نوسروده‌های جمعی از شاعران در سوگ امام جعفر صادق (ع)؛

ما بی‌وجود لطف تو مذهب نداشتیم/ در دین و علم این همه منصب نداشتیم

همزمان با 25 شوال، شهادت امام جعفر صادق (ع) جمعی از شاعران سوگ سروده‌هایی را تقدیم ایشان کرده‌اند.
کد خبر: ۲۹۸۹۱۶
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۰ - 09July 2018

ما بی‌وجود لطف تو مذهب نداشتیم/ در دین و علم این همه منصب نداشتیمبه گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، همزمان با  25 شوال شهادت امام جعفر صادق(ع) جمعی از شاعران سوگ سروده‌هایی را تقدیم ایشان کرده‌اند. 

* سعید نسیمی

دلی‌که سوخت وشد دود وگشت خاکستر
خزان لگد زدوشد یاس دیگری پرپر

دوباره پیکر پاکی کبود شد از زهر
دوباره تیغ عطش پاره‌پاره کرد جگر

سرای سوخته را باز هم عدو سوزاند
دوباره تازه شده داغ دود وآتش و در

میان شعله فتاده خلیل آل علی
چه آتشی که شرر زد به قلب پیغمبر

امام صادق وسجاده وتهجد واشک
شب وتهاجم خصم وجسارتی دیگر

پیاده، ازنفس افتاده، دست بسته امام
سواره، ابن ربیع سیه دل کافر

بهرقدم که زمین خورد، چونکه برمی‌خواست
به‌یاد پهلوی مجروح، گفت: ای مادر

میان طعنه ودشنام وناسزای عدو
دلش شکست به احوال زینب مضطر

شنید زخم زبان، هرچه یاعلی می‌گفت
مدینه یاس دگر دید، رنگ نیلوفر

زداغ غربت قبر تو شیعه‌ات دارد
دلی شکسته وقلبی کباب و دیدهء تر

هلاک می‌شود آل سعود از آه
دلی که سوخت وشد دود وگشت خاکستر

***

آرش براری

حتی در آن لحظه که جسمش نیمه‌جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است

او سنگِ ما را نیمه‌شب بر سینه می‌زد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است

عِلمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بی‌کران بی‌کران است

از دیگران هرچند که خیری ندیده
اما همیشه او به فکر دیگران است

در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانه‌ای که هر دو عالم را امان است

در شعله آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتی او برای اهل خانه‌ست

ای کاش دنبالش یکی دیگر می‌آمد
ابن ربیع پست خیلی بددهان است

از بس‌که پشت مرکب، آقا را کشیدند
ازچشم‌هایش اشک و از پا خون روان است

آنقدر دستش را کشید، آقا زمین خورد
میخواهد او برخیزد اما ناتوان است

اصلا برای رنج خود گریه نکرده
اشکش برای زجرهای کاروان است

با این نفس‌ها که به سختی در می‌آیند
ذکر لبش ای وای، ای وای عمه‌جان است

هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است

در روز هم باید به دنبالش بگردیم
قبر غریبش بس‌که بی‌نام ونشان است

***

محمد رسولی

ما بی‌وجود لطف تو مذهب نداشتیم
در دین وعلم این همه منصب نداشتیم
نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم
ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم

آری اگر که شیعه بپا هست و عاشق است
از قالَ باقر است از این قالَ صادق است

با گوشه نگاه تو زائر درست شد
با روضه‌خوانی تو شعائر درست شد
از ذوق توست این همه شاعر درست شد
از قطره‌ای زعلم تو جابر درست شد

هرکس بدون توست به محشر معطل است
توحید ما طفیلی درس مفضل است

شاگرد تو اگرچه که چندین هزار بود
از آن‌همه چقدر برای تو یار بود؟
دردت یکی نبود، غمت بیشمار بود
مثل علی همیشه به چشم تو خار بود

پس چاره‌ای به غیر صبوری نداشتی
بیش از سه چار شیعه تنوری نداشتی

خفاش‌های نیمهشب تار آمدند
تو در نماز در پی پیکار آمدند
مانند دزد از سر دیوار آمدند
اینگونه در مدینه همه بار آمدند

برروی خاک از نفس افتاده می‌کشند
اینها ز زیر پای تو سجاده می‌کشند

در کوچه نیست پوشش وعمامه بر سرت
آتش گرفته است دری در برابرت
اما نبود پشت در خانه همسرت
پیچیده است ناله «ای وای مادر»ت

این حال و روز و صحنه برای تو آشناست
در کوچه پابرهنه... برای تو آشناست

در کوچه دست‌بسته... علی بود وفاطمه
تنها، غریب، خسته... علی بود و فاطمه
در بین خون نشسته... علی بود وفاطمه
با پهلویی شکسته... علی بود و فاطمه

آنکه فرشته بود پی همنشینی‌اش
آمد به گوش ناله فضه خذینی‌اش

رحمی اگرچه هیچ به تو دشمنت نداشت
یا نیتی اگرچه بجز کشتنت نداشت
اما زسنگ ونیزه نشانی تنت نداشت
اما طمع به غارت پیراهنت نداشت

