به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، نوشتن از شهدا وظیفهای سخت اما زیبا و دلنشین است. سخت به این دلیل که باید از انسانهایی بنویسی که نمیتوانی بزرگیشان را توصیف کنی و شیرین، که با تمام کوچکی ات از بزرگمردانی می نویسی که تاریخ یادآور زیباترین و شیرینترین لحظات آنان است.
جوانهای پاک و دوستداشتنی ایران اسلامی به عشق امام خمینی (ره) و دفاع از انقلاب و پاسداری از خاک و میهن و ناموس در برابر دشمن تا بن دندان مسلح، کاری ستودنی و غیرقابل وصف انجام دادند تا نامشان در تاریخ برای همیشه جاودانه بماند؛ «غلامرضا کارگر شورکی» از این دست انسان ها است که در جبهه های جنگ از جسم خاکی اش گذشت و اکنون در کسوت جانبازی به بیان خاطراتشان می پردازد؛ در ادامه بخشی از آن خاطرات را مرور می کنیم.
بهمن 57 سپری شد، کمکم عيد از راه رسيد و مردم اولين نوروز را در انقلاب تجربه کردند. ديگر نه از جشنهای شاهنشاهی و نه از زرق و برق جشنهای نوروزی، خبری بود.
تابستان که شد، فصل درو بود. مردم کشاورز روستا بايد دسترنج خود را از مزارع کشاورزی برداشت می کردند. گاهی اوقات اتفاقات بدی می افتاد. اتفاقاتی که هيچ وقت نفهميديم کار چه کسی است. بعض از افراد بی انصاف خرمنهای مردم کشاورز را آتش می زدند. اين کار بيشتر شبها انجام می شد. در واقع نوعی خرابکاری در روزهای اول انقلاب بود.
قرار شد در روستا گشت بدهيم. هنوز بسيج شکل نگرفته بود و ما در روستای خودمان تشکيلاتی مثل بسيج درست کرده بوديم. اسلحه نداشتيم. چماق دست مان می گرفتيم و از مزارع کشاورزی و خرمنهای گندم نگهبانی می داديم.
آن رزوها اولين روزهای تجربۀ ما در پاسداری از انقلاب بود. جوانهای روستا شبانه روز مراقب مردم و مزارع کشاورزی شان بودند و از مغازهها و خانههای مردم در روستا مراقبت می کردند.
من درسم را ادامه دادم و وارد دبيرستان شدم. صبحها درس می خواندم و عصرها و گاه شبها تا صبح با بچه های روستا گشت می داديم تا اوضاع آرامتر شد. جوانان روستا از همان روزهای اول انقلاب خود را برای پاسداری از انقلاب آماده می کردند و بی دليل نبود اين روستا بيشترين شهيد را تقديم انقلاب کرد و اسمش از شورکی به شهيديه تغيير يافت.
انتهای پیام/