به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در سومین روز از هفته دفاع مقدس برای تهیه گزارشی از دیدار جمعی از اعضای سازمان بسیج مداحان با جانبازان قطع نخاعی به آسایشگاه شهید بهشتی میروم. آسایشگاهی که به رنگ سفید و در روبروی پارک فدک در نظام آباد شمالی واقع است.
** کمی مینشینم انگار هیچ خبری نیست. با خودم میگویم حتما یک دیدار خشک و توخالی انجام خواهد شد و دوباره فراموشمان میشود که هر روز و هر هفته این سالها باید هفته دفاع مقدس باشد.
** "سرهنگ وفایی" با نیروهای پاسدارش وارد آسایشگاه میشوند. بچههای یگان امنیت سیدالشهدا(ع) تهران همگی جوان هستند و با گلایولهای آبی، برای تبریک و دست بوسی رسیدهاند.
** کمی بیشتر که میگذرد سرو کله بچههای مداح پیدا میشود. حدود 40 نفر. دو سه پیرمرد، عصازنان و عبا به دوش، در برابر جمعیتی وارد آسایشگاه میشوند. "حاج احمد چینی" و "حاج علی مشکینی" پیشکسوتان مداحی هستند. جمعی از بانوان مداح کشور هم حضور دارند. وارد اولین اتاق میشویم. جانبازی به همراه همسرش مشغول استراحت است. جمعیت را که میبیند روی تخت مینشیند. بسیاری از این بالشکستگان به همراه همسر خود یعنی فرشتههای نجات و رفیق روزهای فراموشی بر روی تختشان نشسته اند.
** مداحان پیرمردی که عمری را در سوگ اهل بیت دم زدهاند وقتی به این عزیزان میرسند کم میآورند. همه به دست بوسی آنها مشغولند. حاج علی روضه را شروع میکند و جمعیت را به کربلا میبرد. مداح پیرمرد عجب خوشصداست. حاج علی مشکینی مداح آذری زبان این کاروان، شعری را با این مضمون در رثای سیدالشهدا میخواند: از آبروی تو آبرومند شدم ، از سایه لطف توست آقایی من.
** وارد یکی از اتاقها میشوم و دقایقی را کنار یکی از این جانبازان مینشینم. "احمد عبادی" کنار تختش با لباسی به رنگ آبی، روی ویلچر نشسته است. همین که وارد میشوم نمیدانم چرا لبانش به خنده وا میشود. شاید از همان ابتدا دستم را خوانده که برای چه چیزی آمدهام. تعریف میکند که در سال 59 به خدمت سربازی میرود و بعد از 22 ماه خدمت در عملیات مهران، در نبرد میمک به قافله ایثارگران میپیوندد.
میپرسم بعد از این همه سال و با این وضعیت خسته نشدی؟ در ابتدا لبخندی میزند و من با همان لبخند جوابم را میگیرم. احمد آقا میگوید تمام ناراحتی من این است که چرا زود از پا افتادم و زمینگیر شدم. آرزو داشتم که تندرست میشدم تا بیشتر بتوانم در خدمت انقلاب و نظام باشم. دلخوریام این است که چرا مفید واقع نشدم و همه توانم از دست رفت.
** مداحان بسیجی وارد اتاق دیگری میشوند و چفیهها یکی یکی به گردن جانبازان مینشیند. در هر دیداری از جانبازان طلب دعای خیر میشود. "حاج یدالله بهتاش" پیرمرد دیگری از این جمع با ذکر حدیثی به این عزیزان سلام میکند: در روایات است که خداوند جایگاهی را در بهشت آماده ساخته است مخصوص کسانی که در راه خدا به بدنشان صدمهای خورده باشد.
** "حاج احمد چینی" مداح پیشکسوت و مردی که ریشهایش در روضههای ارباب سفید شده، گونههایش خیس میشود؛ وقتی روح بلند و عظمت مثال زدنی این سبک بالان را میبیند.
** اتاقها یکی یکی از وجود مداحان پروخالی میشود اما بیشترین توقف در اتاقی است که همه گونهها خیس میشوند.وارد اتاقش که میشوی انگار معبریست به آسمان. جانباز قطع نخاعی "عبدالرضا شفیعی" خودش هم مداح است و هم نقاش. داخل اتاقش چند تابلو و بوم نقاشی نظرم را جلب میکند. با صحبتهای او درباره رشادت بچههای رزمنده، گونهها خیس میشود.
** تمام مداحانی که خودشان جمعیتی را به گریه میاندازند وقتی به روح بلند این مرد میرسند زانو میزنند و بالاجبار دست او را میبوسند. عبدالرضا 14 سالش بود که شناسنامهاش را دستکاری میکند تا به جبهه برود. به گردان حمزه میرود در لشگر سیدالشهدا(ع) و در سال 66 در ارتفاعات ماووت عراق قطع نخاع میشود.
بعد از اینکه جمعیت پراکنده شدند در کنارش نشستم و دقایقی را به گفتوگو پرداختیم. روح بلند این مرد با چهرهی متبسمی که داشت هر کسی را به تحسین میانداخت. گفت اگر صد هزار پا داشتم همه را تقدیم انقلاب و اسلام میکردم و اکنون تا زمانی که جان در بدن داشته باشم پشتیبان امام خامنهای خواهم بود.
** جمعیت کم کم متفرق میشوند و من به فکر فرو میروم که اگر گزندی و یا صدمهای به من برسد چقدر روح بیتاب من تاب ایستادگی خواهد داشت؟
انتهای پیام/