به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، دیگر صدایتان از آن موقعی که ارتباطتان با نیروهای خودی قطع شد و در محاصره افتادید شنیده نشد. نمیدانم در آن سرمای جانکاه آبان ماه ۹۴ که به کربلای خانطومان رفتید، بافتنی که حاج خانم برایتان بافته بود را به تن داشتید و گرمای دستانشان را در آن سرمای سخت بر تن حس میکردید و گرم میشدید یا دستان سردتان آن لحظه که روح از پیکر پاکتان جدا میشد، در دستان گرم رفیق همرزتان بود و پر کشیدید. همه حرفها و خاطرات ساعتهای پایانی را با خود بردید و کلی سوال بیجواب برای تمام آنهایی که چشم انتظارتان بودند و بچههایی که از دور با بیسیم رصدتان کردند به جا گذاشتید.
پنج سال شد که چشم همسر و مادر و فرزندانتان به قاب عکسهای خشک شد...
پنج سال شد که عطرتان را از پیراهنی که در کمد آویزان شده بوییدند و اشک ریختند و اشک و بغض و آه شدند...
نمیدانم آن لحظه که ته گودال خانطومان رفتید، کدام خاطراتتان را مرور کردید؟ نمیدانم لابلای بوی تلخ باروت و در میان خاک و خون چند بار شیرینی خاطرات عزیزانتان را مرور کردید و قربان صدقه قد و بالای پسر و دختر کوچکتان رفتید؟ نمیدانم در آن لحظه که میان دنیا و عروج قرار گرفتید چه دیدید که همه دلبستگیها را در راه عشق و شهادت فدا کردید؟
اما یک چیز اظهر من الشمس است و آن هم اینکه اگر پیکرتان را در خاک و خون غلطانیدید به خاطر این بود که باور داشتید نباید نخل زینبی خم گردد و آجری از حریمش کم شود؛ که اگر این اتفاق بیفتد و به حریم حضرت زینب (س) اهانت شود، داعشیهای حیوان صفت جسارتشان زیاد میشود و به ناموس وطنتان بی حرمتی میکنند.
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور...
حالا بعد از گذشت پنج سال از میان شهدایی که تعدادشان نامعلوم است و خیلی هاشان برنگشتهاند، پیکر ۸ تن از شهدای خانطومان تفحص شده؛ یوسفهایی که بعد از ۵ سال پیراهنشان رنگ خون است.
پیکر مطهر هشت شهید که بعد از سالها غربت در سرزمین شام بلایی که از سال ۶۱ هجری تا همین الان روضههایش جگر سوز بوده است، به آغوش پر از مهر امام هشتم پناه آوردند. وداعی که شاید بنا بر شرایط کرونایی به ظاهر غریبانه باشد، اما رزمایش مقتدرانه شعور را هم به نمایش گذاشت.
خبر به نتیجه رسیدن تفحص شهیدان والامقام رضا حاجیزاده، علی عابدینی، محمد بلباسی و حسن رجاییفر از استان مازندران، شهید زکریا شیری از استان قزوین، شهید مجید سلمانیان از استان البرز، شهید مهدی نظری از استان خوزستان و شهید محمود رادمهر نه تنها چشم و دل خانوادهشان را روشن کرد، بلکه چشم و دل ایران را روشن کرد.
اگر حاج قاسم زنده بود از همه خوشحالتر بود. فرمانده کجایی که ببینی سربازانی که دغدغه پیکر مطهرشان را داشتی، برگشتهاند و صد حیف که برای استقبالشان نیستی!
باباها میدانند چه زمانی برسند...
در روزی که همه فضای مجازی پر شده بود از «روز دختر مبارک» و عکسهای پدرانی که در کنار کیک و گل، روی دخترانشان را میبوسیدند و چهره خندانشان داغِ نبود پدر را بر دل دختران شهدا سنگین میکرد، خبر برگشت شهدای مدافع حرم در کنار دخترانشان بهترین هدیه در این روز بود.
انگار همه باباها میدانند که چه موقع برسند، آن هم این مردانی که تمام وجودشان پر بود از مجاهدت و خدمت و مهربانی؛ و حتی خون پاکشان هم برای وطن عزت و اقتدار است.
از آن روزی که شهدایی، چون بلباسی و شیری روی دخترشان را بوسیدند و عازم شدند، روزهای زیادی گذشته. در این سالها فرزندانشان بیشتر از سنشان بزرگ شدهاند و بسیاری حرفها را به ناحق شنیدهاند که اگر چه طعنه و زخم زبان است برای خانوادههای مدافع حرم، اما حقیقت چیز دیگری است.
اینکه مدافعان حرم در مقابل مجاهدتها و ایستادگیها پول گرفتند و راهی این راه پر خطر شدند سالهاست که به ناحق شنیده میشود و دل خانوادههایشان را بیشتر به درد میآورد، اما در مقابل دیدن لحظات تنهایی و دلتنگی خانوادههای این شهدا نمیتوان باور کرد که هیچ پدری راضی شود در مقابل پول، فرزندش را در حالی تصور کند که به جای نوازش روی پدر، قاب عکسش را نوازش کند!
منبع: مهر
انتهای پیام/ 341