"محراب" کابوسی برای "ضد انقلاب" +تصاویر

اوایل، محمود کاوه، ظاهر او، طرز لباس پوشیدن، راه‌رفتن و سخن‌گفتنش را نپسندیده بودند با خدمت وی در این تیپ مخالفت کردند امّا مدّتى بعد، او را در جمع خود پذیرفتند.
کد خبر: ۳۸۴۴۹
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۸ - 13January 2015

به گزارش دفاع پرس، «على اصغر حسینى محراب» در پانزدهم مردادماه سال 1340 در مشهد به دنیا آمد. پدرش مغازه خوار بار فروشى داشت و از این راه امرار معاش مىنمود و آنها از نظر مالى وضعیّت مناسبى داشتند.
در خانهى محراب تلویزیون وجود نداشت و فرزندان از همان کودکى، اوقات فراغت خود را در خانه با کتاب و کتاب خوانی مىگذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانى که مىتوانستند خوب و بد را تشخیص دهند با مسجد و نماز و زیارت امام هشتم (علیه السلام) آشنا کرده بود.

کابوسی بنام


على اصغر علاقه بسیارى به فعّالیّتهاى ورزشى داشت. او کشتى حرفه اى را از چهارده سالگى زیر نظر بهترین مربیّان کشتى کشور - زرّینى و هادى عامل - آغاز کرده بود. در دوران تحصیل عضو تیم کشتى و فوتبال مدرسه بود و در زمینه کشتى به مقام قهرمانی دست یافت و چندین بار هم در وزن خود به مقام قهرمانى در سطح نواحى مشهد و استان خراسان رسیده بود.
شوخ طبعى و همچنین قدرت بدنىاش، جایگاه ویژه اى را در بین همبازى ها و همکلاسی ها براى وى باز کرده بود و او یکى از پیشگامان حرکتهاى دانش آموزى در سطح دبیرستانهاى مشهد به شمار مىرفت و اوّلین کسى بود که در دبیرستان، عکسهاى شاه و خاندانش را از دیوارها به زیر کشید.
حضور او در اکثر راهپیمایىهاى شبانه بدون توجّه به حکومت نظامى، بیانگر شجاعت و روحیه ظلم ستیزى او بود و در اوج همین مبارزات بود که به خاطر فعّالیّتهاى بى وقفهاش توسط عمّال حکومت دستگیر شد؛ امّا پس از آزادى نیز همچنان به مبارزات خود ادامه داد. در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تیم فوتبال تاج - که بعد نامهاى دیگرى را پذیرفت - به عنوان دروازهبان فعّالیّت مىکرد و در همین تیم نیز به کارهاى انقلابى و سیاسى مىپرداخت.

کابوسی بنام

مسجد رضوی، مسجدى که محراب و دوستانش در آنجا فعّالیّتهاى انقلابى مىکردند واقع در کوى طلاب، شاخصترین مسجد مشهد در آن زمان بود. با وجود علاقهاش به تحصیل، وقتى که دید پدر پیرش تنها نانآور خانواده پرخرج و پر اولاد آنهاست و به زودى نیز در مقابل مسئولیّت خطیر خرج ادامه تحصیل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها کرد تا شاید بتواند بخشى از این بار سنگین را بر دوش بکشد. بدین ترتیب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتى که کار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصیل ادامه دهند امّا با تمام اینها عطش محراب براى دانستن، هرگز کم نشد و همانطور که از کودکى با هیأتهاى مذهبى، حسینیّه ها، مساجد و با روحانیون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوجگیرى آن نیز با روحانیون انقلابى بیشترى آشنا شد و در مجالس آنها حضورى فعّال داشت.
هجده ساله بود که با پیروزى انقلاب اسلامى و فرمان امام(ره) مبنى بر تشکیل بسیج، به صف پولادین بسیج پیوست و از آن پس تمام نیرویش را صرف رشد روحانى و معنوى خویش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسیج، تحرّک و تلاش بسیارى در جهت مبارزه با ضدّ انقلابیون و گروههای قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.

