به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، چه حکایت شیرینی دارد لحظههای زیبای جبهه، لحظاتی که اشکها و لبخندهای مردان خاکی پوش آسمانی در هم گره میخورد و زیباترین نقاشی عالم را به تصویر میکشید.
آری! به یقین میتوان گفت حکایت جبهه و جنگ، حکایت تیر و ترکش نبود، حکایت اشک و گریه نبود، بلکه حکایت شیرین دلهایی بود که برای رسیدن به خدا و هر آنچه زیبایی است، در حریم جانان پرواز را آموختند. اگر کتاب قطور دفاع مقدس را ورق بزنیم، فصلهای باشکوهی در برابر چشمانمان گشوده میشود که حکایتهای شیرینی دارد به وسعت آسمان.
پسری فوق العاده با مزه و دوست داشتنی بود. بهش میگفتند: «آدم آهنی». جای سالمی در بدن نداشت؛ آبکش به تمام معنا! آن قدر طی چند سال جنگ تیر و ترکش خورد که «کلکسیون تیر و ترکش» شده بود. از آن بچه هایی بود که راستی راستی «قطب نما را منحرف می کنند» دست به هر جای بدنش که میگذاشتی جای زخم و جراحتی کهنه و تازه بود؛ اگر کسی نمیدانست و کمی محکم جای زخمش را فشار میداد و دردش میآمد نمی گفت مثلا آخ! درد آمد، فشار نده، بلکه با ملاحت خاصی اسم عملیاتی را به زبان می آورد که آن زخم و جراحت احتمالا مربوط به آن بود؛ مثلا کتف راستش را اگر کسی محکم میگرفت، می گفت: آخ! بیت المقدس؛ و اگر کمی پایین ترش را دست می زد میگفت: آخ! والفجر مقدماتی، یا آخ! فتح المبین، یا آخ! کربلای5 و همین طور تا آخر. بچه ها هم عمداً اذیتش میکردند و صدایش را در میآوردند تا تقویم عملیات را مرور کنند.
انتهای پیام/