به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار مجتبی عسگری در خاطرات خود از شهید همت میگوید:
روزی شهید همت از محل ماموریت خود در غرب به جنوب آمد. مسیر زیادی را طی کرده و بسیار خسته بود. پس از اینکه به دو کوهه رسید، نماز خواند و غذا خورد اما به خاطر گرمای شدید نتوانست بخوابد.
پنکهای در محل کارمان داشتیم که یکی از رزمندهها آن را برای شهید همت آورد. آن روزها در محل کارمان امکانات چندانی نداشتیم. شهید همت تا آن پنکه را دید گفت آن را برگردانند. رزمندههایی که آنجا بودند گفتند چرا پنکه را برگرداندی؟ گفت: شما پایین دوکوهه رفتهاید؟ آنجا که گردانها چادر زدهاند. حدود ۵۰ درجه بالای صفراست و هوا آنقدر داغ است که تحمل یک لحظه در آنجا بودن هم سخت است. آیا تا حالا سر ظهر رفتهاید آنجا کنار رزمندگان غذا بخورید و ببینید چگونه عرق از سر و روی آنها جاری است؟
شهید همت خطاب به رزمندهها ادامه داد آیا خدا را خوش میآید من از پنکه استفاده کنم و نیروها در آن چادرها با آن وضعیت زندگی کنند؟ آیا با این اوصاف میتوانم شب عملیات به آنها بگویم جلو بروید و عقب نشینی نکنید؟ پس مطمئن باشید من هرگز چنین کاری انجام نمیدهم.
انتهای پیام/