کابوسی بنام


در سال 1360 - با توجّه به احساس مسئولیّتى که داشت و با این فکر که امروز کمک به دین و احکام قرآن از اولویّتى خاصّ برخوردار است - همراه با سیل خروشان مردم حزب اللّه عازم جبهههاى نبرد شد و بدین ترتیب مقدّمات آشنایى محراب با شهید محمود کاوه فراهم گردید. نقش شهید کاوه در سازندگى محراب انکارناپذیر است. کاوه در ماموریت هایى که به همراه دیگر یارانش داشت، همواره نیروهایى را با ویژگىهاى مورد نظرش انتخاب و به همراهى دعوت مىکرد. در یکى از همین مأموریتها بود که کاوه، محراب را دید و بعد از کمى صحبت با او، او را توانا براى خدمت در تیپ تازه تأسیس شهدا دانست. بنیانگذاران تیپ 100 ویژه شهدا که در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشیدن، راه رفتن و طریقه سخن گفتن او را نپسندیده بودند، مخالفت کردند. امّا مدّتى بعد با تغییر قابل توجّهى که در پى تذکّرات و صحبتهاى به جاى کاوه در محراب به وجود آمده بود، کمکم او را در جمع خود پذیرفتند.
محراب همان کسى بود که کاوه به دنبالش مىگشت. فردى شجاع و صادق که همیشه در جلو نیروها حرکت مىکرد. صحبت های حسن رزاقی از همرزمان شهید حسینی مهراب محراب مراتب کارآمدی خود در عملیاتهای رزمی در سردستان را به محمود اثبات کرده بود؛ در همان روزهاى نخست اعزام، محراب به اتّفاق کاوه به سقّز رفت و مسئولیت گروه اسکورت را عهدهدار شد و سپس به تیپ ویژه شهدا پیوست و پس از چندى عضو رسمى سپاه شد. او پس از بروز قابلیّتها و توانایىهایش به عنوان یک رزمنده، از سوى کاوه به سِمَت جانشینى سرگروه و بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردانهای رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطّلاعات تیپ ویژه شهدا برگزیده شد.

کابوسی بنام
 

عملیّات شاخص دیگرى که محراب در آن نقش مؤثّر و قابل ملاحظهاى داشت، سلسله عملیّاتى بود که در سال 1361، در محور سردشت - پیرانشهر انجام گرفت که بسیار حایز اهمیّت بود؛ چرا که در طى آن مناطق بسیارى از کشورمان از جمله روستاى اکواتان، زندان دولتو، و از همه مهمتر جنگل آلواتان - که توسط حزب دموکرات تسخیر شده بود - از وجود آنها پاکسازى و آزاد شد. اسراء و مردم بیگناه، زنان، دختران و دیگر کسانی که به اسارت در آمده بودند توسّط این حزب آزاد شدند و به آغوش خانوادههاى خود بازگشتند.
جنگهاى مناطق کردستان منظّم و کلاسیک نبود و آموزشِ صرف در تربیت رزمندهها نقش بسیار کمى داشت و استعداد و ذکاوت خدادادى مىخواست، و این همان چیزى بود که محراب در وجود خود داشت. در همین دوران بود که او اوج هنرش را نشان داد و در شرایطى سخت و با امکاناتى کم و مسیر دشوار به همراه یارانش عملیّات را پیروزمندانه انجام دادند. در این عملیّاتها، محراب همیشه جلوتر از گروه پیش مىرفت و به شناسایى منطقه مىپرداخت.
  مهمترین بخش این سلسله عملیّاتها، فتح منطقهاى در دلِ جنگل آلواتان بود که محراب ایثارگرانه به همراه خواهرزادهاش - احمد صفر زاده - «الله اکبر» گویان پیش رفت و با نیروهاى اندکى - که همراهشان بود - در عرض چند دقیقه هدف را فتح کردند. در طى یکى از همین عملیّاتها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجک مجروح و بى هوش شد و ترکش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقى بود.

