گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: بهمن ماه ۱۳۵۹ «آیتالله بهشتی» در سخنانی گفته بود، «اگر بخواهید استقلال را حفظ کنید، باید بهای سنگین آن را هم بپردازید که بهشت را به بها میدهند نه بهانه.» آن روزها مهدی نوجوانی ۱۲ ساله در کوچه پسکوچههای تهران بود. نوجوانی که هر روز پیش از اذان صبح بیدار میشد و به مسجد میرفت تا نماز شب بخواند. او مسیر خود را انتخاب کرده بود. مهدی میخواست به بهشت برسد و شنیده بود که بهشت را به بها میدهند نه به بهانه.
مهدی از ابتدا اصرار داشت که به جبهه برود، اما مادر رضایت نمیداد. درنهایت زمانیکه ۱۶ ساله شد به جبهه شتافت و تا هنگام شهادت در آنجا حضور فعالی داشت. او همواره از مادر میخواست که رضایت بدهد تا به آرزوی خود برسد. سرانجام عملیات نصر یک، ۲۸ فروردین ۱۳۶۶، «سردشت» محل پرواز مهدی شد.
«زهرا قلیچ خانی» مادر شهید «مهدی قلیچ خانی» در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در خصوص روزهای کودکی فرزند خود اظهار داشت: مهدی ۱۰ دی ۱۳۴۷ در تهران متولد شد. فرزند دوم خانواده بود. در کودکی کمی شیطنت داشت؛ اما همه میگفتند، «خیلی پسر خوبی است.» هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نماز میخواند و روزه میگرفت.
وی با اشاره به خاطرهای از عبادت در دوران کودکی فرزند خود ادامه داد: به خاطر دارم در روزهای کودکی اعتراض میکرد که، «چرا سحرهای ماه رمضان من را بیدار نمیکنید؟» با همان سن کم، علاقه داشت روزه بگیرد. خودش راه حلی نیز پیدا کرد. سر یک نخ را به دستگیره درب و سر دیگر آن را به دست خود میبست و میخوابید. به محض باز شدن درب برای سحر بیدار و همراه ما روزه میگرفت.
چطور دلتان میآید پیش از اذان در خواب به سر ببرید؟
مادر شهید در خصوص بارزترین خصوصیات اخلاقی فرزند خود بیان داشت: مهدی از روزی که خود را شناخت، راه دینداری را پیش گرفت. حضور در مسجد و شرکت در فعالیتهای بسیج برنامه همیشگی وی بود. مهدی پیش از اذان صبح به مسجد میرفت و نماز شب میخواند. به اطرافیان میگفت، «چطور دلتان میآید پیش از اذان در خواب به سر ببرید؟ برای خوابیدن همیشه فرصت هست.»
قلیچ خانی با اشاره به روزهایی که فرزندش تصمیم گرفت در جبهه حضور پیدا کند، توضیح داد: از ۱۵ سالگی اصرار داشت که به جبهه برود؛ اما مخالفت میکردم. یک روز خوشحال از مدرسه آمد و گفت، «امام فرموده که ۱۶ سالهها برای حضور در جبهه به اجازه نیاز ندارند. من امروز ۱۶ ساله میشوم. دیگر میتوانم بدون اجازه به جبهه بروم.» از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۶ که به شهادت رسید، در جبهه حضور فعال داشت.
مادر شهید افزود: به فرزندم میگفتم، «در رشته پزشکی قبول شدی. حیف است. بمان و به مردم به نحو دیگری خدمت کن!»، اما پاسخ میداد، «حضور در جبهه نیز خدمت به مردم است. مامان! حیف آن است که جانت را برای دفاع از وطن ندهی و سرانجامت در رخت خواب باشد. راستش من به دنیا علاقهای ندارم.»
اگر خدا بخواهد به شهادت، آرزوی همیشگی خود میرسم
وی در خصوص آرزوی قلبی فرزند خود تصریح کرد: در هر اعزام از مهدی میخواستم که مواظب خودش باشد؛ اما میگفت، «مادر عزیزم، من مواظب خود هستم. خودکشی نمیکنم. اما اگر خدا بخواهد به شهادت، آرزوی همیشگی خود میرسم.»
