به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، ۵۹ سال قبل در چنین روزهایی، زمینههای ازدواج فرح دیبا با محمدرضا پهلوی مهیا میگشت. این وصلت اما، محل حرف و حدیثهای فراوان است. اینکه شاه چگونه رضایت داد پس از دو ازدواج با خاندانهایی نامدار و شاخص، با دخترکی از تباری گمنام و تقریباً بیاصل و نسب ازدواج کند، در زمره پرسشهایی است که در باب چند و، چون این ازدواج وجود دارد. با این همه نوشتاری که در پی میآید، بیشتر درصدد کندوکاو درباره تغییر رفتار فرح پس از ازدواج است. به عبارت روشنتر جماعت نوکیسه پس از نیل به مکنت و ثروت، معمولاً سبک زندگی خود را تغییر میدهند و «شهبانو» نیز در زمره همین عده بوده است. امید آنکه مقبول افتد.
در جست و جوی لذت!
فرح دیبا در دوران دانشجویی خویش به چپ گرایش داشت و در زمره دانشجویانی بود که بارها به کامیابی طبقه کارگر و سقوط نظام سلطنتی در ایران نوش کرده بود. در این میان بناگاه و در جریانی پرسشبرانگیز -که بازخوانی آن مجالی دیگر میطلبد- به همسری شاه درآمد و عقاید و گرایشات دیرین خویش را فراموش کرد.
او دیگر آن دانشجوی روشنفکر بیاعتنا به تجملات و هوادار فقرا نبود که همه پول خردهای کیفش را به گدایان پاریس میبخشید؛ چراکه اندکی بعد از ورودش به دربار، به ملکهای تبدیل شد که اصرار داشت کاملاً مطابق مد روز لباس بپوشد: «ملکه به لباسهای مد روز و به لباسهای شیک روی آورده بود، در حالی که قبلاً سعی میکرد از لباسهای سادهتر و مناسبتر استفاده کند. تماس بیوقفه با سالنهای مد جهان و سفارش سالنهای مد جهان و سفارش آخرین لباسها و اصرار بر اینکه هیچگاه دو بار با یک لباس در انظار عموم ظاهر نشود [عادت وی شده بود].» (۱)
ازجمله علائق مشترک شاه و فرح، علاقه فراوان به ورزش اسکی بود و این علاقه مفرط به اسکی، چنان بود که شاه ترجیح داده بود، یک ویلای مجلل در سنت موریس سوئیس (در دامنه کوههای همیشه برفی آلپ) بخرد، تا زمستانها را در آنجا بگذرانند. از این رو، سنت موریس به پایتخت زمستانی ایران شهرت داشت. در این باره محافظ مخصوص شاه و فرح در خاطرات خود مینویسد: «فصل زمستان و ورزش اسکی بود. وقتی وارد سنت موریس میشدیم به هر مأموری وظیفهای محول میشد. اسدالله سرخیل و استوار یکم اسماعیل پنجهشیر مسئول اسکورت کردن فرح در اسکی بودند. در یکی از همین روزها در موقع اسکی، سرخیل میبیند که ۲ نفر مستقیم و با سرعت زیاد به سمت فرح میآیند. او با سرعت زیاد میرود و راه آنها را سد میکند و در اثر این برخورد پای او میشکند، اما فرح و اطرافیان توجهی به اینکه او پایش شکسته و در برف و سرمای ۳۲ درجه زیر صفر افتاده، نمیکنند و به اسکی خود ادامه میدهند. خود سوئیسیها استوار سرخیل را به بیمارستان منتقل میکنند و بستریاش میکنند و به ویلای شاه اطلاع میدهند. فردای آن روز که فرح و دوستانش و استوار پنجهشیر برای اسکی آماده میشدند، فرح از پنجهشیر پرسید: از یارو خبر داری؟ اطرافیان فرح شروع کردند به خندیدن. پنجهشیر سؤال کرد: قربان! یارو کیست؟ فرح گفت: آن یارو گاردی که مثل خر در برفها افتاده بود!» شهبازی دلیل صمیمیت فرح با استوار پنجهشیر را در این دانسته که پنجهشیر یک بار فرح را در حال معاشقه با مربی سوئیسیاش که یک نجار بود، دیده، ولی به روی خودش نیاورده بود. (۲)
جابهجایی مرزهای اخلاق در دربار!
