به گزارش دفاع پرس، بهروز نقدیبیک اولین خلبان نیروی هوایی است که توانست بدون هیچ آموزش و راهنمایی و کمک طرفهای فرانسوی و صرفا با تکیه بر مهارت و هوش ذاتیاش، در برابر چشمان شهید ستاری، میراژهای پناهنده شده عراقی را از زمین بلند کرده و به پرواز درآورد. در ادامه هم استاد خلبان این جنگنده فرانسوی شد و وظیفه آموزش آن را به دیگر خلبانان نیروی هوایی به عهده گرفت. نقدیبیک هماکنون دوران بازنشستگی خود را سپری میکند و آنچه در ادامه میخوانید خاطراتی است کوتاه از آنچه او در دوران دفاع مقدس و سالهای پس از آن به چشم دید و تجربه کرد. بهروز نقدیبیک روایت میکند؛
در دومین روز عملیات مرصاد به ما ماموریت بمباران تنگهای نزدیک شهر «کرمانشاه» را ابلاغ کردند. از پایگاه سوم شکاری همدان با یک فروند فانتوم عازم موقعیت هدف شدیم. با رسیدن به هدف، هواپیما را بالا کشیده و تمام بمبها را رها کردیم.
بلافاصله هواپیما را وارونه (Invert) کردم تا زمین خوردن بمبها را ببینم. ناگهان متوجه شلیک یک موشک دوشپرتاب حرارتی شدم. موشکهای حرارتی بدون هیچگونه هشداری در درون کابین خلبان، روی هواپیما قفل شده و بهسوی آن حرکت میکند. چون هواپیما وارونه بود، شلیک موشک را دیدم و اگر در حالت عادی پرواز میکردیم شاید شلیک آن را نمیدیدم. همینکه آتش راکت موشک به چشمم خورد کمکخلبان فریاد زد: «بهروز! موشک!» فرصت برگرداندن هواپیما نبود.
همانطور با همان حالت واراونه، با یک مانور «Split – S» هواپیما را در گردش قرار دادم. با اتمام مانور، هواپیما به نزدیکی سطح زمین رسیده بود. همین که آمدم هواپیما را جمع و جور کنم یک فروند هلیکوپتر دقیقا روبهرویم سبز شد!
ناخودآگاه دستم روی دکمه مسلسل هواپیما رفت که او را بزنم. ناگهان به خودم نهیب زدم که نکند خودی باشد! همه این اتفاقات در کمتر از یک ثانیه اتفاق افتاد. با آن سرعت بالا و فاصله بسیار نزدیک و شاخ به شاخ شدن ما و هلیکوپتر، تشخیص خودی یا دشمن بودن آن را غیرممکن کرده بود. درحالی که با خود گفتم: «به احتمال زیاد خودی است!» تمام تلاشم را صرف آن کردم که با بالگرد برخورد نکنم. به هر زحمتی بود فانتوم را موبهمو از کنارش گذراندم. متوجه شدم خودی است و با خوشحالی به پایگاه بازگشتیم.
***
سال 1373 شهید «صیاد شیرازی»، در سمت «معاونت بازرسی ستادکل نیروهای مسلح»، برای بازدید به پایگاه سوم شکاری همدان آمده و در جلسهای که تقریبا همه خلبانان پایگاه حضور داشتند، سخنرانی کرد. طی سخنرانی به عملیات مرصاد و بیان خاطراتی از آن پرداخت.
حرف از مرصاد که شد من هم اجازه خواستم که خاطره بالا را برای وی و دیگر خلبانان بازگو کنم. حین تعریف دیدم شهید صیاد تمام حواس خود را به من معطوف و چهارچشمی به من زل زده است! حرفهایم که تمام شد چند سوال از وقوع و شرایط محیطی آن ماموریت پرسید. وقتی مطمئن شد خلبان آن ماموریت من بودهام، پرسید: «فکر میکنی چه کسی داخل آن هلیکوپتر بود؟!»
گفتم: «با آن سرعتی که ما داشتیم، حدس خودی یا دشمن بودن آن هلیکوپتر هم سخت بود حالا چطور میشود سرنشین آن بشناسم؟!» گفت: «من داخلش بودم و تمام چیزهایی که تعریف کردی را به چشم دیدم! وقتی که از گردش بیرون آمدی و با ما شاخ به شاخ شدی در دلم گفتم یا اشتباهی ما را میزند یا خوشبینانهتر اینکه با ما برخورد میکند! همانجا شهادتین را خواندم و منتظر شهادت بودم که با فاصله بسیار کمی از کنارمان گذشتی!»
جلسه که تمام شد مرا کنار کشید و گفت: «در آن صحنه من واقعا ترسیدم و گفتم هر دو از بین میرویم!» وقتی خواست به تهران برگردد، با توجه به اینکه یکی از فانتومهای پایگاه سوم تعمیر اساسی شده و آماده تحویل بود، با هواپیمای حامل ایشان به تهران آمدم تا فانتوم را به همدان بیاورم. داخل هواپیما کنارش نشستم. به علت علاقهای که به من پیدا کرده بود، روی کاغذ دعایی نوشت و دور آن را خط کشید و به من داد. هنوز هم آن را دارم.
منبع:مهر