مردمی که نان نداشتند بخورند، نان به جبهه می‌فرستادند

باور کنید مردم نان برای خوردن نداشتند، ولی کمک به جبهه را فراموش نمی‌کردند. اصلا یک دید آرمان‌خواهانه عجیبی در مردم وجود داشت، یک حس نوع‌دوستی و انسان‌دوستی شدیدی در همه موج می‌زد
کد خبر: ۴۱۷۳۵۹
تاریخ انتشار: ۳۱ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۳:۴۷ - 21September 2020

مردمی که نان نداشتند بخورند، نان به جبهه می‌فرستادندبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، «محمود تنها» از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس است که با بسیاری از فرماندهان و سرداران شهید لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) همرزم بوده است. از جمله سردار شهید حاج یدالله کلهر، جانشین این لشکر. محمود تنها خودش هم در دورانی فرمانده گردان بوده است و خاطرات زیادی از جبهه و جنگ دارد. درباره او از روز‌های ابتدایی آغاز جنگ پرسیده‌ایم و تلاش کردیم حال و فضای حاکم بر وضعیت اجتماعی را در آن روز‌های آغازین را توصیف کند.

این رزمنده و جانباز دوران جنگ می‌گوید: «روزی که عراق به ما حمله کرد و جنگ رسماً شروع شد و مردم تهران متوجه این تجاوز شدند، روزی بود که هواپیما‌های عراقی در آسمان ما دیده شدند؛ من آن روز در بازار و در خیابان بودم. هواپیما‌های دشمن آنقدر پایین آمده بودند که انگار می‌شد پرید و هواپیما را با دست گرفت! از پایین آمده بودند که در مدار ماهواره‌ها معلوم نشوند. این ابتدای جنگ بود و جنگ علنی شد، اما قبل از این هم نیرو‌های بعث شیطنت‌هایی کرده بودند و حتی اعلام کرده بودند که می‌خواهند حمله کنند، اما جدی گرفته نشد. بچه‌های خود ارتش قبل از ۳۱ شهریور اعلام کردند که این‌ها دارند می‌زنند، اما از سمت بنی‌صدر که فرمانده کل قوا بود هیچ توجهی نمی‌شد. بعد از این قصه‌ها بود که امام (ره) شدند فرمانده کل قوا».

تنها ادامه می‌دهد: «خود من تازه از خدمت آمده بودم و در بازار کار می‌کردم؛ یعنی در کوچه برلن یک تولیدی لباس داشتم. وقتی عراق حمله کرد، رفتیم مسجد، چون از بچه‌های مسجد لاله‌زار بودم. دور هم جمع شدیم و به آن‌ها گفتم من می‌خواهم بروم! یکسری گفتند اینجا باش، درآمد کسب کن و برای جبهه پول بفرست. گفتم نه، من برایم مهم است که برم بجنگم. آن زمان هم نگاهمان مثل حالا نبود و دید وسیعی به مسائل نداشتم. ولی به هر حال تنها راه کمک به آن وضعیت بحرانی را حضور در جبهه می‌دانستم. البته این‌طور هم نبود که احساساتی شده باشم و بخواهم از روی هیجان بروم جبهه بجنگم. اصلاً این‌طور نبود. احساس تکلیف می‌کردم. با کسانی هم که ارتباط داشتم، همه‌شان این احساس تکلیف را داشتند که اقدام کردند».

وی درباره وضعیت عمومی جامعه و مواجهه مردم با این حمله و تجاوز توضیح می‌دهد: «بعد از آن حمله سراسری و آغاز تجاوز عراق یک وحشتی بین مردم ایجاد شد. در ذهن ما که خیلی به طور دقیق مناسبات را نمی‌دانستیم، این بود که عراق در قد و قواره این حرف‌ها نیست که بخواهد با ایران بجنگد! چون نگاه ما به ایرانی بود که زمانی ژاندارم منطقه بود و آمریکایی‌ها هوای ایران را داشتند. اما حالا انقلاب شده بود و همه‌چیز تغییر کرده بود و اگر بخواهیم واقع‌گرایانه نگاه کنیم ما به لحاظ نظامی آن قدرت چند سال پیش را نداشتیم و ضعیف شده بودیم.

