گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، در بخشی از کتاب «در کمین گل سرخ» روایت زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، آمده است: روز ۲۴ مرداد ۵۹ برای فرماندهان و رزمندگان قرارگاه شمال غرب، روز مهمی بود و از پیش به این روز امیدها داشتند. ماجرا از این قرار بود که همه چیز حکایت از حمله قریب الوقوع ارتش عراق به مرزهای ایران داشت.
حالا دیگر فهمیدن این ماجرا فراست و کیاست زیادی نمیخواست. اگر نگوییم اغلب مردم ایران، قطعاً عموم اهالی شهرها و استانهای مرزی نگران این توفان خانمان سوزی بودند که در راه بود.
از رجز خوانیهای گستاخانه حکام عراق گرفته تا آتشبازی بیشرمانه ژنرالهایش که مردم بی دفاع روستاهای مرزی ایران را گلولهباران میکردند، تردیدی در وقوع این تجاوز باقی نمیگذاشت؛ اما با این همه گویا آن قدر که حذف رقبای داخلی برای فرماندهی نیروهای مسلح ایران اهمیت داشت که در برابر آن، قشون کشی دشمنی را که فتح ایران را در سرداشت، ناچیز میدید!
سرهنگ صیاد شیرازی و همرزمانش چاره را در این دیدند تا بنی صدر را که علاوه بر ریاست جمهوری، فرماندهی کل قوا را هم برعهده داشت، همراه مشاورانش به منطقه دعوت کنند تا از نزدیک آثار و نشانیهای این خطر بزرگ را ببینند.
روز ۲۴ مرداد آنها به کرمانشاه آمدند. رئیس جمهور ابتدا برای مردم نگران این شهر سخنرانی کرد و به آنان اطمینان داد که عراق یک وقتی چنین کند و مقابل آمادگی نیروهای مسلح ما شکست چنانی خواهد خورد و ...
سپس او و همراهانش در قرارگاه حضور یافتند تا طول و عرض این ماجرا را بررسی کنند. جلسهای با حضور فرماندهان عالیرتبه ارتش و سپاه تشکیل شد. ابتدا سرگرد ابراهیموند رکن دوم ستاد، اطلاعات جمعآوری شده از خاک عراق را گزارش داد. استقرار چندین لشگر در مرزها، شیوه مانورهای آنان، نفوذ هواپیماهای شناسایی و عوامل اطلاعات ارتش عراق به عمق خاک ایران و ربودن سربازان و نظامیان و ... خبر از تک نظامی داشت.
سپس سرگرد جاودانی، رکن سوم ستاد قرارگاه بعد از بیان مسائل مربوط به وضعیت جبهه خودی، تحلیلش را ارائه کرد. او در پایان سخنانش نتیجه گرفت که: با توجه به اطلاعاتی که رکن دوم از وضعیت ارتش عراق داد و با توجه به استعداد، ترکیب و گسترش یگانهای خودی و وضعیت و توان رزمی آنان، عراق تا چند هفته آینده تک خواهد کرد!
این خبر صریح افسر جوان همه را تکان داد و لحظاتی بهت و سکوت برفضای سالن حاکم شد تا این که یکی از همراهان رئیس جمهور سکوت را شکست و با ناباوری گفت: «آقای سرگرد، ممکن است یک بار دیگر این بخش آخر حرفتان را تکرار کنید!» سرگرد بار دیگر سخنش را تکرار کرد. تیمسار پرسید: «آیا دلیلی هم برای این ادعایتان دارید؟»
او مجدد دلایلش را شمرد اما تیمسار به سوی رئیس جمهور برگشت و با پوزخند گفت: «قربان، آقای صیاد و دوستانش، جوانند و ماشاالله خیلی هم شجاع هستند، اما هنوز تجربه لازم را برای مسوولیتهایی که بهشان محول شده ندارند. آنها خیال میکنند همین که یک قرینه از تک دیدند پس تک قطعی است در حالی که دهها قرینه باید وجود داشته باشد تا یک فرمانده به تحقق یک تک نظامی یقین پیدا کند!»
سرگرد جاودانی اجازه خواست و توضیح داد که نه یک قرینه بلکه قراین زیادی برای حمله عراق وجود دارد. او اشاره کرد به تبلیغات رادیویی طرفین علیه یکدیگر، تمرکز نیروهای عراقی در مرز و نحوه آرایش و مانور آنان، تشدید تبادل آتش طرفین، فعالیت اطلاعاتی عراق در منطقه، اسیر کردن دیدهبانهای ایرانی در منطقه ریجا برای کسب اطلاعات و افزایش فعالیتهای هوایی و شناسایی این کشور در منطقه و چند مورد دیگر، اما تیمسار نپذیرفت و توضیح داد که این طور نیست و به بازدید دو هفته پیش خود به منطقه اشاره کرد که چیزی غیر طبیعی ندیده است.
