به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس،حضرت علی اصغر فرزند شیرخوار امام حسین علیهالسلام، به تنهایی سندی است بر حقانیت و مظلومیت سیدالشهدا، طفل شیرخواری که از عطش در حال جان دادن بود و با این حال گریه علی اصغر علیه السلام در دشمن کور باطن و سنگ دل اثر نکرد و با تیری سه شعبه او را سیراب کردند.
متن زیر مقتل طفل شیرخوار امام حسین (ع) است که از کتاب «نفس المهموم» انتخاب شده است.
آخرین سرباز حسین (ع)
چون امام حسین علیه السلام جوانان و دوستان خوش را دید کشته، آهنگ جنگ کرد به نفس خویش و فریاد زد: «آیا کسی هست که دشمن را از حرم پیغمبر براند و دور کند؟ آیا خداپرستی هست که از خدا بترسد و ما را اعانت کند؟ آیا فریاد رسی هست که برای ثواب ما را یاری کند؟»
پس صدای زنان به شیون بلند شد و امام علیه السلام نزدیک خیمه آمد و با زینب گفت: آن فرزند صغیر را به من ده تا او را وداع کنم، پس او را بگرفت و خواست ببوسد، حرمله بن کاهل اسدی - لعنه الله - تیری بیفکند که در گلوی طفل آمد و او را ذبح کرد.
شیخ مفید در مقتل این طفل گفت که: «حسین علیه السلام جلوی چادر بنشست و عبدالله بن الحسین فرزند او را آوردند، طفل بود، او را بر دامن نشانید، مردی از بنی اسد تیری افکند و او را ذبح کرد.
ابومخنف گفت: ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام با من فرمود: ای بنیاسد ما از شما خونی طلب داریم!
گفتم گناه من چیست؟ رحمک الله یا اباجعفر! آن چه خون است؟
فرمود: پسرکی از آن حسین علیهالسلام را نزد او آوردند، در دامنش بود که یکی از شما تیر افکند و او را ذبح کرد، پس حسین علیه السلام دست از خون او پر کرد و بر زمین ریخت و گفت: ای پروردگار اگر نصرت را از آسمان بر ما بستهای پس بهتر از آن نصیب ما کن و از این ستمکاران انتقام ما را بگیر.»
و سبط در «تذکره» از هشام بن محمد کلبی حکایت کرد که: چون حسین علیه السلام آنها را دید بر کشتن وی متفق، مصحف را بگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فریاد زد: میان من و شما این کتاب خدا و جدم محمد رسول او! ای مردم به چه سبب خون مرا حلال میدارید؟
و کلبی نظیر آنکه در اول صبح عاشورا گذشت آورده است تا گوید: آنگاه حسین علیه السلام روی بگردانید، طفلی از آن خویش را شنید از تشنگی میگرید، دست او را بگرفت و فرمود: ای مردم! اگر بر من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم کنید!
پس مردی تیری افکند و آن طفل را ذبح کرد و حسین علیه السلام بگریست و میگفت: خدایا حکم کن میان ما و این مردمی که ما را خواندند تا یاری کنند آنگاه ما را کشتند.
پس ندایی از آسمان رسید؛ ای حسین او را رها کن که وی را در بهشت دایهای است و بعد از آن گوید: حصین بن تمیم تیری افکند که در لب آن حضرت جای گرفت و خون از دو لبش روان گشت و میگریست و میگفت: خدایا سوی تو شکایت میکنم از آن چه با من و برادران و فرزندان و خویشان من میکنند.
انتهای پیام/ 161