به گزارش گروه اخبار داخلی دفاع پرس، مرکز اسناد انقلاب اسلامی مختصری از زندگی و مبارزات حجتالاسلام شجاعی را به انضمام خاطرات او که در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است برای نخستین بار منتشر میکند.
زندگینامه حجتالاسلام شجاعی
سید ابوالقاسم شجاعی در اول مهرماه سال 1312 در خانوادهای روحانی و مذهبی در تهران به دنیا آمد. پدرش سید حسن از وعاظ و سخنوران مشهور تهران در آن روزگار بود که به خاطر صدای رسا و گیرایش به «گل و بلبل» معروف شده بود.
سید ابوالقاسم دوران تحصیل را در دبستان فرهنگ، دبستان سعادت و بعد هم دوران متوسطه را در آموزشگاه خزائلی گذراند. وی به دلیل سبقه مذهبی و علاقه به منبر و خطابه، در 18 سالگی وارد حوزه علمیه حاج ابوالفتح شد. تحصیلات حوزوی را در تهران ادامه داد و بیشتر علوم دینی را از محضر حاج شیخ جعفر خندقآبادی فرا گرفت که در سخنوری خطیب متبحری بود. همچنین در دروس دانشمندی همچون امام اهوازی و آیتالله سید احمد خوانساری نیز شرکت داشت. حجتالاسلام شجاعی در سلوک منبر و خطابه از خطیب توانای دوران شیخ محمدتقی فلسفی نیز استفادههای شایانی برد.
در دوران نهضت ملی نفت و پس از آن، منبرهای او در منزل آیتالله کاشانی، نشان از جهتگیریهای سیاسی او داشت به طوری در دوران بعد از کودتای 28 مرداد 1332 نیز از معدود اطرافیان وفادار به آیتالله کاشانی بود. همچنین علاقه او به نواب صفوی موجب ارتباطات تنگاتنگ بین آنها شد.
این خطیب معروف که منبرهای بهیادماندنی او در یادها مانده است با شروع نهضت امام خمینی با تشکیل جامعه وعاظ تهران به جمع حامیان امام میپیوندد و با اینکه در میان خطبا سن و سال آنچنانی نداشت اولین اعلامیه را در حمایت از امام در ماجرای انقلاب سفید امضا میکند.
حجتالاسلام شجاعی قبل از سال 1342 به دلیل مخالفت با انقلاب سفید و بار دیگر در سال 1343 به علت حمایت از امام خمینی دستگیر میشود. در دهه 50 به عنوان منبری مطرح تهران در کنار بزرگانی همچون مرحوم فلسفی به پشتیبانی از نهضت امام خمینی ادامه داده و در سنگر هیاتهای بزرگی همچون هیات بنیفاطمه (فاطمیون) و هیئت اتفاقیون میدان خراسان نقش خود را در مبارزه علیه رژیم پهلوی تداوم بخشید.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از خاطرات مرحوم حجتالاسلام شجاعی است که در زمان حیات خود در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رسانده است.
روایتی از غربت و مظلومیت آیتالله کاشانی
حجتالاسلام شجاعی که از وعاظ نزدیک به آیتالله کاشانی و از شاهدان عینی کودتای 28 مرداد و پس از آن بود در مورد غربت و مظلومیت آیتالله کاشانی میگوید: «یک روز به خدمت آیتالله کاشانی رفتم. در اندرون خانه از آن پلهها رفتم بالا، كاری داشتم. وقت ناهار بود و چون به من علاقمند بودند پذیرفتند. من رفتم دیدم تمام صورت ایشان غرق در اشک و دور سینه ایشان خیس بود، من پرسیدم چی شده آقا؟ گفت این را بخوان. یک نامهای بود كه كسی هم که آن را امضاء كرده بود آدم معروفی بود. آن مرد به قدری تحتتأثیر جوّ سیاسی قرار گرفته بود که در مخالفت با این عالم در آن شرایط حساس نوشته بود كه شما محراب را به باد دادید، لباس روحانیت را چنین كردید و ...
آن ویروس خطرناک سیاسی مغز افراد را گرفته بود. این مرد هم به غفلت چنین نامه تندی نوشته بود كه اشک از دیدگان آقای کاشانی جاری بود. ایشان به من گفت ببین مردم تا چه اندازه غافلند.
روزگاری که ایشان میآمد وسط خیابان پامنار را فرش کرده بودند و من برای دیدن ایشان دنبال ماشینها میدویدم، اما یک دورانی هم از ایشان دیدم كه آن الفاظ، آن مطالب بقدری اشمئزازآور بود که هركس بشنود متأثر میشود.»
اعلامیه جامعه وعاظ در حمایت از امام خمینی
مرحوم سید ابوالقاسم شجاعی خاطرات جالبی درباره حوادث پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی و آغاز نهضت امام خمینی روایت میکند. او میگوید: «آن موقع كه محمدرضا پهلوی تلگراف تسلیت آیتالله بروجردی را به علمای نجف زد، افرادی كه در سیاست وارد بودند درک كردند كه این یک شیطنت بود برای اینكه مرجعیت از قم و از ایران برود به نجف و سردمداران رژیم پهلوی بتوانند خیلی آزادتر و راحتتر مفاسد را پیاده كنند.
بلافاصله هم بحث انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد ولی خبر نداشتند كه در بیشه قم چنین قدرتی را خدا قرار داده بود كه شیروار جهید و با آن نیروی قلم و تفكر و آن هدف خاص الهی در این حقایق رهبری كرد تا این بار به منزل رسید. ما در آن دوران چون جوان بودیم و این قلم و بیان حضرت امام طوری بود که مثلاً وقتی اظهار میکرد ما سینههای خود را در برابر شمشیرهای شما و نیزهها شما آماده كردیم، یك طبع جوان پذیرای اینجور مطالب بود و در اعلامیههای امام این شدتها و این جهشهای خاص به نظر میرسید و نسل جوان معطوف به این حقیقت بودند.
اولین مجلسی كه در آن ایام آقایان وعاظ تشكیل دادند در منزل مرحوم حجتالاسلام آقای سلطانالواعظین در خیابان لرزاده بود. آقایان گفتند ما چه كنیم؟ بعضی گفتند این یک سیاست است و چنین و چنان. هر كسی به آن ضمیری كه داشت یك مطلبی را در این باب عنوان كرد.
فراموش نمیكنم مرحوم حجتالاسلام و المسلمین آقای حاج میرزا علی هستهای كه در اصفهان قد خمیدهای داشتند از متبحرترین سخنگویان آن وقت بودند. ایشان و بعضی از آقایان گفتند كه مسئله امر به معروف و نهی از منكر غیر از واجبات دیگر است. واجبات دیگر تابع زمان است و تابع مكان است، مثلا الان نماز مغرب كه نیامده به من صورت وجوبی داشته باشد. الان صبح است، من نماز صبح را خواندم. وقت ظهر به من نماز ظهر واجب میشود. اما امر به معروف و نهی از منكر اینطوری نیست. باید ایجاد قدرت كرد و باید دست به دست هم گذاشت و اگر مسئلهای پیش آمد در كنار او این وظیفه عمیق شرعی را انجام داد.
این حرف در ما بین آقایان خیلی شدید اثر كرد و گفتم الان منبر وظیفه دارد دنبال حضرت امام برود و اطاعت كند و از همانجا بود که اولین اعلامیه جامعه وعاظ داده شد. اعلامیه آن هم در اسناد هست که در آنجا آخرین امضاء هم امضای من است؛ چون سنّم از دیگران کمتر بود.
مدیریت تظاهرات علیه رژیم پهلوی
حجتالاسلام شجاعی که خطیب هیأت فاطمیون بود، یکی از خاطراتش درباره تظاهرات ضد رژیم پهلوی را اینگونه روایت میکند: «امام وقتی نامه دادند كه اگر درها را بستند در خیابانها مشغول بشوید، من جمعیت را در هیات فاطمیون دعوت كردم آمدند. همه نشسته بودند. من بلند شدم، سخنرانی كردم و گفتم كه امام یک چنین دستوری دادهاند. ما در هیئت فاطمیون، در کنار امام و به دنبال مردم قیام خواهیم كرد. از فردا هم مجلس برقرار است.
فردا كه آمدم منبر بروم -هرگز فراموش نمیكنم- مردی بود دوچرخهساز به نام ماشاءالله. او در پای منبر بلند شد و گفت برای سلامتی آیتاللهالعظمی آقای خمینی صلوات بفرستید. مردم صلوات فرستادند. سپس شروع كردیم. روز راهپیمایی هم من جمعیت را منزل آقای فلسفی آوردم از همین فاطمیون شاید قریب دو هزار جمعیت با كم و زیاد آوردم در عینالدوله، از عینالدوله آمدیم دم منزل آقا و باز هم حركت كردیم.»
ماجرای دیدار جامعه وعاظ تهران با امام خمینی
سید ابواالقاسم شجاعی درباره دیدارهای جامعه وعاظ با امام خمینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی میگوید: «دوبار من اهل منبر را به جماران بردم. البته با همراهی آقای فلسفی میرفتیم. یک سال میخواستیم آقا محمد کوثری روضه بخوانند، نگذاشتند. بزرگواری - که اسم او را نمیبرم- آمد و گفت: حسن، حسین اینجا راه نینداز، جهانی نیست! من رفتم خدمت امام. گفتم: آقا به ما میگویند روضهخواندن جهانی نیست! ولی ما میخواهیم خدمت شما روضه بخوانیم، ایام عاشوراست. امام فرمود: «چه كسی میگوید؟ شما باید [روضه] بخوانید.»
من آمدم و به جمعیت گفتم كه تمرین كنیم؛ دم «شیعتی مهما شربتم ...» بگیریم. دم گرفتم. بعد من بلند شدم و همان زمزمه «شیعتی مهما شربتم» را شروع کردم. آقای کوثری هم روضه را خواند. اشکهای امام جاری شد و پرچمها بالا رفت. خدا به حق مادرم زهرا نور به قبر امام خمینی بتاباند كه دستههای [عزاداری] سیدالشهداء (ع) را زنده كرد، داشت از بین میرفت. اصلاً روضهها تعطیل شده بود. یكی از آقایان از یزد به من زنگ زد گفت بعد از پیروزی انقلاب در تمام دهاتها پرچم عزا بالا رفت.
این عزا را امام راه انداخت و الّا میخواستند عاشورا را مثل زمان رضاخان كه یک ساعت سكوت كنند، یک راهپیمایی كنند و آن وقت در راهپیمایی سینهزنی هم برداشته شود، كه امام فرمودند سینهزنی و عزاداری كنید.
انتهای پیام/ 151