رئیس جمهور با ناراحتی سخن او را قطع کرد و پرسید: «حالا اگر حدس اینها درست باشد، شما برای مقابله چه برنامهای دارید؟» او توضیح داد که به همین منظور طرح ابوذر را برای یگانها ابلاغ کردهاند که در صورت حمله عراق وظایف آنها در آن پیشبینی شده است.
طبق این طرح در منطقه شمال و غرب، چهار لشگر از نیروی زمینی ارتش در اختیار قرارگاه قرار میگرفت. وقتی که سرهنگ صیاد، درباره وضعیت واقعی این لشگرها توضیح داد، معلوم شد که به امید آنها نمیتوان منتظر وقوع حادثه ماند.
لشگرهای ۲۸ کردستان و ۶۴ ارومیه سخت گرفتار امنیت کردستان و آذربایجان غربی بودند و اگر میتوانستند آرامش را در آن سامان برقرار کنند البته که کاری بزرگ کرده بودند و توقعی دیگری از آنان نبود. لشگر ۸۱ کرمانشاه نیز در منطقه ریجا، اورامانات وکامیاران همین وظیفه را داشت. یگانهایی از لشگر ۱۶ قزوین هم در کردستان با ضد انقلاب درگیر بودند.
اضافه براین همه این لشگرها و بلکه تمام نیروی زمینی، به طور جدی با مشکل کم بود نیرو مواجه بودند. طرح یک ساله کردن سربازی توسط دولت موقت تمامی پادگانها را خالی کرده بود و از سوی دیگر به علت مسائل و شرایط مربوط به انقلاب و تغییر نظام سیاسی در کشور، اغلب فرماندهان یگانهای ارتش فاقد آن اقتدار لازم بودند تا بتوانند از نیروهای تحت امرشان به نحو مطلوب استفاده کنند و در نتیجه بی نظمی، افت آموزش و پایین بودن توان نظامی کاملاً در یگانهای مشهود بود.
پیشنهاد مشخص قرارگاه، مسلح کردن نیروهای انقلابی و بسیج عمومی بود. در ادامه جلسه بین تیمسار و یکی از فرماندهان بحث تندی صورت گرفت که تیمسار احساس توهین کرد و به اعتراض جلسه را ترک گفت و این چنین جلسهای که به نتایجش امیدها بسته شده بود تقریباً بدون نتیجهای که بتوانند در روز مبادا جلو قشون عراق را سد کند، تعطیل شد!
در پایان جلسه به پیشنهاد محمد بروجردی فرمانده ارشد سپاه در منطقه قرار شد بعد از ظهر رئیس جمهور و همراهانش از پاسگاههای مورد هدف قرار گرفته بازدید کنند. عصر آن روز رئیس جمهور و تعدادی از همراهانش با هلیکوپتر به منطقه قصرشیرین رفتند. او با دیدن آثار توپهای عراقی در روی پاسگاهها و مردم بی دفاعی که مجروح شده بودند، گویی تازه درمییافت که قشونکشی عراق توهم نیست بلکه منطقه در آستانه جنگ بزرگی قرار دارد. اما ای کاش این حس و حال تا تهران باقی میماند!
هنگامی که آنان از بازدید مرز برگشتند آفتاب رو به غروب بود اما مردم مضطرب قصرشیرین که میدانستند اگر آتش جنگ برافروخته شود آنان قربانیان روز نخستیناند، در فرمانداری جمع شده بودند تا ببینند چرا مسوولان هیچ تحرک جدیی برای روز مبادا ندارند.
رئیس جمهور برایشان سخنرانی کرد و وعده وعیدهای فراوانی داد. وقتی او از گفتن ایستاد که ساعت هشت شب بود و مدتی از غروب آفتاب میگذشت. سرهنگ صیاد که از خطرات پرواز بی اطلاع نبود، برای برگشتشان اتومبیل تهیه دیده بود. بنیصدر میگوید: «مگر نمیشود با هلیکوپتر برگردیم؟» صیاد شیرازی پاسخ میدهد «نمیشود». اما خلبان با یک جسارت خارج از منطق گفت: «نخیر میشود، من میتوانم در شب پرواز کنم».
