به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، سردار شهید «علی اصغر بصیر» چهارمین فرزند خانواده بصیر، در دوازدهم فروردین سال 1337 در شهرستان فریدونکنار دیده به جهان گشود و در مرحله دوّم عملیات کربلای یک، آزادسازی شهر مهران هنگام توجیه منطقه قلاویزان به همراه فرماندهان لشکر 10 سید الشهدا (ع)، در داخل سنگر فرماندهی، بر اثر اصابت خمپاره 60 به سنگر، به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود، رسید و به لقای حق شتافت.
قسمتی از وصیتنامه شهید «علی اصغر بصیر» در ادامه میآید:
به نام خدایی که به ما جان داد، به نام خدایی که به ما هستی داد تا بتوانیم دین پیامبرش را یاری کنیم. الان دنیای استعمار فهمید که تنها قدرتی که میتواند ابرقدرتها را به زانو درآورد، آن اسلام است، همان اسلام فقها. لذا ملت ایران با اتکا به خدا دست به یک انقلاب و یک دگرگونی عجیب زد که دنیا را به حیرت وا داشت. همه مستکبران دشمن این انقلاب خدائی شدند. به قول شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی که هر کس خط دارد دشمن دارد.
خوف آن دارد که شهادت مکتب او نیست. (امام خمینی) امروز تمامی اسلام با کفر در ستیز است. (امام خمینی) خدایا به امید تو و به عشق تو به راهی میروم که هدف فقط توئی، راهی میروم که پیامبران ما رفتند و امامان جانشین پیغمبر جانشان را فدای اهداف الهی خودشان کردند و به لقاءالله پیوستند. ما هم پیرو همان پیامبر خاتم و آن امام معصوم و نایب امام زمان (عج) هستیم و پیرو رهبر انقلاب و به قول امام ما مرد جنگیم، ما را از جنگ نترسانید، ما را از شهادت نترسانید.
خوف آن دارد که شهادت مکتب آن نیست و اینجانب خود را مسئول دانستم و بر خودم واجب شرعی دانسته که به این ندای الهی رهبرمان لبیک بگویم تا بتوانم دینم را نسبت به انقلاب ادا کنم و خون ناچیزم را پای این انقلاب نوپای اسلامی بریزم. من به پدرم که یک مدرس برایم بود افتخار میکنم و به خودم میبالم. پدر جان، از اینکه فرزندت را در راه خدا داده ای ناراحت نباش و به خود ضعف راه نده چون که همه این رزمندگان که دارند میجنگند، همه از فرزندان شما هستند...
خدایا! به تو سوگند میخورم که در این راه ثابت قدممان کن... خداوندا شهادت را که نهایت آرزوی من است نصیبم گردان. مادرم شهادت من مهم نیست نگو که فرزندم شهید شده، بگو که خدایا این امانتی که به من داده ای با کمال رضایت به تو پس داده ام و این پسرم را از من قبول بفرما.
خدایا این امانت را از من بپذیر و فقط برای اهداف مقدست جان به کف در جلوی دشمن ایستاده و نگذاشت دشمن کافر پا فراتر بگذارد به سرزمین اسلامی ما و به مادران و خواهرانی که برای دیدن پیش تو میآیند، هیچ از خودت سستی نشان نده و نگذار که به تو تسلیت باد بگویند. من دوست دارم که در شهادتم تبریک بگویند چون من خودم خواستم و آرزوی من همین بود که به خدای خویش برسم و هیچ خوفی از شهادت ندارم. همسرم، به خدا سوگند تا آخرین لحظههای وجودم خدا را فراموش نمیکنم ولی بدان که دستم نیست، نمیدانی چه تحولی در من ایجاد شده، انگار که عاشق خدا شدم. میدانم که این بار، بار آخر من است، اگر خدا خواست.
و اما برادران پاسدار! شهدای آینده این انقلاب! به خدا خیلی ارزش دارید، قدر خودتان را بدانید. هر موقعی که خواستید برای نبرد با کفر در سرزمین بیت المقدس و جولان بروید، مرا سر بزنید و این را بدان که خیلی دلم میخواست که خدا مرا زنده میکرد و در این جنگ هم شهید میشدم و خودتان هم میدانید که من آنقدر ساده نیستم که به دست مزدور عراقی شهید شوم و حتماً تعداد زیادی از آنها را مثل دفعههای پیش نابود خواهم کرد.
خدایا، لحظههای آخر عمر من است. هرگز خودم را به خودم وامگذار و از دعاهای خیر امام مرا بهرهمند گردان. دوستان من، رفقای عزیز، آنهایی که در شهر ما و مخصوصاً در خیابان ما سکنی دارید، بدانید که برای چه کشته شدم و جنازه ام را اینطور کردند که شما مرا بالای دستتان قرار داده اید. بیائید بار آخر هم که شد کفن از صورتم بردارید و با هم وداع کنیم و امیدوارم که اگر چنانچه بدی و نافرمانی و بیادبی از من سر زده است، مرا حلال کنید.
انتهای پیام/