گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: اسرا از اسارت خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارند. آنها تنها با ایمان و امید روز را به شب میرساندند. اسارت برای کسانی که نامشان در صلیب سرخ ثبت نشده بود، با دیگر اسرا فرق داشت. آنها نمیدانستند که چه بلایی سرشان خواهد آمد؛ به کشور بازمیگردند و یا در زندانهای بعثی به شهادت میرساند. به دلیل مفقودی نگهبانان بعثی به بهانههای مختلف اسرا را شکنجه قرار میدادند.
در میان تمام وقایعی که در اسارت رخ میداد، برخی هم حکایتهای عجیبی در اردوگاههای بعثی داشتند. بعضی از اسرا فامیل، برادر و دوست بودند، اما رابطه عبد ممد و احد با دیگر اسرا تفاوت داشت. آنها معلم و شاگرد بودند.
عبدالمحمد شیخ ابولی معروف به عبد ممد معلم جوان، قد کوتاه، شیرین و پر روحیه بوشهری بود که در عملیات کربلای ۴ همراه با «احد» ۱۴ ساله به اسارت درآمد. احد شاگرد عبد ممد بود. عبدالمحمد رابطه پدر و فرزندی با احد داشت و همیشه از او محافظت میکرد. آنها رابطه صمیمی با هم داشتند و گاه و بیگاه با هم میگفتند و میخندیدند تا سختیها اسارت را تحمل کنند. آن دو هم جزو کسانی بودند که نامشان در صلیب سرخ ثبت نشده بود که در اردوگاه «۱۱ تکریت» حضور داشتند.
تمیز کردن حیاط اردوگاه با دست اسرا
رحیم قمیشی از آزادگان دوران دفاع مقدس در خصوص «احد» و «عبدممد» اظهار کرد: یک نگهبانی بعثی در اردوگاه ۱۱ تکریت داشتیم به نام «عدنان»، او در بین نگهبانها از همه وحشیتر بود. بارها برای خُرد کردن روحیه بچهها تکرار میکرد «شما دیگر رنگ ایران را نخواهید دید.» کافی بود یک نفر نظرش را جلب کند. بدن او را با کابل سیاه میکرد که چرا لبخند زدی، چرا با فلانی صحبت کردی.
وی افزود: یک روز این نگهبان بیرحم تصمیم گرفت همه حیاط خاکی چند صدمتری پر از سنگ و کلوخ، شیشه و آهن خرده اردوگاه را پاکسازی کند. برای این کار از دست و بدن بچهها استفاده کرد. همه اسرا را به خط کرد و در طول حیاط به زمین نشاند و گفت: «تا نیم ساعت فرصت دارید تا تمام ضایعات روی زمین را جمع کنید. اگر حیاط کثیف باشد، شما تنبیه میشوید. همه میدانستند که این نگهبان هیچ رحمی ندارد. اسرا روی زمین حرکت میکردند و نگهبانها با کابل پشت سرشان میآمدند.
پاروهایمان ناهماهنگ شده است
قمیشی گفت: عبدممد خیلی آرام و زمزمهوار آواز پاروزنهای لنجهای بوشهری را میخواند. او میگفت که در لنجهای پارویی برای اینکه پارو هماهنگ زده شوند، ناخدا ترانه کوتاه محلی میخواند و باقی پارو میزنند. عبدممد میگفت: «مالِلِ بنگال» و باقی اسرا جواب میدادند «اِسکیلو». نمیدانستیم که چه میگوییم، اما ناخواسته اشک میریختیم و پاسخ میدادیم. حس میکردیم که در لنج هستیم، یادمان رفت که در بند رژیم بعث هستیم. احد نشسته رقص بندری میکرد و جارو میزد. نگهبانها عصبانی بودند، ولی نمیدانستند باید چی کار کنند. آن روز کف حیاط خاکی اردوگاه برق افتاد. نه کسی خسته و نه تحقیر شد.
وی با اشاره به وضعیت امروز جامعه تصریح کرد: پاروهایمان ناهماهنگ شده است. کاش امروز هم به سخنان ناخدایمان گوش میکردیم.
انتهای پیام/ 131