رئیس جمهور، فرمانده نیروی زمینی ارتش، استاندار کرمانشاه، مشاور اطلاعاتی رئیس جمهور، محسن رضایی فرمانده وقت سپاه، و چند نفر دیگر. برای بروجردی جا نشد و او ماند. هلی کوپتر ۲۱۴ از زمین بلند شد و چند لحظه بعد هم کبرای جنگیای برای اسکورتشان برخاست. جماعت همه در خلوت خود بودند. لابد به روزهای وحشتناکی میاندیشیدند که در پیشروی میهن بود.
حدود بیست دقیقهای گذشته بود و برفراز کوهستانهای اطراف دالاهو بودند که ناگهان علی صیاد شیرازی متوجه شد سه تا از آمپرهای خطر روشن است. طبق عادت، دعای فرج امام زمان (عج) را خواند و به محسن رضایی گفت: «مثل اینکه دچار مشکل شدهایم».
سیستم داخل ناگهان خاموش شد و تکانهای غیر طبیعی خبر از آن میداد که کنترل هلی کوپتر از دست خلبانها قطع شده است. صداهای ترس خورده آنها حمایت از جدی بودن خطر داشت. یکی از آنها داد میزد :«من باید آنجا بنشینم.»
علی به جایی که او اشاره میکرد، نگاه کرد، سوسوی چراغی دیده میشد. اما او میدانست این منطقه در دست ضد انقلاب است و همین را به خلبان گفت. خلبان گفت: «هیچ چارهای نداریم.» و توضیح داد که ورتیکو شدهاند. گفت: «با این حساب پس بشین.»
هلی کوپتر به روی روستایی رسید. اما خلبان به نظرش رسید که در آن پایین، آب است و نمی تواند روی آن بنشیند. صیاد شیرازی:«داشتم خودم را آماده میکردم همین که هلی کوپتر به زمین اصابت کرد، در را باز کنم و یپرم بیرون که ناگهان با ضربه سختی به زمین خورد. بر اثر شدت آن در کنده شد و من در حالی که سرم شکافته بود، تندی به بیرون پریدم و سعی کردم از آن فاصله بگیرم. هر آن، انتظار داشتم هلی کوپتر منفجر شود. دقایقی گذشت، خبری نشد.
کسی بیرون نیامد و فکر کردم بیهوش شدهاند. وقتی برگشتم، دیدم همه خشکشان زده است و گیج شدهاند. همه را بیرون کشیدم و دیدم الحمدالله همه سالمند و کسی آسیب جدی ندیده است.
دقایقی در کنار هلی کوپتر روی زمین ولو شدیم. نمیدانستیم در کجا هستیم. نگران بودیم که مبادا در منطقه ضد انقلاب باشیم. هلی کوپتر کبری با مهارت تمام در کنارمان به زمین نشست. به او گفتم هرچه زودتر برود به پادگان اسلام آباد غرب خبر بدهد تا نیروی کمکی بیاید.»
اکنون که از خطر آسمانی نجات یافته بودند، فکر گرفتاری در چنگال ضد انقلاب لحظهای آرامشان نمیگذاشت. از دور سیاهیهایی دیده شد و صیاد کلتش را به دست گرفت و پیش رفت و پیش از این که آنان برسند، با صدای کشیدهای ایست داد. جماعت ایستادند. از هویتشان پرسید. معلوم شد ضد انقلاب نیستند.
صیاد در این باره میگوید «باید هرچه زودتر از آنجا دور میشدیم. پرسیدم وسیله نقلیه چه دارید؟ گفتند یک تراکتور و یک جیب البته اگر روشن شوند! به لطف خدا هر دو ماشین به راه افتاد و ما سوار شدیم و پس از طی بیست کیلومتر به پاسگاه روستای گهواره رسیدیم. در آن جا متوجه شدیم تمام این مسیر را ما در منطقه آالوده به ضد انقلاب، پیمودهایم.
از این به بعد، بنی صدر به ما بیشتر علاقمند شده بود و بعد از آن خیلی مورد تفقد قرار میداد. البته من هیچ توجهی به این مسئله نداشتم، سعی میکردم کار خودم را انجام بدهم و کار پیش ببرم.
به همین مناسبت امام خمینی (ره) در پیامی به رئیس جمهور، از او و همراهانش خواستند: به شکرانه این نعمت بزرگ، زندگانی ثانوی خود را بیش از پیش وقف خدمت به اسلام و کشور نمایند.
انتهای پیام/121