گروه استانهای دفاعپرس- «حدیثه صالحی»؛ مینویسم «اردیبهشت» میخوانم «مقاومت»... مینویسم «اردیبهشت مقاومت» میخوانم «کربلای خانطومان»... و من به احترام 16 ستاره درخشان آسمان دیار علوی تمام قد میایستم و تلاوت میکنم نام بلندآوازهشان را... آری به احترام نامشان که پرچمی است بر فراز قلههای سربلندی ایران عزیزم مینویسم...
مینویسم و خط به خط واژهها را غرق در هوای بهشتی «اردیبهشت» میکنم؛ تقویم را ورق میزنم و تاریخ را بو میکنم در انتظار ماهی که در آن حماسه بلند مقاومت رقم خورد... و این عطر خوش بهشت است که بر مشام جان مینوازد و کلمات را بهشتی میکند...
حالا دیگر اردیبهشت آن اردیبهشت قدیم نیست؛ اینجا برگ برگ دفتر مقاومت مردان سرزمینم در دل اردیبهشتی جا خوش کرد که به «اردیبهشت مقاومت» مزین شد؛ اردیبهشتی در کوچههای 1395... زمانی که «خانطومان» هنوز بزرگ نشده بود! زمانی که «خانطومان» هنوز کربلا نشده بود! و «خانطومان» با نام 16 ستاره کربلایی بزرگ شد و برای خودش تاریخ شد و آبرو گرفت... تاریخ یک حماسه سرخ...
و من سلام میکنم به مردترین مردان دیارم! به حماسه آفرینان «خانطومان»... همانان که مردانه در صف جهاد ایستادند و مقاومت را با سلاح خون مشق کردند و شعر خونین شهادت سرودند... باید برگردم و مرور کنم اردیبهشت 95 را...
عقربههایی که بیوقفه و پشتسر هم میدوند در ناگهانِ خبرهایی که سکوت را میشکنند... و بار دیگر تقویمهایی که عطر شهادت میگیرند حال دلمان را کربلایی میکنند...
و بار دیگر باغ در باغ گلهای شقایق و یاس میشکفد و بهشت در حوالی چشمهایمان میروید؛ در سرزمینی که نام علویان در شناسنامه اش میدرخشد... و حالا انگار آسمان در اندوه بزرگ غوطه میخورد و قامت خبر به سرخی شهادت سلام میکند... خبر اما حکایت سرخی نام شیرمردان سبزپوش دیارم را دارد... 16 ستاره سبزِ سرخ! 16 مرد عاشورایی لشکر عملیاتی 25 کربلا!
آری! هنوز درهای شهادت باز است و آنان که عمری خود شهید بودند و شهیدانه بزرگ شدند و کو به کو به دنبال شهادت گشتند این بار در حوالی حرم عشق جام شهادت را نوشیدند... و من اعتراف میکنم مردان اینگونه میمیرند... مردان شهید میشوند و «شهیدان مدافع حرم» در آسمان سوریه چیدنیتر میشوند تا اینجا به نامشان «اردیبهشت مقاومت» بروید در دل تقویمهایمان که یادمان نرود چه مردان دلیری از خطه همیشه سبز مازندران، کربلا را در سرزمین دیگری رقم زدند... که یادمان نرود امنیتمان ریشه دارد در خون شهدا...
و یادمان نرود چه دستهگلهایی را برای حرم هدیه کردیم تا بانوی دمشقی ما احساس غربت نکند! سلام بانو! من سلامهایم را این بار در مسیر نور به پرواز درمیآورم تا وصل چادرت شود...
و سلام میکنم به ستارههای روشن شمال که دست از مقاومت نکشیدند و در آغوش خدا آرمیدند... سلام آسمانترینها! مردترینهای جان! مردان قهرمان شهرم! این روزهایم را قبول کنید که مشقهایم در کربلای «خانطومان» نوشته شد... مشقهایی که بوی حرم داشت و بوی آینههای «خانطومان»...
سلام مردان قبیله نور! من این روزها و شبها کربلا را مشق میکنم روی رملهایی که شما را به آسمان رساند... این روزها «خانطومان» صاحب دارد و سهم گلهایی است که عاشقانه در هوای حرم زیر باران گلوله رقصیدند و در آغوش کربلای حوالی حرم مهمان هستند... کبوتران گمنام دیار عشق و دلدادگی...
هان! «خانطومانِ» من! «خانطومان» ما! «خانطومان» مقدس! میدانم جای عزیزان دلمان در آغوش تو خوش است... و با تو حال و هوایی دارند... هوای شقایقهای پرپرم را داشته باش... هوای پرستوهای گمناممان را که قصد بازگشت ندارند... آخر دل کندن از بهشت برای گلهای بهشتی سخت است... وقتی خدا بهشت را از آسمان تو برایشان ارمغان آورد... خدای من و تو...
خدایا! در دل واژههایم «خانطومان» به پا کن و جان صاحبدلان را به شهدا گره بزن تا پیوند عاشقانهای از وصال مهیا شود... شوری به پا کن در جان کلمات و قلم... که من دچار حجم عبور نگاه غریبانه شهرم... شهادت را برای عاشقان مقدر کن...
انتهای پیام/