قلیچ خانی ادامه داد: مهدی آرزوی شهادت داشت. او میگفت، «مادر روز قیامت فرا میرسد. آن روز خیلی سخت است. اگر شما را به بهشت ببرند، نمیتوانی ما را همراه خودت ببری. شاید از شما بپرسند که فرزندی به نام مهدی دارید؟ اما شما یادت نمیآید. آن روز هرکس فقط به فکر خود است. اگر من به شهادت برسم، شما را شفاعت میکنم. زمانیکه به من میگویند، پدر و مادرت که تو را پرورش دادند را نیز صدا کن! و من شما را همراه خود میبرم.»
مادر شهید با اشاره به صحبتهای آخرین تماس تلفنی با فرزند خود بیان کرد: در آخرین تماس تلفنی پیش از شهادت، مدام میگفتم، «مهدی!» و او پاسخ میداد، «مامان!» پرسیدم، «کی برمیگردی؟» مهدی آمد بگوید که، «عملیاتی در پیش داریم. نمیتوانم بیایم.» که صدا را قطع کردند. دیگر نتوانستم صدای فرزندم را بشنوم. دو سه روز بعد او در سردشت به آرزوی خود رسید.
وی ادامه داد: مهدی در وصیت نامه خود، همه را به تبعیت از امام و انقلاب دعوت کرده و گفته، «نماز، دعا و توسل را فراموش نکنید. قدر انقلاب اسلامی را دانسته و آن را حمایت کنید.» وی در بخش دیگری از وصیت نامه خود آورده، «پس از شهادت، برایم گریه نکنید. به یاد حضرت زینب (س) باشید که در یک روز ۷۲ عزیز خود را در راه خدا فدا کرد و فرمود: جز زیبایی ندیدم.»
از خدا خواستم صبر زینبی به من عطا کند. دیگر آرام شدم
مادر شهید در خصوص بی قراری و دلتنگیهای پیش از شهادت و صبری که پس از آن نصیب وی شد، توضیح داد: روزهای اول گریه نمیکردم. خدا صبری به من عطا کرده بود که خود باور نداشتم. به بهشت زهرا (س) رفتم و از خدا پرسیدم، «چرا نمیتوانم گریه کنم؟!» خدا یک هفته صبر را از من گرفت. دیگر فقط گریه میکردم. با اعتراض به پدر مهدی میگفتم که، «تو مهدی را دیدی و من فرزندم را ندیدم. میخواهم پسرم را ببینم.» مجدد برای زیارت مهدی به بهشت زهرا (س) آمدم و از خدا خواستم صبر زینبی به من عطا کند. دیگر آرام شدم.
وی با اشاره به خوابی که پس از شهادت فرزند خود دیده، ادامه داد: پیش از شهادت، بیشتر خواب مهدی را میدیدم. در خواب یکی یکی دوستان شهید خود را به من نشان میداد و میگفت، «مامان، تا شما راضی نشوید، خدا من را قبول نمیکند. ببینید دوستم پرید. شما هم رضایت بده تا خدا من را بپذیرد.» پس از شهادت خواب مهدی را دیدم که داشت میدوید. گفتم، «پسرم پیکر قطعه قطعه شده ات را در سردشت با قاطر حمل کردند؟! مهدی جانم، چطور به شهادت رسیدی؟!» فرزندم پاسخ داد، «مامان! من هیچ دردی احساس نکردم. بالای کوه ایستاده بودم که آهن بزرگی به سرم اصابت کرد و من پریدم. دیگر بی قراری نکن که مهدی اربا اربا شد. من پریدم.» دیگر جایی نقل نکردم که پسرم تکه تکه شده است.
مادر شهید در پایان در خصوص احساس حضور فرزند خود در زندگی افزود: هرگاه مهدی را صدا میزنم، پاسخم را میدهد. گرفتار که میشوم، کمکم میکند. همسایهمان که اصلا مهدی را ندیده بود، نقل میکرد، «گرفتار مشکلی شدم. قرآن نذر مهدی کردم. مشکلم حل شد و حاجت خود را گرفتم.»
انتهای پیام/ ۷۱۱