً روشن کرده بودند. حسین لشکری در جریان همین درگیری به اسارت بعثیها درآمد. روزهای اول جنگ، خلبانان نیروی هوایی ارتش جواب دندانشکنی به دشمن متجاوز دادند و مانع پیشروی زمینیشان شدند. در نبود سپاه و بسیج، این خلبانان مأموریت سنگینی بر دوش داشتند. سمندریان هم در همین روزها اولین پرواز رسمیاش در جنگ را انجام داد.
مردم داوطلب ناهار و شام خلبانان را تدارک میدیدند و خلبانان با شجاعت مانع نفوذ دشمنان میشدند. همه دست در دست هم مقابل دشمنان ایستاده بودند و کسی نمیخواست مقابل دشمن تسلیم شود: «اگر در آن دوران پایگاه دزفول در منطقه نبود، خیلی زود منطقه جنوب از دست ایران خارج میشد. ما دست تنها داشتیم از این کشور دفاع میکردیم و در مقابل ما نه تنها عراق بلکه یک دنیا قرار داشت.» (ص ۱۲۱)
شهادت خلبانان و دوستان سمندریان تأثیر زیادی روی همسرش گذاشته بود. در شرایط سخت جنگ و نبودنهای شوهر و شهادت آشنایان، همسر سمندریان با استفاده از اسلحه کمری شوهرش دست به خودکشی میزند و با آسیب دیدن بخشی از نخاع، تواناییاش برای راه رفتن را از دست میدهد. با این اتفاقات سمندریان به تبریز منتقل میشود. او پروازهایش را از این پایگاه انجام میدهد و به همراه دیگر خلبانان همچنان به نقشآفرینیهایش در جنگ ادامه میدهد.
اواخر سال ۱۳۶۳ سمندریان برای مداوای همسرش به آلمان میرود. پس از عدم معالجه همسر به ایران بازمیگردند و دوباره پروازها از سر گرفته میشود. سال ۶۵ مرحله دیگری از زندگی این خلبان آذری شروع میشود. او پس از بمباران چند کارخانه عراقی، وقتی هواپیمایش آسیب میبیند از هواپیما به بیرون میپرد و داستان اسارتش از همین جا شروع میشود. بازجوییها، شکنجهها و نشستن روی صندلی الکترونیکی فشار زیادی را به سمندریان وارد میکند. از طرفی فکر خانواده و فرزندانش او را رها نمیکرد.
بیخبری، دلتنگی و شکنجههای پشت سر هم لحظات سختی را برای خلبان اسیر ایرانی رقمزده بود. نبردن خلبانان ایرانی به اردوگاههای اسرای ایرانی و بودن در کنار زندانیان عراقی یا ماندن در سلولهای تاریک انفرادی شرایط را بسیار سخت کرده بود. خواندن قرآن و حفظ کردن آیات کوچک بزرگترین نعمت در دوران اسارت بود و باعث میشد سمندریان درد دوری از خانواده و پرواز را تسکین دهد.
پایان جنگ و توافق بر قطعنامه ۵۹۸ وضعیت را برای اسرا بهتر میکند. سال ۶۹ با تبادل اسرا، سمندریان نزد خانوادهاش بازمیگردد. مسیر سخت و دشوار این خلبان شجاع پس از هشت سال جنگ که نزدیک به چهار سالش در اسارت گذشت به پایان میرسد.
میلاد رضازاده در «شش و سی دقیقه عصر» با پرداختن درست به جزئیات و با نگارشی روان و شیوا، ضمن دادن اطلاعات کافی به خواننده، تجربه خوانش کتاب را برای مخاطب دوچندان میکند. این کتاب را که توسط حوزه هنری استان آذربایجان شرقی و انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده میتوان اثری قابل اتکا و خوب در حوزه دفاع مقدس دانست.
منبع: روزنامه جوان