به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، محمدعلی قدرت آبادی جانباز ۶۰ درصد جنگ تحمیلی است که در عملیات خیبر به درجه جانبازی نائل آمد. او خاطره مجروحیت خود را اینگونه روایت کرد:
«دشمن در فاصله کمی از ما قرار داشت. نیروهای دشمن را دیدم که پشت تانکها به طرف ما میآمدند. آتش دشمن شدیدتر شده بود. تا آتش فروکش کرد برادر یعقوب اسفندی اشاره کرد بدویم و به طرف سنگری که او در آن بود برویم. همین که برادر اسفندی به من اشاره کرد و از جایم بلند شدم خمپارهای آمد.
به زمین افتادم، وقتی گرد و خاک و دود کنار رفت دیدم برادر اسفندی و اکبری نژاد به شهادت رسیده اند. دست راست من آویزان و استاد خلیل صادقچه هم مجروح شده است. با همان شرایط از جایم بلند شدم تا پناه بگیرم که با اصابت گلوله نقش زمین شدم. با همان شرایط، سینه خیز خودم را به سنگر مجاور رساندم. همین که به سنگر رسیدم، از حال رفتم. دیگر چیزی نفهمیدم. تا این که صدای برادر مهدی باقریان (شهید) را شنیدم که گفت: «محمدعلی هم که شهید شده!» با شنیدن حرف او چشمم را باز کردم، ولی اصلا توان حرف زدن نداشتم. به محض آن که چشمم را باز کردم، برادر باقریان فریاد کشید «محمدعلی زنده است! به دادش برسید!»
جانباز «محمدعلی قدرتآبادی» به همراه مادر گرامیشان
دکترها به سراغم آمدند و گفتند باید او را به بیمارستان رساند. صدای برادر پاسداری را شنیدم که گفت: «اگر کسی او را کول کند من با موتور به بیمارستان میرسانمش.» برادر محمود ملکی مرا کول کرد و با چفیه من را به خودش بست. رانندهی موتور گازش را گرفت، با سرعت از پشت خاکریز خارج شد و زیر آتش دشمن، مرا به بیمارستان رساندند. وقتی در بیمارستان تبریز بودم، توانستم با مادرم تلفنی صحبت کنم. او شنیده بود ترکش استخوان دستم را خرد کرده است. برای همین تا سلام کردم گفت: «پسر جان خودت خواستی، اگر دستت را هم قطع کردند، طاقت داشته باش و خدا را شکر کن!» با این حرف او دلم آرام شد و مطمئن شدم مادرم وضعیتم را تحمل خواهد کرد. بعدها خواهرم گفت: «همین که صحبت مادر تمام شد، از ناراحتی غش کرد و دائیها او را به خانه رساندند.»
هشت ماه در بیمارستان تبریز بستری بودم و با آن که چند بار عمل شدم، دستم خوب نشد؛ زیرا هشت سانتیمتر از دو استخوان دستم دیگر وجود نداشت هر چند که عصب آن سالم مانده بود. در کمیسیون پزشکی بیمارستان به این نتیجه رسیده بودند که نباید دستم قطع شود. بلکه برای معالجه باید به آلمان اعزام شوم. یکی - دو ماه که در دامغان دوران نقاهت را گذراندم، از تهران تلفن کردند تا برای اعزام به خارج بروم. مدت ۴۵ روز هم در یک بیمارستان در آلمان بودم. هم رفتارشان خوب بود و هم کارشان. آنجا هم یک عمل روی دستم انجام دادند و گفتند که باید شش ماه دیگر صبر کنی تا عمل دیگری روی دستت انجام بدهیم. عمل بعدی را در تهران انجام دادند. نتیجه تلاشها این شد که دستم قطع نشد، هر چند که ضعیف و کوتاه شد. خدا را شکر کردم و بعد از یک سال توانستم مجددا تفنگ به دست بگیرم و در عملیاتی همچون بیت المقدس ۲ و ۳ و مرصاد حضور پیدا کنم.»
انتهای پیام/ 141