کابوسی بنام

محراب در پاکسازى شهر مهاباد نیز نقش مؤثّر و منحصر به فردى داشت. جسارت، قدرت و شجاعت او موجب درخشش او در بین همه نیروها بود. پاکسازى اطراف شهر باختران، موقعیّت دیگرى براى شکوفایى استعدادهاى نظامى شهید محراب و زمینه مناسبى براى بروز فداکارىهایش بود. وقتى که ضدّ انقلاب منطقه «بست» در غرب کردستان را منطقه امنى براى خود مىدانست، محراب تنها با یک گروهان که همگى مانند خودش بودند و بیمى از شهادت نداشتند به آن جا یورش برد و ارتفاعات را از چنگ آنها خارج ساختند. او بسیارى از سرکردگان گروههاى ضدّ انقلاب را مىشناخت و هرگاه حضور یکى از آنها را در جایى احساس مىکرد، سریعاً به آنجا مىشتافت و در پى دستگیرى یا نابودى آنها بر مىآمد.
 در عملیّات آزادسازى سدّ بوکان، محراب حضور داشت و در صحنه حساس و سخت خنثی سازی توطئه انفجار سد بوکان بوسیله ضدانقلاب درخشید. محراب از افرادى بود که قابلیّتهایش در جنگها و سختىها بارها براى فرماندهان رده بالا ثابت شده بود؛ از این رو به او مسئولیّتهاى مختلفى سپرده مىشد که البتّه از پس همهى آنها به خوبى برمىآمد. در اسفندماه 1362 با همسرش ازدواج کرد. همسرش صداقت، صفا و محّبتى را که در وجود محراب دیده بود، دلیل اصلى موافقت خود براى ازدواج با ایشان مىداند.

کابوسی بنام


بعد از مراسم خواستگارى، محراب به جبهه رفت و بعد از پیروزى در یک عملیّات، سفرى تشویقى به سوریّه نصیبش شد و از آنجا نیز به مبارزان جنوب لبنان سر زد. فضا و معنویّت حاکم بر جبهه حزب اللّه لبنان او را شیفته ى خود ساخته بود. امّا با توجّه به ازدواجش ترجیح داد به ایران بازگردد و مبارزه را اینجا ادامه دهد.
تحمّل شرایطى که محراب داشت، براى همسر جوانش آسان نبود. امّا همراهى و کمک محراب و دلدارىهایش این دختر جوان را مصمّم مىساخت که در کنارش بایستد و یار او در سفر جهاد و مبارزه باشد. آنها زندگى مشترک خود را طى مراسمى ساده و در عین حال باشکوه آغاز و سپس به اتفاق یکدیگر به ارومیّه عزیمت کردند و در یکى از آپارتمانهایى که در اختیار آنها قرار گرفت، ساکن شدند. محراب بیشتر وقتش را در مناطق عملیاتی کردستان مىگذراند و تنها هفتهاى یکبار براى دیدن همسرش به ارومیّه باز مىگشت.

کابوسی بنام


 زیارت امام رضا (علیه السلام)، مطالعه آثار بزرگانى چون مطهّرى، دستغیب و بهشتى و همچنین گردشهاى خانوادگى از جمله برنامه هاى دوران مرخصی و اوقات فراغتش بود. به امام حسین (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام ا... علیها) عشق مى ورزید؛ طورى که طبق گفته خواهرزاده و همرزمش - محسن کرمانى: "کافى بود نام حضرت زینب (سلام ا... علیها) برده شود تا اشک او جارى شود."
اوّلین فرزند آنها در اوّل شهریور ماه سال 1364 به دنیا آمد و محراب او را زینب نامید. پس از تولّد زینب براى سکونت به اهواز مهاجرت کردند چون لشگر 55 ویژه شهدا برای شرکت در عملیات بدر به جبهه های جنوب اعزام شده بود. در همان سال، در پى پیروزى در یک عملیّات، بار دیگر سهمیه اى براى پاسداران نمونه جهت اعزام به حجّ در نظر گرفته شد که على اصغر محراب نیز یکى از آنها بود. امّا به دلیل داشتن مشکلات مالى با کمک مالى پدرش - که البتّه به شرط باز پس گرفتن، آن وام را قبول کرده بود - عازم سفر پر برکت حجّ شد.
پس از بازگشت از مکّه معظّمه به مشهد، به زیارت امام رضا (علیه السلام) شتافت و با اندکى درنگ براى بازدید از اقوام و آشنایان، دوباره به جبهه رفت. او علاقه بسیارى به همسر و فرزندش داشت؛ با این وجود حاضر نبود جنگ و جبهه را رها کند. در جواب پدر که از او خواسته بود به خاطر همسر و فرزندش منطقه را رها کند و در سپاه مشهد مشغول خدمت شود، قرآن کوچکى را از جیبش بیرون آورد و گفت: «پدر، تو را به قرآن مانع رفتن من نشو. چه بسا در زمانى که تجربه ى چندانى نداشتم، جوانان زیادى به دلیل عدم تسلّط من به فنون جنگى به شهادت رسیدهاند. حالا که تجربه کسب کردهام و از توانمندى هایى برخوردارم، نباید عقب نشینى کنم."