وی می‌افزاید: «به هر حال، مردم پس از این حمله واقعاً ترسیده بودند و همه جا صحبت از این بود که به ایران حمله شده است. تصور خود من این بود که جنگ خواهد شد، چون انقلاب شده بود و یکسری امتیاز‌ها برای کشور‌های استکباری از جمله آمریکا قطع شده بود، یکسری باج‌دهی‌ها قطع شده بود و آن‌ها می‌خواستند به ما ضربه بزنند. چون تصور نمی‌کردند که یک‌دفعه مردم این‌قدر سفت بایستند و در همه مناسبات دگرگونی ایجاد کنند. واقعیت این بود که ایران پیش از انقلاب مستعمره و بله قربان‌گوی آمریکا بود، ولی حالا همه چیز تغییر کرده بود. مردم عامه هم در همان روز‌های ابتدایی به این نتیجه رسیدند که دیگر جنگ شروع شده و باید آمادگی همه‌چیز را داشت. مردم می‌خواستند چیزی را که تازه به دست آورده بودند، حفظ کنند. چون این انقلاب به نفع هیچ‌کس جز مردم مستضعف نبود. نگاه مردم در آن دوران این بود که یک ملتی با همه سختی‌ها آمده انقلاب کرده و حالا دشمنان می‌خواهند نتیجه انقلابشان را خراب کنند. حالا کار نداریم که امروز وضعیت چگونه است و مردم چقدر از وضع موجود راضی هستند یا نه، ولی در آن دوره مردم چنین نگاهی داشتند. از سوی دیگر، چون جمهوری اسلامی تشکیل شده بود، مردم صرفاً نگاهشان خود به انقلاب نبود، بلکه دشمنان را دشمن اسلام و دین می‌دانستند و اعتقاد داشتند که این‌ها بر علیه کل اسلام اقدام به جنگ کرده‌اند».

این جانباز دفاع مقدس خاطرنشان می‌کند: «بنابراین تصور عمومی و مردمی این بود که همه باید آماده شویم و همه این پیام را به هم منتقل می‌کردند. خود من خیلی به این در و آن در زدم که به منطقه بروم، ولی نمی‌گذاشتند. این‌طوری نبود که هرکسی یک اسلحه بردارد و برود در جبهه بجنگد. در همان روز‌های اول اگر به منطقه جنوب می‌رفتید، قطعاً جلوی شما را می‌گرفتند و باید برگه تردد و اعزام می‌داشتید. این‌گونه نبود هر که بتواند برود و یا نظام دنبال این باشد که جوانان را بردارد ببرد به کشتن بدهد! این حرف‌ها بی‌معنی است. خود بنده ۲، ۳ بار رد شدم و با التماس و کلی سختی کشیدن توانستم به جبهه بروم. اما این وضعیت پرشور و اراده برای کمک و ایثار و جانفشانی واقعاً عمومیت داشت. آن موقع اصلاً مثل حالا نبود که جامعه دسته‌دسته باشد و مثلاً بگویند تو حزب‌اللهی هستی و تو غیرحزب‌اللهی؛ یا تو از این جناح هستی و آن یکی از جناح دیگر. آن زمان به همه می‌گفتند "انقلابی" و همه هم برای این انقلاب زحمت کشیده بودند و حالا که در وضعیت بحران و جنگ قرار گرفته بودند، واقعاً تلاش می‌کردند در مقابله این هجمه دشمن بایستند».

