به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، هسته اولیه و اصلی این مجموعه برگرفته از خاطرات و مشاهدات شخصی نویسنده در دوران جنگ تحمیلی به عنوان سرباز وظیفه است که رنگ داستان بر آن پاشیده شده است.
محمود خلیلی نویسنده کتاب «قصه ما راست بود»، این مجموعه را در صفحات نخستین به تمامی شهدای لشکر انصارالحسین(ع) همدان به ویژه شهدای گردان زرهی این لشکر تقدیم کرده است.
نویسنده در توضیح جزئیات و محتویات این کتاب گفت: هسته اولیه و اصلی این مجموعه شامل ۱۵ داستان و مربوط به خاطراتی از دوران جنگ است. در این مجموعه، رنگ داستان به خاطرات و مشاهدات شخصی من در دوران جنگ پاشیده شده اما گسترش و پرورش موضوع زاییده تخیل است.
وی دلیل نوشتن این داستانها را لمس واقعیتهایی همچون صداقت، شجاعت و فداکاری در مناطق جنگی عنوان کرد و اظهار کرد: یک نویسنده باید بتواند عرصههای مختلف و متفاوت را تجربه کند.
این نویسنده ملایری معتقد است: به دلیل همان مشاهدات نزدیک و لمس لحظههای تلخ و شیرین جنگ، موفقتر از عرصههای دیگر خواهم بود.
به گفته وی از جنگ نوشتن یعنی به تصویر کشیدن صحنههای دردآور و کریه از کینهتوزی و قساوت دشمن متجاوز که هرگز فراموش نمیشود.
خلیلی افزود: گفتن و نوشتن از جنگ هشداری است به نسل آینده تا از بروز و ظهور دیکتاتورها و آتشافروزان جنگطلب پیشگیری کنند.
وی ادامه داد: گفتن و نوشتن از جنگ برای آن است تا نسل حاضر بداند در برابر جنگ تحمیل شده، این مردان برومند و جان بر کف بودند که برای دفاع از آب و خاک و ناموس خود به پا خاستند و از همه چیز گذشتند.
این نویسنده افزود: عمودی یا افقی، پایِ رفتن، چَفیه، در عاشورا، عکس دستهجمعی، بویِ خاک، جست و جو، داماد بعد از این، قصه ما راست بود، گمشده، جهنم + من، منوّر، همینه که هست، یکی بود یکی نبود و هیاهوی بسیار برای هیچ از عناوین داستانهای این مجموعه است.
خلیلی گفت: در برابر تمامی منتقدان منصف، کلاه از سر برمیدارم و اعلام میکنم که داستانهای این مجموعه و البته قلم من نیاز به نقد منصفانه و نگاه منتقدانه خوانندگان و اهالی کوچه ادب و فرهنگ دارد و با آغوش باز پذیرای نظرات هستم؛ چراکه ارتقای ادبی و هنری هر قلمی بسته به رویایی با چالشها و نقدها است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «گلولهای که شکم جمال را پاره کرد سهم من بود. اصلاً قرار بود که من بیرون از تانک باشم و گلولهها را به داخل بدهم؛ اما ناگهان جمال با اصرار گفت: «محسن، بیا جامون رو عوض کنیم.» گفت: «درد دست راستم نمیذاره که گلولههای سنگین رو داخل تانک بدم.» قبول کردم؛ البته شاید یکی از دلایل این بود که داخل تانک امن تر از خارج آن بود. وقتی بیست سانتیمتر چدن سپر دفاعی بدنت باشد، دیگر ترسی نداری. جمال رفت بالای تانک. کنار برجک ایستاده بود که تانک عراقی به ما شلیک کرد. از پریسکوپ داخل تانک دیدم که اولین گلوله داخل جاده، سمت چپ ما نشست. یک دقیقه بعد، گلولة دوم از بالای سر ما رد شد. گلوله سوم سمت راست ما منفجر شد؛ اما چون ما تقریباً پشت یک تپه مستقر بودیم، اتفاقی نیفتاد. تا اینکه گلوله چهارم...»
انتهای پیام/ 121