کابوسی بنام


به مادیّات و مسائل دنیوى توجّه و علاقهاى نداشت. یکبار که شنیده بود قرار است به پاسداران درجه اعطا شود، به همراه شهید کاوه و همهى پاسداران منطقه نامهاى تنظیم و اعلام نمودند: "اگر چنین کارى صورت پذیرد، ما سپاه را ترک مىکنیم." گفتگو با ابراهیم چارهخواه با شهادت شهید محمد بروجردی فرماندهی تیپ 100 ویژهى شهدا به کاوه سپرده شد و تیپ شهدا به کمک رزمندگان و یاران کاوه به خصوص منصورى، ایافت، شهید قمى و محراب توسعه پیدا کرد و تجهیز شد و به لشگر ویژهى شهدا مبدّل گردید. این لشگر به تدریج داراى یگانهاى مجهّزى چون یگان دریایى و گردان پدافندى قائم به فرماندهى و سرپرستى على اصغر حسینى محراب شد. وقتى گردان قائم در محلّى به نام کشتارگاه در مهاباد استقرار یافت، محراب براى توسعه و تجهیز آن دست به اقداماتى زد؛ از جمله این که آب مورد نیاز پادگان را از چاه متروکى در روستاى نزدیک پادگان تهیّه نمود. همچنین حمّام متروکی در شهر را براى استفادهى رزمندگان بازسازى و مرمّت کرد. گردان پدافندى قائم به تدریج توسعه یافت و نام تیپ را به خود گرفت. سپس مستقل از لشگر ویژه شهدا به خواست محراب به عنوان تیپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) گردید و بعد از جنگ، این یگان زیر نظر سپاه خراسان « تیپ 3 لشکر 5 نصر » را تشکیل داد.

کابوسی بنام


محراب در کنار مسئولیّت هاى خود به توجیه نیروهاى اعزامى تازه رسیده نیز مى پرداخت. یعنى هرگاه یک گروه از شهرستانها به یگان ملحق مى شدند، براى آنها یک دوره ى فشردهى آموزش به مسئولیّت حسینى محراب گذاشته مىشد. علاوه بر تمامى موارد ذکر شده، عملیّات هاى پسوه، فتح، لیلةالقدر، قادر، والفجر 4و2، خیبر، بدر و الفجر 8 و 9 نیز از حضور و رشادتهاى محراب بى بهره نبودند. گستردگى مسئولیّت ها و خدمات محراب به حدّى بود که بیان تمامى آنها نیازمند فرصتى مبسوط دارد. به قول یکى از همرزمانِ او: "محراب در یک جمله، یعنى ایمان، اراده، قدرت و تلاش خستگى ناپذیر، محبّت، مهربانى و در عین حال قاطع در مدیریّت و فرماندهی."
 او بسیار مقاوم بود. در یکى از عملیّاتها از ناحیه دست مجروح شد امّا با همان حال به هدایت نیروها ادامه داد. به طورى که وقتى دستش را بالا و پایین مى برد، از آستینش خون مى چکید. محراب براى آموزش و تجهیز نیروهایش از هر فرصتى استفاده مىکرد. در سفرهایش به خراسان و مشهد، نیروهایى را با خود همراه کرد و به تیپ ویژهى شهدا ملحق مىنمود. در تمام طول خدمت در مورد بیتالمال بسیار حسّاس بود و از هرگونه اسراف یا سوء استفاده در هر مورد جلوگیرى مىکرد. خواهر زاده اش - محسن کرمانى - که همرزم او نیز بود در این زمینه مىگوید: "از جبهه به مرخّصى آمده بود. با ماشین سپاه آمد به منزل پدر بزرگ. همسرش پیاده آمده بود. مى گفت: اصغر گفته ماشین بیتالمال است. استفادهى اختصاصى ممنوع. فرداى قیامت نمىتوانم پاسخ گو باشم."