وی با ذکر خاطره‌ای در خصوص کمک یکی از شهروندان به جبهه می‌گوید: «در خاطرم هست و با چشم خودم دیدم که یک پیرزن در همان اوایل جنگ ۲ تا تخم‌مرغ برداشته بود و آمده بود به نماز جمعه تا آن را ارسال کنند به جبهه. گفتند مادر شما چرا تخم‌مرغ آوردید؟ گفت برای اینکه می‌خواهم اسم من هم در کمک به جبهه ثبت شود! مردم این‌طور پای جنگ ایستاده بودند. بحث‌شان هم صرفاً کمک نبود، همه مشتاق بودند و از سبقت می‌گرفتند. مثلاً خانم‌ها به همسران و پسرانشان می‌گفتند شما بروید بجنگید، ما اینجا هستیم؛ ما هم اگر می‌گذاشتند دوست داشتیم برویم دشمن را بیرون کنیم!

این رزمنده دوران دفاع مقدس درباره تمایزات وضعیت امروز با وضعیت آرمان‌خواهانه دیروز می‌گوید: «مردم کماکان ایستاده‌اند؛ اما عامل اصلی این وضعیت دوگانگی موجود در گفتار و کردار مسئولان است. گاهی مدیران و مسئولان به صراحت دروغ می‌گویند و با این دروغ‌هایی که گفتند، وضعیت را به اینجا کشانده‌اند. آن موقع امام (ره) یک چیزی می‌گفتند و واقعاً عمل می‌کردند، خیلی هم شجاعانه حرف می‌زدند و به مردم بیشترین اهمیت را می‌دادند. اما امروز دولت ما به مردم اهمیت نمی‌دهند و بین گفتار و کردارشان فاصله وجود دارد. به همین خاطر، در آن زمان مردم با جان و دل در صحنه بودند. باور کنید مردم نان برای خوردن نداشتند، ولی کمک به جبهه را فراموش نمی‌کردند. اصلاً یک دید آرمان‌خواهانه عجیبی در مردم وجود داشت، یک حس نوع‌دوستی و انسان‌دوستی شدیدی در همه موج می‌زد که نمی‌دانم اسمش را چه باید بگذارم».

وی در پایان سخنانش از اقدام یکی از سرداران شهید در همان روز‌های ابتدایی جنگ می‌گوید: «یکی از اتفاقاتی که در آن روز‌های اول من در جریانش قرار گرفتم مربوط به حرکت سردار شهید حاج یدالله کلهر است که به طور خودجوش با چند نفر از بچه‌ها رفتند برای مقابله با دشمن. نکته جالب این بود که شهید کلهر درست شب قبل از پیروزی انقلاب تیر به پایشان خورد. ما با هم بودیم که این اتفاق افتاد. ایشان در درگیری تیر خورد و من ایشان را کشان‌کشان آوردم کنار پادگان حر (پادگان باقرشاه سابق) که بعد‌ها اشتباهی گفتند پادگان عشرت‌آباد بوده است! بنابراین پای سالمی نداشتند، اما تا شنیدند که تجاوز صورت گرفته و عراق شلوغ کرده، تعدادی از بچه‌ها را برداشتند و به منطقه رفتند. شاید ۱۰ روز از حمله اولیه عراق گذشته بود. بعد به خرمشهر می‌رسند و یکسری از بچه‌های آنجا هم به ایشان ملحق می‌شوند و می‌رود مقابل دشمن می‌جنگند. آن تعداد از بچه‌ها هم واقعاً جان‌فشانی می‌کنند و به حاج یدالله گفته بودند که ما سفت‌وسخت تا آخر با تو می‌آییم و می‌ایستیم. اتفاقاً همانجا هم با سردار حاج علی فضلی آشنا می‌شوند، چون حاج علی فضلی هم از گچساران آمده بود؛ آن زمان ایشان جانشین سپاه گچساران بود که فرمانده سپاه‌شان حاج حسین دقیقی بود. به هر حال آنجا با حاج یدالله کلهر آشنا و دوست می‌شوند، بعد با هم به غرب می‌روند و نهایتاً این آشنایی به تشکیل تیپ المهدی (عج) منجر می‌شود که حاج علی فرمانده تیپ می‌شود و حاج یدالله کلهر هم جانشین ایشان می‌شود که این تیپ بعد‌ها به لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) تبدیل شد».

منبع: مهر

انتهای پیام/ 341

نظر شما
پربیننده ها