خبرگزاری دفاع مقدس: من و تو در شهر یا روستا زندگی میکنیم. در اطراف ما مین وجود ندارد. شاید سختیهای زندگی گهگاه خاطرمان را آزرده کند؛ اما آزرده حالی کجا و آزرده جانی کجا! ما میدانیم هرگاه از خانه خارج شویم پایمان به روی هیچ مینی نخواهد رفت، هیچ ماده منفجرهای بر سر راه ما نیست. اما زندگی برای ساکنان برخی مناطق مرزی بدین گونه نیست. مناطقی در کشور وجود دارد که آلوده به مین است و اعضای گروههای پاکسازی وظیفه مینزدایی این مناطق را بر عهده دارند. "سعید توفیقی" یکی از همین افراد است که در گفت و گو با خبرنگار ما از سال ها فعایلت خود به عنوان تخریبچی میگوید.
سالهای آغازین زندگی در آبادان و خرمشهر
روزهای آغازین زندگی من با تولد در آبادان رقم خورد. سال 1347 در شهر صنعتی آبادان به دنیا آمدم و تا دوم دبستان در آنجا بودم. پدرم کارمند شرکت نفت بود و بعد از بازنشستگی او به خرمشهر رفتیم. شهریور 59 برای تمام مردم آبادان و خرمشهر سرآغاز فصل جدیدی از زندگی بود و برای ما نیز زمان وداع با دیارمان. جنگ زده شدیم و این موضوع ما را راهی اهواز کرد.
بخش مهمی از زندگیام در عملیاتها رقم خورد
سال 1362 بود. مثل بسیاری از جوانانی که شور و حال جبهه داشتند از طریق بسیج اعزام شدم. این اعزام مصادف با عملیات خیبر بود. بعد از آن مجددا به توپخانه لشکر 7 ولیعصر رفته و در سال 63 نیز در عملیات بدر از ناحیه ریه مجروح شدم. پس از طی دوره نقاهت نیز مجددا برای عملیاتهای پدافندی به جبهه رفتم. والفجر 8، فاو، کربلای 4 و 5 نیز دیگر عملیاتهایی بود که در آنها شرکت داشتم.
"شاخ شمیران" نیز یکی دیگر از مناطقی بود که از طرف معاونت اطلاعات نیروی زمینی به آنجا رفتم. عرب زبان بودم و مرا برای جمع آوری اسرا به آنجا فرستاده بودند. در فواصلی که جبهه نبودم نیز دروس آموزش نظامی را برای سربازها و نیروهای اصلی که میخواستند وارد کادر سپاه شوند تدریس میکردم.
برگ اول دفتر مجروحیت؛ او زنده است بگذارید سوار قایق شود
سال 62 بود و بحبوحه عملیات بدر. هور العظیم را با قایق طی کرده و بعد از وارد شدن به خاک عراق به جاده بصره العماره رسیدیم. پس از اینکه مجروح شدم مرا به سختی تا لب هور آوردند. قایقی آمد و گفت من فقط مجروح میبرم، شهدا را نگه دارید تا قایق بعدی بیاید. من صدای او را میشنیدم اما توان حرف زدن نداشتم تا اینکه یک نفر داد زد این زنده است او را هم ببرید. قایق را خاموش کردند تا ما را سوار کنند، زخمی ها را سوار کردند اما هرچه کردند قایق روشن نشد. از نو همه را پیاده کردند و منتظر رسیدن قایق بعدی شدند. دوباره همه را سوار آن کردند و به سرعت از آنجا خارج شدیم.
حس عجیب معلق بودن بین مرگ و زندگی
در گیر و دار مجروحیت حس کردم از بالا در تونلی افتادهام و به سمت پایین میروم. مثل فلاش بک دوربین به عقب برمیگشتم و تمام خاطرات سالهای دور زندگیام مثل فیلم از جلوی چشمم رد میشد. حتی خاطراتی که مدتها فراموش کرده بودم آن روز جلوی چشمم آمد تا اینکه حس کردم مادرم مرا صدا میزند. در خیالم صدای او را میشنیدم تا اینکه در همان حال و هوا با طنین مادرانه او از آن فضا خارج شده و وارد دنیا شدم.
پایان جنگ و آغاز پاکسازی میادین مین
جنگ تمام شد و هرکس به کاری مشغول شد. من نیز به عنوان راوی با نیروهای راهیان نور همکاری کردم و بعد از آن هم با یک گروه پاکسازی غیر ایرانی خارجی در سال 80 همکاری خود را آغاز کردم. آنها چاههای نفت و مکانهای دیگر را پاکسازی میکردند. مدتی هم با یکی از شرکتهای لرزهنگاری همکاری میکردم.
با تشکیل مرکز مینزدایی وارد شرکتهای دیگر شده و کار پاکسازی قطعه یک و دو کوهستان ایلام را آغاز کردم. میدانهای مین در حلاله و میمک، تلخاب در حد فاصل کرمانشاه و ایلام نیز از دیگر مناطقی بود که کار پاکسازی را برای آنها انجام دادم. در چنگوله نیز جزء ناظران یکی از شرکتهایی بودم که کار نظارت را در کنار مهندسان لرزه نگار چینی بر عهده داشت.