کابوسی بنام
 

او سخنرانىهاى متعدّد و مفصّلى در مراسم مختلف داشته است. در یکى از همین سخنرانىها از برادران رزمنده خواسته بود که اگر مىبینند او به راه کج رفته، هدایتش کنند. حتّى آنها را ترغیب مىنمود که بر سرش داد بزنند، امّا غیبت نکنند؛ که غیبت گناهى است کبیره. مرتّب نیروهایش را تشویق مى کرد و مىگفت: "هرگز نگویید نمى توانم. اگر بخواهید، مى توانید." گفتگو با رزمنده دفاع مقدس-حسین رضوانی خواهرزاده محراب - احمد صفر زاده - که در مسیر شهادت گوى سبقت را از او ربود، با شهادتش تأثیرى عمیق در محراب باقى گذاشت. بازتاب شهادت اطرافیان در محراب به صورت خشم بیشتر از دشمن و عزم و ارادهاى پولادین براى ادامه راه آنها نمودار مىشد. او شهادتهاى زیادى را در خاطر داشت، شهید محمد بروجردى، شهید علی قمى، شهید شکرالله خانى که هر یک تأثیر خاصّ خود را در تکامل و تعالى محراب داشتند.
سرانجام در عملیّات کربلاى 2 و در تاریخ 10/06/1365، سردار محمود کاوه - در حالى که فرماندهى گردان را خود بر عهده گرفته بود - بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. وقتى که محراب بر بالاى سر پیکر بىجان کاوه حاضر شد، چند بار او را صدا زد. چنان بى تاب شده بود که سرش را دوبار به زمین کوبید؛ به طورى که خون از دماغش جارى شد. سپس او را در آغوش کشید و بوسید و پیکرش را روى دوشش گذاشت.
 بله! تقدیر چنین بود که محراب - که سرنوشتش با کاوه رقم خورده بود - پیکر او را بر دوش بکشد. فرداى آن روز محراب در صف تیپ مستقل قائم براى رزمندگان سخنرانى کرد و خبر شهادت کاوه را به نیروهایش داد. پس از آن فرصت یافت تا خود را به مراسم تشییع کاوه در مشهد برساند و در مراسم مختلف به ایراد سخنرانى درباره ى فداکارى ها، دلاورى ها و فضایل کاوه و خاطرات خود با او بپردازد.