روحیات خاص و سنتشکنیهای بیسابقه اخلاقی فرح در دربار پهلوی بازتابی نمایان یافت. این رفتارها در خاطرات تاجالملوک مادر محمدرضا پهلوی توصیف شده است: «چون فرح در فرانسه بزرگ شده بود و فرانسه در عالم، مهد بیبندوباری و ولنگاری است، مجالس رقص و طرب ترتیب میداد و در این مجلس، رفقایش مثل فریدون جوادی و فرهاد ریاحی و امثالهم را میآوردند و حرکات سخیف میکردند و اسم آن را تنوعطلبی میگذاشتند.» البته تاجالملوک به گفته خودش، چند بار به محمدرضا در مورد رفتارهای فرح تذکر داده بود: «من چند بار به محمدرضا گفتم که مادر جان! خوب نیست که خدمه و کارکنان دربار، همسر پادشاه مملکت را توی بغل این و آن ببینند.» (۳)
احمدعلی مسعودانصاری (پسرخاله فرح) نیز در همین رابطه در خاطرات خود مینویسد: «یکی از محافظان فرح در شکارگاه نخجیر، فریدون جوادی و فرح را در حالت نامناسبی دیده و به فرمانده خود گفته بود ما خیال میکردیم از یک زن عفیف نگهبانی میکنیم و باور نمیکردیم چنین مسائلی در میان باشد.» (۴)
شهبازی در مورد دوستان نزدیک فرح، مثل لیلی دفتری و لیلی امیرارجمند مینویسد: «لیلی امیرارجمند و لیلی دفتری وقتی که در نوشهر میخوابیدند و در مقابل سربازان گارد حرکات شنیعی میکردند، خود فرح هم دست کمی از آنها نداشت.» به گفته علی شهبازی، فرح در اطرافیان محمدرضا کسانی را داشت که مطابق میل او عمل کنند و مجری اهداف او باشند و حتی شاه را غیرمستقیم وادار به انجام کاری که فرح میخواست، کنند. یکی از این افراد محمود حاجبی بود: «اگر فرح دوست نداشت کسی به دربار بیاید، فقط کافی بود اشارهای به حاجبی بکند، حاجبی توسط فرح به یک فرد ذینفوذ و قدرتمند در دربار تبدیل شده بود.» (۵)
در جستوجوی جای پایی محکم در دربار
آثار بیماری سرطان شاه که از اوایل دهه ۴۰ بروز کرده بود نیز باعث شد تا نقش فرح به نحو غیرمنتظرانهای در دربار پهلوی پررنگ و مهم شود. در ۱۶ شهریور ۱۳۴۶ یعنی هشت سال بعد از ورود فرح به دربار پهلوی، در مواد ۳۸ و ۴۱ و ۴۲ متمم قانون اساسی مشروطیت، تجدیدنظری به عمل آمد و طی آن به ملکه اجازه داده شد در صورتی که شاه قبل از رسیدن ولیعهد به سن ۲۰ سالگی، از دنیا برود یا از انجام وظایفش عاجز شود، ملکه فرح نائبالسلطنه شود. هرچند مادر شاه (تاجالملوک) اعتقاد داشت که اضافه کردن متمم به قانون اساسی به منظور نائبالسلطنه شدن فرح به اصرار خود او بوده است. موقعی که پزشکان فرانسوی تشخیص دادند که در محمدرضا آثار بیماری پروستات پیدا شده فرح محمدرضا را وادار کرد تا قانونی را وضع کند و فرح را نائبالسلطنه خود قرار دهد و این ارتقای موقعیت فرح، برای جریانهای قدیمیتر و سابقهدارتر دربار مثل اسدالله علم، چندان خوشایند نبود. اختلاف سلیقه و نظر علم با فرح فقط محدود به امور مهم سیاسی و فرهنگی نمیشد و گاهی حتی، تعیین مدل لباس زنانی که در مجلس جشن دربار شرکت کرده بودند نیز به موارد اختلاف بین وزیر دربار فرح، افزوده میشد:
«دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۴۸ در مجلس که بودیم شهبانو از من پرسید چرا به خانمها دستور داده شده که در مهمانی امشب به افتخار پرنسس مارگات لباس شب بپوشند، ظاهراً این امر بدون مشورت با او صورت گرفته است. از رئیس کل تشریفات دربار در این باره توضیح خواستم و پاسخ او را به اطلاع شهبانو رساندم. به نظر میرسد شهبانو به طور کلی نظر چندان خوشی نسبت به اداره امور دربار ندارد و این امر دو دلیل دارد: اول آنکه من زیر بار خواستهای اطرافیان او نمیروم که در نتیجه بر ضد من توطئه میکند و دوم اینکه او بهدرستی معتقد است که من بسیار به اعلیحضرت نزدیکم و این امر باعث دلخوری وی است.» (۶)
البته این دلخوریها باعث نمیشد که فرح از دست خواهران شاه و بهخصوص اشرف، پیش علم درددل و گلایه نکند. علم در یادداشتهای روز ۱۴ اردیبهشت ۱۳۴۹ از درخواست فرح برای دیدار خصوصی با او یاد کرده که طی این دیدار خصوصی یکساعته، از رفتار خواهرهای شاه و فعالیتهای خانواده او که به نظرش نسبت به ولیعهد تعصبآمیز است، پیش علم گلایه کرده است.
در ششم فروردین ۱۳۴۹، لیلا آخرین فرزند شاه و فرح متولد شد. شاه و فرح مجموعاً در طول زندگی خود صاحب چهار فرزند شدند (رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا). به گفته اردشیر زاهدی، فرح با توصیه مادرش تصمیم گرفت که بعد از به دنیا آمدن رضا، باز هم بچهدار شود تا جای پایش در دربار را بیش از پیش محکمتر کند!
حامی اطرافیان در نیل به پستها
باید توجه داشت که فرح بلافاصله بعد از ورودش به دربار، بسیار سعی میکرد تا نقش مادرش (فریده دیبا) را در زندگیاش با شاه، پررنگ کند و او را هرچه بیشتر در امور دخالت دهد، چون به این وسیله میتوانست پشتوانه خوبی در دربار، بهخصوص برای مقابله با مادر شاه (تاج الملوک) که دل خوشی از او نداشت، پیدا کند و شاه را نیز بیشتر تحت نفوذ خود قرار دهد که البته این کار چندان به مذاق شاه خوش نمیآمد. اسدالله علم در خاطرات روز ۱۹ آذر ۱۳۵۲ نوشته است: «شهبانو از خانم دیبا خواسته است در یک کنفرانس آموزش حرفهای در پاریس شرکت کنند. از شاه پرسیدم چه نوع هزینه سفری باید در اختیار ایشان قرار داده شود. گفت: هرقدر که میخواهد. شاید این کار سبب شود دهانش را ببندد.»
فریده دیبا با چراغ سبز دخترش، گوشه چشمی هم به فعالیتهای سیاسی داشت. فریده دیبا یکی از این دخالتهای سیاسی را اعمال نفوذ برای فرستادن پری اباصلتی به مجلس شورای ملی ذکر کرده است: «رفتن پری به مجلس با حمایت من انجام شد. من به فرح گفتم و فرح به وزیر کشور دستور داد تا نام پری به عنوان نماینده تهران در مجلس اعلام شود.» (۷)
در اوایل دهه ۵۰ موقعیت بینالمللی فرح به عنوان روشنفکری چپنما و مترقی در دربار پهلوی، کاملاً تثبیت شده بود، به طوری که سران بسیاری از کشورها مستقیماً و بدون اینکه شاه را در جریان بگذارند، از فرح برای مسافرت به کشورشان دعوت میکردند؛ ازجمله میتوان به سفر غیررسمی و ۱۰ روزه فرح و مادرش به اتحاد جماهیر شوروی و استقبال گرم روسها یاد کرد، اما یکی از جالبترین مواردی که عکسالعمل شاه را نیز در پی داشت، دعوت چین از فرح برای سفر به آن کشور بود. اسدالله علم در مورد دعوت چینیها از فرح و عکسالعمل شاه چنین مینویسد: «دعوت چینیها از شهبانو را گزارش دادم که مستقیماً توسط سفیرشان به خود او اعلام شده است. شاه از حیرت دهانش باز ماند، اول اینکه شهبانو در این باره حرفی به او نزده و بعد اینکه سفیر مستقیماً از ملکه تقاضا کرده بیآنکه دعوت را از طریق که رئیس کشور است، انجام دهد. شاه به من دستور داد که سفیر را توبیخ کنم، ولی بعد تغییر عقیده داد و گفت: بهتر است کاری نکنی. نهایتاً همان خواهد شد که اگر نگذاریم شهبانو دعوتشان را بپذیرد.» این درست همان نکتهای است که اردشیر زاهدی که زمانی سفیر شاه در امریکا بود، بدان اشاره کرده است. زاهدی مینویسد: «اکنون میخواهم دو حادثه تاریخی را برای نخستین بار فاش کنم تا همگان بدانند که بهبود روابط ایران با اتحاد شوروی و بعداً بهبود روابط ایران با چین کمونیست، به ابتکار شهبانو فرح بود.» (۸)
در این میان انفعال و تأثیرپذیری شاه در خصوص تلاش فرح برای ارتقای روابط ایران با بلوک شرق، بسیار قابل توجه است. مسئله قابل تأمل دیگر، حمایت و دفاع فرح از هویدا بود. اردشیر زاهدی در این خصوص نوشته است: «من در پیشگاه تاریخ شهادت میدهم که اگر حمایتهای بیدریغ شهبانو فرح از هویدا نبود در سال ۱۳۴۷، اعلیحضرت درصدد کنار گذاشتن هویدا بودند.» (۹)
این شهادت تاریخی اردشیر زاهدی از دو جهت میتواند قابل تأمل باشد: یکی اینکه دوام بیسابقه ۱۳ ساله امیرعباس هویدا در پست نخست وزیری در دورانی که فرح روزبهروز قدرتمندتر و ذینفوذتر میشده، لاجرم با تأیید فرح بوده است؛ ضمن اینکه خاطرات رجال پهلوی نیز این امر را اثبات میکند. از طرف دیگر هویدا نیز شخصیتی مانند فرح داشت؛ فردی شیفته فرهنگ و آداب و رسوم فرانسوی با تظاهرات روشنفکرانه بود، بهخصوص اینکه هویدا نیز مثل فرح سابقه فعالیتهای کمونیستی داشت و زمانی عضو حزب کمونیست فرانسه بود. (۱۰)
وجهه روشنفکری فرح هم به مذاق کشورهای کمونیستی و هم به طبع کشورهای غربی خوش میآمد و این، همانطور که در فصول قبل توضیح داده شد، یکی از عواملی بود که به کسب مشروعیت بینالمللی توسط رژیم شاه، کمکهای شایانی میکرد و دقیقاً به همین خاطر بود که شاه با وجود ناراضی بودن از بسیاری از رفتارهای فرح و اطرافیانش، برای فرح و روشنفکرانی که اطراف فرح جمع شده بودند، آزادی عمل قائل میشد. یکی از این موارد پیشنهاد کورت والدهایم، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد به فرح درخصوص برعهده گرفتن مقام ریاست یک سازمان بینالمللی برای کمک به آفریقا بود، هرچند این موضوع در جریان رقابت پنهانی و قدیمی اشرف و فرح صورت دیگری پیدا کرده بود. علم در خاطرات روز اول خرداد ۱۳۵۳، به این موضوع چنین اشاره میکند: «فریدون هویدا، سفیر ما در سازمان ملل متحد به طور خصوصی به ما گفته بود که کورت والدهایم دبیرکل سازمان ملل قصد دارد مقام ریاست یک برنامه کمکرسانی بینالمللی به آفریقا را به شهبانو پیشنهاد دهد. بعد از ناهار، شهبانو مرا احضار کرد و به من گفت که چقدر از اینکه والاحضرت اشرف در مورد نیازهای آفریقا به طور علنی اظهاراتی کرده، ناراحت است. من توضیح دادم که اظهارات اشرف ربطی به طرح سازمان ملل متحد ندارد و آن سخنان به طور فیالبداهه در اجتماع مدیران امور تبلیغاتی ایراد شده بود.» (۱۱)
شاه بر اساس این سیاست (تظاهرات روشنفکرانه فرح که بازتاب بینالمللی خوبی برای رژیم شاه داشت) ترتیبی میدهد که کتابهایی در مورد فرح نوشته و منتشر شود. اسدالله علم در خاطراتش به این نکته اشاره میکند: «شاه اظهار داشت که کتابهای زیادی درباره او نوشته شده و حالا وقتش رسیده که کسی کتابی در مورد شهبانو بنویسد. عرض کردم قبلاً درباره این احتمال با ایشان صحبت کردهام، اما خودشان فکر میکنند که هنوز خیلی زود است. شاه پاسخ داد: هر وقت چیزی میخواهد، ولی مایل نیست آن را بر زبان بیاورد، همیشه همین را میگوید. شما توجه نکنید دنبال هر کاری را که میکردید بگیرید و شرط میبندم دست آخر (شهبانو) خیلی خوشحال میشود.» (۱۲)
در واقع باید گفت: رفتار شاه در قبال فرح، تناقضآمیز و بسیار پیچیده بود؛ از یک طرف شاه با بسیاری از عقاید و رفتارهای فرح موافق نبود و از طرف دیگر همین رفتارهای روشنفکرمآبانه و مدرن فرح، پشتوانه بینالمللی خوبی برای رژیم شاه بود و این نقش دوگانه برای شاه و تحمل فرح بسیار مشکل بود. شاه در موقعیتهای مختلف خشم خود را از رفتارهای فرح و بهخصوص طیف هواداران و اطرافیان او بروز میداد. وضعیت و نفوذ و مسائل مربوط به دفتر و اطرافیان فرح چنان شاه را بدگمان کرده بود که شاه شخصاً در سال ۱۳۵۱ ش. به سازمان بازرسی نظامی دستور داد که از دفتر فرح بازرسی اصولی شود. ارتشبد فردوست (رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی) در خاطراتش تعداد کارمندان دفتر فرح را ۶۰۰ نفر ذکر کرده است که هر کدام تخصص و نقش خاص خودشان را داشتند.
وضعیت اطرافیان فرح برای کسانی مثل علم -که از اطرافیان فرح با عنوان سبکسر و لاابالی یاد کرده است- نیز غیرقابل تحمل بود. اسدالله علم در خاطرات روز چهارم آذر ۱۳۵۴، همین جریان را در قالب دیگری روایت میکند: «به عرض (شاه) رساندم که وقتی دیروز با شهبانو هنگام عزیمتشان به مصر خداحافظی میکردم، دیدم که طبق معمول دور و برش را همان اشخاص سبکسر لاابالی گرفتهاند. میشود انتظار داشت که سر و کله آنها در کیش و نوشهر و بیرجند و حتی در عمان پیدا شود، اما واقعاً قاهره داستان دیگری است. شاه در پاسخ گفت: آخر من چه کار کنم؟ شهبانو قلباً به آنها علاقه دارد و حتی مادرش هم چندین بار به او تذکر داده، اما با چنان لحنی به او پاسخ داد که فضولی نکند که دیگر جرئت ندارد موضوع را مطرح کند.» (۱۳)
منبع: روزنامه جوان