یکدشت زخم داشت به‌روی بدن حسین
جان همه فدای تو ای بی‌کفن حسین

***

حامد خاکی


از روی خاکای جاده نبرید
سمت قصر جام و باده نبرید
خودتون سوار مرکبا شدید
امامو پای پیاده نبرید

پُش سرش تموم دنیا میگه وای
طناب آوردن و مولا میگه وای
زیر لب خودش میگه وای مادرم
وسط شعله‌ها زهرا میگه وای

بذارید عمامه‌شو سرش کنه
بذارید عبا به پیکرش کنه
از تو شعله یه کم آهسته برید
بذارید که یاد مادرش کنه

پشت مرکب پشت زین نمی‌کشن
روی خاکا با جبین نمی‌کشن
از محاسنش خجالت بکشید
پیرمردو زمین نمی‌کشن

طعنه‌های بی‌حساب نیاز نداشت
اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت
این پیرمرد که خودش داره میاد
دور گردنش طناب نیاز نداشت

یه چیزی میگم دلا شکسته شه
چشمای همه به خون نشسته شه
یه چیزی میگم شما داد بزنید
کاش همیشه دست مردا بسته شه

زینب و سنگای بام واویلا
کوچه‌های تنگ شام واویلا
ریسمان به دور دست و گردنِ
زن و بچهء امام واویلا

بچه‌ها خسته بودن چیکار میکرد
بهم پیوسته بودن چیکار می‌کرد
نمیخواست بذاره سیلی بخورن
دستاشم بسته بودن چیکار می‌کرد

***

محمد جواد پرچمی

دارد میان هیئت خود گریه میکند
با اهل بیت عصمت خود گریه میکند
با داغ ِ هَتک حرمت خود گریه میکند
دارد برای غربت خود گریه میکند

آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت
بین ِچهار هزار نفر یک نفر نداشت

مشعل به دستها وسط خانه ریختند
یک عده بی هوا وسط خانه ریختند
اموالِ خانه را وسط خانه ریختند
جمع ِحسودها وسط خانه ریختند

بین نماز بود و مجالش نداده اند
حتی امان به اهل و عیالش نداده اند

بین هجوم بی خبر و یادِ مادر است
دیوارهای شعله ور و یادِ مادر است
تنها میان درد سر و یادِ مادر است
افتاده است پشت در و یادِ مادر است

شکر خدا خمیده به دیوار و در نخورد
بال و پرش به تیزی مسمار و در نخورد

این پیر ِسالخورده عصا بر نداشته
آرام تر هنوز عبا بر نداشته
نعلین خویش را به خدا بر نداشته
شیخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته

اورا کشان کشان وسط کوچه میکِشند
در پیش این و آن وسط کوچه میکِشند

این غُصه را به نام مدینه سند زدند
بر آه آهِ خستگی اش دستِ رد زدند
در کوچه ها چقدر به آقا لگد زدند
میگفت نام فاطمه و حرف بد زدند

از بس دویده خسته شده،بی رمق شده
این پیر ِمردِ غمزده خیس ِ عرق شده

گیرم خمیده در بر انظار رفته است
پای برهنه از سر بازار رفته است
گیرم به پای هر قدمش خار رفته است
با دستِ بسته مجلس اغیار رفته است

شکر خدا که پیرهنش پا نخورده است
در زیر چکمه ها دهنش پا نخورده است

***
حسن لطفی

بگذارید از این خانه عبا بردارد
لااقل رحم نمایید عصا بردارد

بگذارید در این حلقه‌ی دود و آتش
طفلِ ترسیده از این معرکه را بردارد

پیرمرد است نبندید دو دستش نکشید
وای اگر دستِ نحیفی به دعا بردارد

کوچه‌ای تنگ و دلی سنگ و زمین خوردن‌ها
استخوانی که تَرَک خورد صدا بردارد

آی نامردِ سواره نَفَسَش بند آمد
فرصتی دِه قدمی پشتِ شما بردارد

رَمَقش نیست ولی میرود و میخواهد
که قدم یادِ غمِ کرب و بلا بردارد

آخرین روضه‌ی او روضه‌ی گودالش بود
وقتِ آن است به لب بانگِ عزا بردارد

تشنگی بود و لبی چاک و تَنی خون آلود
لشکری حلقه زده رسمِ حیا بردارد

خوب پیداست چرا این همه نیزه اینجاست
هر کسی آمده یک سهمِ جُدا بردارد

هر کسی آمده یک تکه بگیرد بکشد
حق بده اینهمه زخم از همه جا بردارد

کاش میشد که سنان تا که سنان را نزند
دست از گیسویِ بر خاک رها بردارد

زجرکُش میکند این قاتلِ خنجر در مُشت
کاش میشد که از این حنجره پا بردارد

انتهای پیام/ 211

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار