به گزارش سرویس فرهنگی خبرگزاری دفاع مقدس، جنگ که شروع شد، خیلیها رفتند جبهه. بعضیها برگشتند و بعضیها شهید شدند و در میان این آدمها، بعضیها بودند که نفسهایی به نفسشان بند بود و شاید عمقِ این وابستگی را هیچکس نتوانست بفهمد. حسن و مادرش هم در بین همین بعضیها بودند. تار و پود زندگیِ مادر، آنچنان به وجود حسن گره خورده بود که وقتی حسن رفت، مادر هم دیگر تاب ماندن نداشت.
این پنج فصل، داستان زندگی شهیدی است که مثل همهی بچهها وقتی به دنیا آمد، گریه کرد، در بازیهای کودکانه با برادرهایش حسابی خندید، همیشه شاگرد اول مدرسه و حوزه و دانشگاه بود و شاید توی درسِ زندگی هم شاگرد اول شد، که شد. پدر و مادر و خانواده و همکلاسی و همرزمِ جبهه از شیرینکاری و شیطنتهایش دلدرد میگرفتند، بس که میخندیدند. وقتی که رفت، همینها تا مدتها اشکِ چشمهایشان خشک نشد.
بچهی بالاشهر تهران بود و وضع مالیشان خوب و از آن زندگیهایی که هر چه لبتر کنی برایت حاضر است! خانهی پانصد متری و ماشین آنچنانی. خیلی از بچههای جبهه به شوخی بهش میگفتند «حسن، ما جای تو بودیم یه لحظه هم جبهه نمیموندیم! جبهه اومدی که بری بهشت، خب خونهی شما خودش بهشته دیگه!»
اواخر شهریور سال 60 بود که برای آموزش رفت پادگان امام حسین(ع). همانجا معروف شد به مَش حسن شمارهی 9. آموزش خمپاره هم دید. تقسیم شد مریوان. اسم گردان ذوالفقار و توپ و خمپاره که به گوشش خورد، رفت پیش علیرضا ناهیدی. هنوز چند ماه نگذشته، کلی سلاح را مسلط کار میکرد و آموزش میداد؛ از خمپاره 81 و 120 گرفته تا توپ 106 و 107.
خرداد 1361 در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و با جمعی از بچههای ذوالفقار به سوریه اعزام شد. قرار بود نیروهای لبنانی را آموزش بدهند، اما خبر اسارت حاج احمد متوسلیان که به بچهها رسید، ورق برگشت و همه برگشتند ایران.
حسن اولین فرمانده گردان ادوات تیپ تازه تأسیس سیدالشهدا شد. توی عملیات والفجر مقدماتی و والفجر 1 هم نشان داد که میشود رویش حساب باز کرد. شهریور سال 62، واحد زرهی لشکر 27 محمد رسولالله(ص) که راهاندازی شد، باز هم رفتند سراغ او. شد مسئول اولین واحد زرهی در سپاه؛ واحد زرهی تیپ ذوالفقار. همین بود که میگفتند حسن مسئولیت ثابت و مشخصی ندارد. هر جا که کار لنگ بود، میرفت همانجا. آچار فرانسهی گردان ذوالفقار بود.
سال 64 بود که در کنار جبهه رفت سراغ درس و کنکور. دانشگاه قبول شد؛ آن هم دانشگاه صنعتی شریف در رشتهی مهندسی صنایع. هیچکس باورش نشد. مسئولین دانشگاه میگفتند کمتر کسی میتواند از هنرستان وارد این دانشگاه میشود. بعد از آن، حسن یک پایش کلاس و دانشگاه بود، یک پایش جبهه و عملیات.
در مرحلهی پدافندیِ عملیات فاو، فرمانده محور ذوالفقار بود. داشت برای سرکشی خطوط میرفت که خمپاره خورد نزدیک ماشین و ترکشهایش گرفت سمت حسن. ترکشهای ریز خمپاره، ریهاش را سوراخ کرد. سرانجام در هجدهم اسفند 1365 توی ماه محرم، به عشق اول و آخرش، حسین(ع) رسید. درست روز تاسوعا پیکرش در امامزاده صالح تهران تشییع شد و در بهشت زهرا هم به خاک سپرده شد.
در این کتاب میخوانیم:
تمام نامهها را زیر و رو کرد. انگار دنبال چیزی میگشت. تکه کاغذی را از بین نامهها برداشت و بلند کرد. جملهی رویش را خواند؛ «با گفتار نیک و کردار نیک نصیحت کنید.» کاغذ را برداشت و بر چشمانش کشید. این دستنوشته را بعد از شهادت حسن توی کولهپشتیاش پیدا کرده بودند و حالا انگار این تکهی کاغذ برای مادر حکم طلا را پیدا کرده بود. دلش میخواست قابش کند و بزندش روی دیوار خانه.
«قصهی شهزاد» در 136 صفحه، در قطع رقعی با شمارگان 3000 نسخه و بهای 100000 ریال از سوی نشر 27 روانهی بازار نشر شده است.
علاقه مندان برای سفارش کتاب می توانند به فروشگاه اینترنتی نشر 27 به آدرس www.27besat.com/shop مراجعه و یا با شماره تلفن 66964071 تماس بگیرند.
انتهای پیام/