شیعیان فقط عالمان دین را حاکم می‌دانند نه هر سلطانی

در خاطرات «مستر همفر» آمده است: شیعیان حکومت را تنها شایسته عالمان می‌دانند و به سلطان اهمیت کافی نمی‌دهند.
کد خبر: ۳۷۵۹۹۹
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۳۹۸ - ۰۲:۵۵ - 27December 2019

شیعیان فقط عالمان دین را حاکم می‌دانند نه هر سلطانی رابه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، «خاطرات مستر همفری» شرح خاطرات جاسوسی انگلیسی است که سال‌ها در منطقه غرب آسیا خدمت می‌کرد. در این کتاب به همان میزان که پرده از مکر دولت استعماری انگلیس برمی‌دارد، نشان می‌دهد تا چه میزان انگلیس از قدرت بالقوه مسلمانان بخصوص شیعیان واهمه دارد. در قسمتی از همین کتاب که در ادامه می‌خوانید، گویای آن است که بی‌هویت ساختن کشورهای اسلامی، از بین بردن وحدت، اختلاف افکنی و پیاده سازی سیاست تجزیه و اختلاف مهمترین سیاست‌های غرب است که سال‌هاست ادامه دارد و همچنان ادامه خواهد داشت.

شیعیان هر کسی را لایق حکومت نمی‌دانند

«از گذشته‌های دور حکومت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه بود که امپراطوری بزرگ و گسترده خود را چگونه حفظ کند: امپراطوری که آفتاب هیچ‌گاه در آن غروب نمی‌کرد. بریتانیا در مقایسه با مستعمرات خود همچون هند، چین و خاورمیانه، کشوری کوچک بود. اگر چه ما در بخش‌های بزرگی از این کشورها حکومت دست نشانده نداشتیم و کار را خود مردم انجام می‌دادند، اما سیاست‌های فعال و موفقیت آمیز ما در این کشورها به پیش می‌رفت، و ما به سوی حاکمیت کامل بر آنها گام برمی‌داشتیم.

بنابراین ما باید به دو نکته می‌اندیشیدیم:

1ـ در مناطقی که بر آنها تسلط پیدا کردیم حاکمیت خود را حفظ کنیم.

2ـ بخش‌هایی که هنوز زیر سلطه ما نیستند به مستعمرات خود بیفزاییم.

وزارت مستعمرات برای هر یک از این کشورها کمیسیون خاصی برگزید تا به بررسی این مسایل بپردازد و من خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم و کار در کمپانی هند شرقی به من سپرده شد. این کمپانی اگر چه هدف آشکارش بازرگانی بود در حقیقت راه‌های تسلط بر هند و به چنگ آوردن سرزمین‌های دور شبه قاره هند را جستجو می‌کرد.

کشور بریتانیا از هند به دلیل وجود قومیت‌های مختلف، ادیان متفاوت، زبان‌های گوناگون و منافع بسیار در صورت برخورد با آن موارد نگرانی نداشت. چنان که چین نیز نمی‌توانست نگران کننده باشد. زیرا ادیان بودا و کنفوسیوس که بیشتر مردم آن کشور پیرو آنها بودند انگیزه قیام را در آنان بر نمی‌انگیخت. این‌ها دو دین مرده‌ای هستند که به مسایل اجتماعی کاری ندارند و تنها به ابعاد درونی می‌پردازند و احتمال ضعیف داشت که احساسی ملی در میان مردم این دو منطقه پدید بیاید.

بنابراین بریتانیای کبیر از این دو منطقه نگرانی نداشت. ما از امکان به وجود آمدن تحولاتی در آینده نیز غافل نبودیم و برنامه‌های دراز مدتی را برای گسترش تفرقه، نادانی، فقر، و گاه بیماری، در این کشورها برنامه‌ریزی کردیم. پیدا کردن پوشش مناسب برای این اهداف نیز دشوار نبود، پوشش‌هایی با ظاهر جذاب و خیره کننده و باطنی استوار که با تمایلات روحی مردم در این مناطق متناسب بود.

برای توصیف کار ما، می‌توان از یک مثل قدیمی بودایی یاد کرد که می‌گوید: اگر چه دارو تلخ است اما به گونه‌ای رفتار کن که بیمار آن را با شیرینی میل کند.

اما اوضاع کشورهای اسلامی ما را نگران می‌کرد. ما با این مرد بیمار قراردادهایی بسته بودیم که همه آن به نفع ما بود.

کارشناسان وزارت مستعمرات نیز بر این باور بودند که این مرد کمتر از یک قرن آینده نفس‌های آخرش را خواهد کشید. ما

همچنین قراردادهای پنهانی با دولت ایران بسته بودیم و نیز جاسوس‌ها و مزدورانی در این دو کشور به کار گرفته بودیم. رشوه، فساد اداری و سرگرمی پادشاهان با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده بود ولی با این همه برنامه‌ریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم:

1ـ نیروی اسلام در جان فرزندانش.