نظارت بر پاکسازی در مناطق ایلام، قصر شیرین، سومار و نفت شهر و گیلانغرب نیز از دیگر فعالیتهای من در زمینه پاکسازی است.
برگ دیگری از دفتر مجروحیت؛ موشهایی که باعث انفجار شدند
16 اسفند 90 بود. آن روز مثل همه روزهایی که باید برای پاکسازی راهی میدان مین میشدم، بعد از خواندن نماز صبح حرکت کردم. به سایت کاری رسیدم و بعد از چینش تجهیزات، آنها را برداشته و وارد فیلد کاری شدم. با کار کردن روی نوارهای مین به زمینی رسیدم که آشفته بود و شکل عجیبی داشت.
در فکه نوعی موش وجود دارد که در رملها تونل میزند. سطح فشار مینها پلاستیک نرم هستند، بنابراین موشها آنها را جویده و در لانههایشان جابهجا میکنند. برخی مینها نخ دارند که موشها با کشیدن آن نخها مین را به هر جا که خواستند میبرند. در یک لحظه پایم در چاله موش به روی مینی رفت که یکی از موشها آن را جابهجا کرده و به لانهاش برده بود. ناگهان انفجار مهیبی رخ داد و برگ دیگری از دفتر مجروحیت مرا ورق زد.
مرا با تراکتور به نزدیکی آمبولانس بردند
نزدیک ترین شخص به من زوج کاریام بود. در کارهای پاکسازی معمولا برخی کارها دو نفره انجام میشود که یک نفر "ماینکس" (دستگاه مین یاب) در دست دارد و یک نفر هم در حال حفاری است. به محض وقوع حادثه او مرا از منطقه آلوده به مین دور کرد و از امدادگر خواست به کمک من بیاید. در منطقهای که مجروح شدم هیچ آمبولانسی نمیتوانست بیاید و فقط با تراکتورهایی که قابلیت حرکت در ماسه زار را دارند تا نزدیکی آمبولانس منتقل شدم. پس از انتقال به درون آمبولانس مرا به بستان و از آنجا به سوسنگرد و بعد هم اهواز اعزام کردند.
اتومبیلم را برای درمان فروختم
بعد از معاینات اولیه در بیمارستان بقایی اهواز مشخص شد پایم به پلاتین نیاز دارد. دو روز از بستری شدنم میگذشت و باید حدود یک میلیون تومان پول آماده میکردم. آن روزها وضع مالی خوبی نداشتم. یک وانت بار داشتم که بعد از مشورت با برادرم تصمیم به فروش آن برای تامین هزینه های درمان شدم. بعد از درمان نیز آن پول به من بازگردانده شد و من توانستم دوباره آن اتومبیل را از همان شخصی که آن را از من خریده بود بخرم. آن وانت وسیله کسب درآمد بود و من با آن ترهبار را جابهجا میکردم یا میفروختم.
مینهایی در عمق 4 متری رمل
بعد از انفجار مین تا مدتها خانهنشین بوده و حدود 4 ماه است که فعالیتم را از نو آغاز کردهام. الان هم مشغول پاکسازی در میدان مین شماره 23 چزابه هستم. بسیاری از مینهای این منطقه عمقی بوده و زیر لایههایی از رمل قرار گرفته است. پاکسازی آنها نیز به صورت دستی مکانیزه و یا با بیل مکانیکی است. مینها نیز در عمق 1 تا 4 متری زمین هستند.
انفجاری متفاوت با دیگر انفجارها
من انهدامهای زیادی را در میدان مین انجام دادهام اما انفجاری که زیر پای من اتفاق افتاد تفاوتی اساسی داشت و آن هم ناخواسته بودن آن بود. آن روز شوک زیادی به من وارد شد. همان لحظه فهمیدم برای من اتفاقی افتاده که باید خودم را برای دوران بعد از حادثه آماده کنم.
پاکسازی؛ کاری سخت و خطرناک
پاکسازی کار سخت و خطرناکی است. موش، آب، عشایر و ... همه مین را جابهجا میکنند که باعث افزایش خطر پاکسازی میشود. در این میان گهگاه برخی شرکتها هزینه تخریبچیها را نمیدهند و این باعث به وجود آمدن مشکلات فراوانی برای اعضا میشود. وقتی مین منفجر میشود به انسان حس عجیبی دست میدهد. بعد از مجروحیت دوم کمیسیون مرا از کار افتاده کلی اعلام کرد. با این حال پسرم فواد که 25 ساله است پابهپای دیگر اعضای پاکسازی به فعالیت در این حیطه به عنوان تخریب چی مشغول شده است.
ما مردان روزهای سخت هستیم
هر کاری سختی خودش را دارد و ما هم مردان روزهای سخت هستیم. هنگامی که در حال پاکسازی هستیم امکان ریزش دیواره اطراف مین وجود دارد. همچنین احتمال خطرات دیگری نیز هست که با استفاده از تجهیزات و وسایل ایمنی سعی میکنیم خطر را به صفر برسانیم. اما حادثه در میدان مین امری گریز ناپذیر است و خطر انفجار همیشه اعضای گروههای پاکسازی را تهدید میکند.