گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: ما منتظریم و انتظار تو یعنی زمینهسازی برای ظهورت؛ یعنی میدانیم که با سپاهی از شهیدان خواهی آمد. انتظار تو یعنی اهل عمل و پایداری باشی و نگویی چرا ما و چرا سوریه؟! انتظار تو یعنی زندگی با توجه به شاخصههای عصر ظهور و انتظار تو همان انتظاری است که سازنده و مسوولیتآور است.
برخیها در این مسیر، فرزندشان را، برخی همسرشان را، برخی برادرشان را و برخی پدرشان را و برخی بیش از یک عزیز را هدیه دادند. «زهرا نبیلو» مادر شهید مدافع حرم «مسعود عسگری» و خواهر شهید مدافع حرم «مصطفی نبیلو» یکی از این شیرزنان است. وی در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس، با اشاره به خصوصیات اخلاقی برادر خود، اظهار داشت: خصوصیات خواهرزاده به دایی خود شبیه میشود. تمام خصوصیات اخلاقی مصطفی را مسعود هم داشت؛ مهربانی، خوشرویی، ایثار و کمک به دیگران از جمله بارزترین ویژگیهای اخلاقی آنها بود.
وی ادامه داد: تنها تفاوتشان برونگرایی مصطفی و درونگرایی مسعود بود. در تمام مهمانیها مصطفی شیطنت میکرد و مسبب شادی حلال در خانواده بود و مسعود آرام مینشست و فقط میخندید.
خواهر شهید با اشاره به خاطرات دوران کودکی با برادر خود افزود: دوران کودکی کولر نداشتیم. ماه مبارک رمضان در تابستان بود. مصطفی خیلی تشنه و اذیت میشد. برخی روزها از شدت تشنگی دراز میکشید و روی شکم خود یخ قرار میداد تا کمی آرام بگیرد. اما با تمام سختیها، دو سه سال پیشاز آنکه روزه بر وی واجب شود، روزه میگرفت.
خواهر شهید در خصوص ارتباط صمیمانهای که با برادر داشت، بیان کرد: هیچ رابطهای، رابطه بین برادر و خواهر نمیشود. مصطفی بسیار مهربان بود. بعد از شهادت مسعود، مصطفی بیشتر از قبل من را حمایت میکرد. به نحوی به چشمهایم خیره میشد که به من بفهماند، نگران نباش، من هستم. با نگاهش آرامش را به وجودم تزریق میکرد.
خواهر شهید تصریح کرد: برادرم پس از شهادت مسعود متوجه شد که به سوریه میروند. من تا پیش از شهادت به هیچکس نگفته بودم. هشت ماه تلاش کرد تا اعزام شود. مصطفی نه بسیجی بود و نه پاسدار. وی کارمند ساده کمیته امداد امام خمینی (ره) بود که تنها در دوران جوانی تجربه حضور در جبهه را در کارنامه خود داشت. جوان فعالی که در تمام زمینهها مهارت داشت. زمانیکه متوجه میشوند در مهندسی حرفهای است، راضی میشوند؛ مصطفی را اعزام کنند. بارها به وی تاکید میکنند که «کارتان خیلی خطرناک است. شاید حتی یک ساعت هم زنده نمانید.» و مصطفی پاسخ میدهد، «من به تکلیف خود عمل میکنم، اگر سرنوشتمان به رفتن باشد چه مرگی بهتر از شهادت؛ و اگر به ماندن باشد که خدمت میکنیم.» بارها با خانم مصطفی اتمام حجت میکنند که وی نیز میگوید، «مصطفی مسیر خود را انتخاب کرده است. هر چه خدا بخواهد، همان میشود. اگر خدا لیاقت شهادت را به وی عطا کند، من نمیتوانم مانع شوم.» پاسخ همسر مصطفی مهر تاییدی برای حضورش در سوریه شد. وی چهار مرتبه اعزام شد.