کابوسی بنام
 
شهادت کاوه براى محراب آثار ویژه و منحصر به فردى داشت. او دوست کاوه بود. کاوه به او اعتماد داشت و او کاوه را در حدّ یک مراد مىدانست. این کاوه بود که به قابلیّت محراب از همان ابتدا پى برد و به دوستان نیز توصیه مىنمود که با این جوان مدارا کنند و صبور باشند تا روزى شاهد شکوفایى او در کردستان باشند.
محراب همیشه مىگفت: من هرچه دارم، از کاوه دارم. امّا این را نیز به خاطر داشت که کاوه به او گفته بود: "این طور حوادث نباید در روحیه ى او اثر بگذارد، بلکه باید با ایمان و اراده راهش را ادامه دهد." مادرش مىگوید: "وقتى براى شهادت کاوه به مشهد آمده بود، خواستم او را از رفتن منصرف کنم؛ ولى او پاسخ داد: مادر، خدا شاهد است که براى خدا مىجنگم. انشاءالله فردا شما جلوى حضرت زهرا (سلام ا... علهیا) روسفید خواهید بود."
محراب بار دیگر به منطقه برگشت. امّا طبیعت پرتلاش محراب با حالت پدافندى سازگارى نداشت و دوست داشت بتواند مأموریّت تیپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) را از پدافند به آفند و عملیّاتى تغییر سازمانى بدهد و سرانجام توانست حکم عملیّاتى و آفندى بودن انصارالرضا (علیه السلام) را قبل از شروع عملیّات کربلاى 4 از فرماندهی کلّ سپاه پاسداران بگیرد. به این ترتیب او بنیانگذار تیپ عملیّاتى انصارالرضا (علیه السلام) شد.
در زمانى که نیروهاى لشکر ویژه ى شهدا براى شرکت در عملیّاتهاى کربلاى 4 و 5 آماده مىشدند، محراب دایم در راه بود. گاهى به یگان دریایى ویژه ى شهدا و گاهى به تیپ انصارالرضا (علیه السلام) و گاهى به فرماندهى لشکر ویژه ى شهدا مراجعه مى کرد.
 با شروع عملیّات کربلاى 4، مأموریت انفجار یک پل شهر بصره عراق به او واگذار شد. امّا به هر تقدیر با ناکام ماندن مراحل اوّلیهى عملیّات، دیگر نوبت به محراب نرسید. یک روز مانده به شروع عملیّات کربلاى 5، محراب مثل بسیارى دیگر از فرماندهان که خانواده هایشان در مناطق جنگى ساکن بودند، به خانه رفت و شاید هم مى دانست که براى آخرین بار دخترش را مى بیند؛ لذا وقتى که راننده اش براى بردن او به منطقه آمده بود، او را براى خرید روزنامه بیرون فرستاد و این رفت و آمد فرصت بیشتر بودن با خانواده را فرهم کرد. سرانجام دل از دخترش کند، او را بوسید و بعد از خداحافظى با همسرش، به راه افتاد.
عملیات کربلاى 5 آغاز شد. از شب چهارم عملیّات، محراب به عنوان فرماندهی محور عملیّاتى لشکر ویژه ى شهدا عمل مى کرد. او توانست در آن شب پاتک شدید عراق را قاطع پاسخ دهد. در شب ششم عملیّات و در حالى که لشکر ویژه ى شهدا تا اواسط شهر «دوعیجى عراق» پیش رفت و بخش عظیمى از آن را تصّرف کرده بودند؛ توپ ها و راکت هاى شیمیایى منفجر شدند. محراب که شیمیایى شده بود به ناچار به اهواز فرستاده شد. او پس از تسکین موقّت به رغم سوزش چشم ها و گلو توانست در راه بازگشت به خطّ سرى به خانه بزند و بار دیگر دخترش را ببیند. امّا این بار او در خواب بود. اصرار خواهر و همسر محراب براى ماندن و استراحت در عزم و اراده ى او براى باز پیوستن به نیروهایش خللى وارد نکرد و او برخلاف دستورات پزشک دوباره راهى خطّ شد.
 در فاصله روزهاى هفتم تا دهم عملیّات او مدام در تب و تابِ رفتن به نزد نیروهایش در سنگر مقدّم بود، امّا سوزش چشمها و سینهاش امان را از او گرفته بود و او از مرکز پیام با نیروهایش در تماس بود. ولى سرانجام طاقت از کف داد و بعد از خواندن نماز در حالى که زیر لب آیه: «اللّهم ارزقنا توفیق الشهادة فى سبیلک» را زمزمه مىکرد، به اتّفاق جمعی از نیروهاى اطّلاعات به طرف خطّ به راه افتاد و در حالى که سوار بر موتور به پل شهر «دوعیچى عراق» نزدیک مى شدند، توسّط راکت هاى هواپیمای عراقى بمباران شدند. از وجود محراب و یار همراهش هیچ چیز باقى نماند؛ و به این ترتیب در تاریخ 30 دى ماه 1365 محراب نیز به صف شهدا پیوست. این در حالى بود که همسرش دومّین فرزند خود را باردار بود و محراب 5 ماه پیش از تولّد دوّمین فرزندش به شهادت رسید.
چند روز بعد، برادرش «حاج على اکبر محراب» به قرارگاه تاکتیکى لشکر رفت و به همراه برادر صلاحى به محلّ شهادت رفتند و توانستند تکّهاى از پاى محراب، گوش و قسمتى از سر و صورت و تکّه هاى کوچکى از بدنش را از روى پشت بام خانه هاى اطراف پل و زمین هاى حاشیه ى رود بیابند. آن چه از بدن محراب به دست آمد؛ چیزى حدود 3 کیلوگرم بیشتر نبود و این هم تقدیر الهى بود؛ براى این که این سخن محراب را به یاد همگان بیاورد: "به شرق و غرب بگویید اگر خانهام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ سوراخ کنند، آرزوى اظهار ضعف و شکست اسلام را و دینم را به گور خواهند برد؛ و اگر پیکرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره کنند و پاره هاى تنم را بسوزانند، باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است، کفر و منافق نابود است." قطعات باقیمانده از وجود پاکش در میان استقبال بى نظیر مردم شهید پرور مشهد تشییع و در قطعه ى شهداى انصارالمجاهدین - نزدیک آرامگاه شهید کاوه - به خاک سپرده شد.
 
منبع:مشرق
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار