به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، احمد کشوری در تیرماه 1332 در منطقه کیا کلای مازندران به دنیا آمد. دوران مدرسه را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند و پس از گرفتن دیپلم آماده ورود به دانشگاه شد اما به خاطر هزینه های سنگین از رفتن به دانشگاه منصرف شد.
او علاوه بر تحصیل به فعالیت های ورزشی و هنری هم علاقه داشت به طوریکه یکبار در رشته طراحی در مقام اول کشور را اخد کرد و در ورزش «کُشتی» نیز به عناوینی دست یافت. احمد در سال آخر دبیرستان با 2 نفر از همکلاسیهایش فعالیتهای سیاسی و مذهبی خود را شدت داد و به وسیله طرح و نقاشی سیاسی علیه رژیم پهلوی افشاگری میکرد.
در سال 1351 وارد ارتش در قسمت هوانیروز شد و با هوش و استعدادی که از خود نشان داد دوره های آموزش خلبانی هلیکوپترهای «کبری» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند.
«کشوری» اوج رشادت های خود را در زمان جنگ تحمیلی نشان داد. او بارها جبهه غرب را به گورستان تانک ها و نفربر های دشمن تبدیل کرد و با پروازهای سخت و خطرناک، حماسه هایی در شکار تانک ها آفرید. او سرانجام در 15 آذر سال 59 پس از یک پیروزی، مورد حمله مزدوران دشمن قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش به شدت در آتش می سوخت خود نیز به شهادت رسید.
در ادامه خاطراتی از این شهید را می خوانیم.
مادر شهید کشوری تعریف می کرد: ما وضع مالی خوبی نداشتیم وقتی پدر احمد بازنشسته شد گاهی بی شام می خوابیدیم و یا غذای ساده می خوردیم. من هم با پولی که از خیاطی به دست آورده بودم برای احمد کفش خریدم، اما احمد کفش را نپوشید گفت: پسر همسایه کفش پایش نیست من چطور کفش بپوشم.
یکبار یکی از خانم های همکار احمد به من گفت که به پسرت افتخار کن، ما خانم هایی که در شهرک سازمانی سکونت داشتیم به خاطر ابهت احمد با حجاب شدیم.
احمد در وصیتی که به ما داشت گفته بود بعد از شهادتم گریه نکنید که یک وقت مادرها اشک شما را نبینند و مانع رفتن بچه ها به جبهه نشوند. گاهی وقت نماز گریه می کرد می گفتم احمد چرا گریه می کنی؟! می گفت ما برای خوردن و خوابیدن به این دنیا نیامدیم. بسیار ساده زیست بود، خانه اش تماما موکت بود، یکبار گلایه کردم که چرا اینطور زندگی می کنی، گفت: مادر از پول بیت المل نمی توانم خرج کنم، این ها برای فقراست. ما فردا همه بازخواست می شویم.
گاهی بعد از نماز دست هایش را بالا می برد و بعد از 10 بار الله اکبر از ته دل دعا می کرد خدابا تا من را نیامرزیدی از دنیا مبر.
یکی از همرزمان شهید روایت می کرد: سومین روز جنگ بود. من در مراغه بودم و پشتیبانی عملیات کردستان را داشتم، دستور دادند باید سریع بلند شویم و خود را به غرب برسانیم. کشوری و شیرودی زودتر به پایگاه یکم کرمانشاه اعزام شده بودند. بعد از اعزام ما، بلافاصله با چهار فروند هلیکوپتر به منطقه رفتیم. وقتی بر فراز شهرها پرواز می کردیم آواره ها را می دیدم که در جاده هستند و این صحنه آتشی بر دل ما می زد. احمد مصمم شده بود که باید یعثیها را نابود کنیم. از قصر شیرین تا گیلانغرب جاده باریکی بود که دو سه متر بیشتر عرض نداشت. دشمن نیروهای خودش را در این جاده به فاصله چند کیلومتر چیده بود. عراق هم تجربه جنگی نداشت. بدون آرایش روی جاده بودند. خودمان در وهله اول شک کردیم که این ها نیروهای خودی هستند یا دشمن. احمد مامور شد که موضوع را بفهمد. مطمئن شدیم که بعثی هستند شروع کردیم به ریختن آتش. تقسیم کردیم که هرکس کجا را نشانه برود. 53 موشک زدیم و تک تک بچه ها یک درسی به این ها دادند که تا سال های سال رژیم بعث نتوانست از آن بخش جلوتر بیاید.
انتهای پیام/ 141