عسگری ادامه داد: شب تولد مسعود بود. دومین تولدی که در کنارمان نبود. حال خوبی نداشتم. خواهرم منزلشان دعوتمان کرده بود. دوست نداشتم برادرم حالم را ببیند. پسر کوچکم اصرار داشت که ما نیز شرکت کنیم. رفتیم و با اولین نگاه، حال مصطفی دگرگون شد. طی مهمانی نیز دائم به آشپزخانه میآمد تا خواهرانش را ببیند. همسر مصطفی اعتراض کرد که درکنار مهمانها بمان. اما برادرم گفت، «میخواهم کنار خواهرانم باشم.» با شوخی و خنده و... همه تلاش خود را کرد تا حال من را تغییر دهد و موفق شد. زمانیکه مطمئن شد دیگر ناراحت نیستم، گفت، «دیگر به ما نگویید مدافع حرم! چون حرمها امناند، ما برای زمینهسازی ظهور میرویم و تا زمان ظهور آقا، شاید روزی در یمن، یا اسراییل و یا هرکجا که لازم باشد، حضور پیدا کنیم. دیگر هرکجا رفتی بگو ما زمینهساز ظهور هستیم.» آن شب مصطفی انگار داشت وصیت میکرد.
خواهر شهید گفت: همرزمانش میگفتند، «در یکی از عملیاتها در حالیکه در دید دشمن قرار داشته، مدت زمان زیادی را با شجاعت انجام وظیفه میکند. داعشیها با موشک وی را میزنند و فیلم خوشحالیشان از شهادت مصطفی را منتشر میکنند. اما مصطفی باهوشتر از آنان بود. پیش از اصابت موشک از خودرو پیاده میشود و میدود. فقط با دستانش صورتش را میپوشاند که نسوزد. سنگینی شکمش باعث میشود دستانش را به شکم خود بگیرد و به دویدن ادامه دهد. زمانیکه به نیروهای خودی میرسد، متوجه میشود شکمش شکافته شده و روده و اعضای بدنش را با دستانش نگه داشته است. 9 روز در سوریه و شش ماه در تهران تحت درمان قرار میگیرد. پس از اندکی بهبودی مجدد راهی سوریه میشود.
خواهر شهید با اشاره به آخرین مرتبهای که برادر خود را میبیند، توضیح داد: همراه با تمام فامیل برای تفریح به باغ رفته بودیم. همراه مصطفی در آلاچیق نشسته بودم. خواهرم اصرار میکرد که برویم قدم بزنیم، اما نمیدانم چرا اصلا نمیتوانستم از مصطفی جدا شوم. میگفتم، «از پیش برادر بهتر، کجا را دارم بروم؟» میخواستم تا آخرین لحظات فقط پیش برادرم باشم. میخواستند به عروسی بروند. زمانیکه با کتوشلوار برادرم را دیدم، گفتم، «ماشاءالله، داماد شدی مصطفی؟» مصطفی خندید و خانمش گفت، «یکی دو روز دیگر مصطفی به سوریه میرود.» خداحافظی کردیم و آخرین دیدارمان رقم خورد.
خواهر شهید افزود: مصطفی تاکید میکرد، «تا مدافع ولایت فقیه نباشی، مدافع حرم نمیشوی.» ارادت بسیاری به حضرت آقا داشت و همه را به پیروی از دستورات ایشان دعوت میکرد. وی میگفت، «آماده ظهور شوید، اگر مسافری بخواهد بیاید، همینطور به استقبال وی میروید یا خود را آماده میکنید؟ خودتان را رشد دهید تا امام زمان (عج) ظهور کنند.»
خواهر شهید در پایان در خصوص احساس حضور برادر شهید خود توضیح داد: جلوی درب منزل ما هم تصویر مسعود قرار دارد، هم تصویر مصطفی. یک مرتبه به مصطفی گله کردم، مسعود را ببین، تصویرش به گونهای است که انگار به من نگاه میکند، اما تو، نگاهت سمت دیگری است. انگار من را نمیبینی. حواست جای دیگری است. مصطفی یک هفته هر شب به خوابم میآمد تا من را متوجه خود کند. تا بفهماند حواسش به من هست. برادرم را در خواب میبینم، هرچند کوتاه، اما به همین هم قانع هستم.
انتهای پیام/ ۷۱۱