یک فرد مسلمان در پیروی از اسلام استوار است. هم چنان که اسلام در جان یک مسلمان، همانند مسیحیت در دل کشیش‌ها و راهبان می‌باشد که جان می‌دهند ولی دست از مسیحیت برنمی‌دارند، خطر وجود مسلمانان شیعه در ایران، از این هم بیشتر است زیرا آنان مسیحیان را کافر و نجس می‌دانند. مسیحی در نگاه یک شیعه همچون نجاستی است که یکی از دستان ما را آلوده کرده است و باید در پاک کردن آن بکوشیم. وقتی از یک نفر آنان پرسیدم چرا در مسیحیان این گونه می‌نگرید، در پاسخ گفت: پیامبر اسلام انسان حکیمی بود و به این وسیله می‌خواست پیرامون کافران نوعی فشار اجتماعی ایجاد نماید تا آنان احساس تنگی و ترس کنند تا به سوی خدا و دین درست هدایت شوند چنان که حکومت‌ها هرگاه از کسی احساس خطر کنند او را در فشار قرار می‌دهند تا دوباره مطیع و فرمان‌بردار گردد منظور از نجاستی هم که گفته شد نه پلیدی ظاهری بلکه نجاست معنوی است و نه تنها مسیحیان که همه کافران را فرا می‌گیرد، حتی مجوسانی که ساکنان ایران باستان بوده‌اند.

به او گفتم: مسیحیان به خدا، نبوت و معاد باور دارند، چرا آنان را نجس می‌دانید؟

او گفت: به دو دلیل، نخست این که آنها پیامبری محمد صلی الله علیه وآله وسلم را انکار می کنند و این به معنای دروغگو خواندن پیامبر است و ما در برابر آن می‌گوییم که شما مسیحیان نجس هستید زیرا بر مبنای عقل، هرکس آزار رساند، می‌توان او را آزار داد.

دوم آن که آنها به پیامبران الهی نسبت‌های ناروا می‌دهند، مثلاً می‌گویند مسیح شراب می‌نوشید و او نفرین شده بود چون به صلیب کشیده شد.

من برآشفته گفتم: مسیحیان این گونه نمی‌گویند.

او گفت: تو نمی‌دانی، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است، من با آن که می‌دانستم این مرد در مورد دوم دروغ می‌گوید سکوت کردم؛ البته او در مورد اول درست می‌گفت و من نمی‌خواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامه مسلمانی بودم و می‌ترسیدم که به من مشکوک شوند، از این رو همواره از مسایل جنجالی دوری می‌جستم.

2ـ روزگاری اسلام دین زندگی بوده که سروری داشته، و برده خواندن سروران دشوار است. غرور سروری ـ حتی در هنگام ناتوانی و عقب ماندگی ـ انسان را به سوی برتری می‌خواند. ما هم نمی‌توانستیم تاریخ اسلام را وارونه کنیم تا مسلمانان احساس کنند که سروری گذشته آنها در شرایط ویژه‌ای به دست آمده است و اکنون آن زمان سپری شده و باز نخواهد گشت.

3ـ ما اطمینان نداشتیم که عثمانی‌ها و پادشاهان ایران آگاه نشوند و برنامه‌های سلطه گرانه ما را در هم نریزند. البته این دو حکومت چنان که اشاره شد بسیار ناتوان شده بودند اما وجود یک حکومت مرکزی با حاکمیت و پول و اسلحه که مردم فرمان بردار آن بودند امری نگران کننده است.

4ـ ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم.

علمای الأزهر، عراق و ایران استوارترین سد در برابر خواسته‌های ما محسوب می شدند، آنان از اصول زندگی معاصر کاملاً بی‌اطلاع بودند، بهشتی را که قرآن مژده داده بود هدف خود قرار داده بودند، و حاضر نبودند سر سوزنی از اعتقادات خود دست بردارند و مردم از آنها پیروی می‌کردند و حکومت همچون موش هراسان از گربه، از آنها می‌ترسید، البته اهل تسنن نسبت به شیعیان، کمتر از علمای خود فرمان بری داشتند، زیرا آنان هم سلطان و هم شیخ الإسلام را حاکم می‌دانند، در حالی که شیعیان حکومت را تنها شایسته عالمان می‌دانند و به سلطان اهمیت کافی نمی‌دهند؛ اما این تفاوت چیزی از نگرانی وزارت مستعمرات و حاکمان بریتانیای کبیر نمی‌کاست.

ما کنفرانس‌های بسیاری تشکیل دادیم تا برای این مسایل نگران کننده راه حل‌هایی بیابیم اما هر بار با بن بست روبرو می‌شدیم گزارش‌های رسیده از جاسوس‌ها و مزدوران نیز ناامید کننده بود، همچون نتایج کنفرانس‌ها که یا صفر بود و یا زیر صفر، ناامیدی در ما راهی نداشت زیرا ما خود را با تلاش پیوسته و صبر بی پایان آموخته بودیم.

به یاد دارم که یک بار کنفرانسی با حضور شخص وزیر و بزرگ‌ترین کشیشان و تعدادی از کارشناسان برپا کرده بودیم، افراد حاضر در جلسه بیست نفر بودند بیش از سه ساعت گفتگو کردیم و کنفرانس را بدون نتیجه به پایان بردیم.

اما اسقف گفت: ناامید نشوید! مسیح پس از سیصد سال شکنجه، و تبعید و کشته شدن خود و پیروانش به حکومت رسید. شاید هم او از ملکوت نظر لطفی بیفکند و ما موفق شویم حتی پس از سیصد سال کفار را از مراکزشان بیرون برانیم. ما باید به ایمان استوار و بردباری بی‌پایان مجهز شویم و از همه وسایل و راه‌ها برای تسلط و ترویج مسیحیت در سرزمین‌های مسلمانان بهره ببریم، اگر چه پس از قرن‌ها به نتیجه برسیم؛ که پدران برای فرزندان می‌کارند»

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها