به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت شهید «قدرتالله اندیشه» زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
در سال ۱۳۳۵، در روستای «تاکام» از توابع بخش «کلیجانرستاق» ساری به دنیا آمد و کاشانه «محمد و صُبحگل» را گرمایی دگر بخشید. پدر به قدری به تربیت دینی فرزندش اهمیت میداد که قبل از رفتن فرزندش به مدرسه، نماز خواندن و روزه گرفتن را به او آموخت.
«قدرتالله» به علت مشکلات مالی، تا اول راهنمائی بیشتر درس نخواند. او چند سالی را در ساری به حرفه تعمیرات رادیو مشغول بود. زمان فراغت خود را هم، صرف گرهگشایی از گرفتاریهای مردم میکرد. او با وجود کمبود نفت در آن سالها، یکسوم آن را برای خود نگه میداشت و بقیه را به مستضعفان میداد.
برادرش «موسی» میگوید: «در انتخاب دوست فقط کسانی را برمیگزید که نسبت به انقلاب وفادار بودند. سعی میکرد آنهایی را که به نظام بدبین بودند، خوشبین کند. اگر هم کسانی بودند که در پذیرش انقلاب سرسختی میکردند، از آنها فاصله میگرفت.»
قدرتالله، چهار ماه از دوران سربازی خود را در «قزلحصار» کرج، و بیست ماه باقیمانده را در «پلاژ افسران» ساری گذراند. از تاریخ ۲۳/۱۱/۵۷ الی ۲۳/۰۴/۵۸، در کمیته انقلاب اسلامی ساری، به صورت افتخاری انجام وظیفه کرد.
او وقتی در پایگاه بود، گفتههای امام خمینی و وصیتنامههای شهدا را برای بچهها میخواند و آنها را تشویق میکرد که به راه شهدا بروند. قدرتالله، پس از عضویت در سپاه در سال ۱۳۵۹، در واحد عملیات این نهاد مشغول به کار شد. مدتی هم، فرماندهی دسته را به عهده داشت.
(شهید) «باقر تاکامی»، از اقوام قدرتالله بود. باقر با تأیید قدرتالله به جبهه رفت و حتی یکروز هم به مرخصی نیامد. وقتی خبر رسید که شهید شد و پیکرش در منطقه ماند، قدرتالله به قدری ناراحت شد که تصمیم گرفت خودش برود و پیکر دوستش را برگرداند. با اینکه مقامات مسئول، از دادن برگه مأموریت به او جلوگیری کردند، اما او با اصرار زیاد، بالاخره برگه را گرفت و راهی گیلانغرب شد؛ اما عاقبت، این عزیز بزرگوار در ۱۹/۱۰/۶۰ برای بازگرداندن پیکر رفیق شهیدش، به منطقه «شیاکوه» رفت و با عبور از روی مین، به درجه والای شهادت رسید.
جسم مطهر او نیز، برای هشت ماه در آن منطقه به جا ماند؛ و سپس به آغوش خانواده برگشت و طی تشییع باشکوهی، در گلزار شهدای تاکام به خاک سپرده شد. جایی که اینک، سالهاست تنها میعادگاه «امالبنین موسوی» با همسر شهیدش است.
وصیتنامه شهید:
بسم رب الشهدا والصدیقین
سپاس خداوندی را که همیشه بندگانش را بهترین نعمتها میدهد و هم اکنون توفیق به بندۀ گنهکارش عطا فرموده تا بتواند عازم به جبهههای حق علیه باطل روانه شود و در راه خدا بجنگد، تا شاید با قطرۀ خون ناقابلم خدمت به اسلام عزیز کرده باشم، چون در مدت حیاتم تا سال ۵۷ قدمی برای اسلام بر نداشتم، شاید خداوند قلم عفو را بر گناهانم بکشد، شما ای امت بپا خاسته قهرمان ایران که روز به روز ایمانتان قویتر و هماهنگی و وحدتتان مستحکمتر میشود،.
ای حزب خدا وای امت شهیدپرور ایران، قدر و زحمت نائب الامام خمینی بت شکن بزرگ قرن تاریخ انقلاب پرشکوه را بدانید و درک کنید این نعمتهای بزرگ انقلاب خداوند به شما ارزانی داده است وظیفۀ شرعی دارید این انقلاب پرشکوه را تا پایان طی کنیم و اگر به شما مسئول چیزی در انقلاب کردهاند مبادا کمکاری و سستی و تنبلی کنید در کار خیانت به تمام مسلمین جهان میکنید، چون این انقلاب برای تمام مسلمین جهان است، خدای نخواسته این عمل را نکنید این انقلاب با رهبری امام خمینی و با امتش شده است، زمینه ساز انقلاب مهدی صاحب الزمان (ع) میباشد.
همیشه آمادۀ جهاد باشید چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم، خدای نخواسته نگذارید بین شما تفرقه بیفتد وحدت یکدیگر را حفظ کنید. ای حزب الله این نعمت بزرگ الهی را از دست ندهید و وحدت خودتان را حفظ کنید، نگهبان انقلاب باشید حکومت جباران و دژخیمان طاغوت باید نابود گردند، تا حال فکر کردهاید این ملت ایران در طول مدت انقلاب اسلامی پیر تا جوان به بزرگترین آرزوی اخروی خود رسیده بدانید که منافقان کوردل و فریب خوردگان به پیروی از امیریالیزم آمریکا که شعار خود را ضد امیریالیستی میدانند و حقیقت صد درصد راه آنان را میروند با این ترورهای نامردی وحشیگری با سوزاندن بهترین فرزندان این آب و خاک وطن همچون رجائی و بهشتی و باهنر و دیگر برادران کاری و خودشان را روانه به جهنم کردند و عزیزان را به بهشت میفرستند و از این کارهایشان نمیدانند با ریختن خون عزیزان درخت اسلام سبز و ثمره اش بیشتر میشود و برای اسلام این خونها کم است. اینها خیال میکنند با این اعمال کثیف و ضد انسانی میتوانند روحیۀ رزمندگان ما را در جبههها تضعیف و آنها را از جنگ بر علیه کفر و امپریالیسم آمریکا باز دارند، کور خوانده اند پیروزی با سپاه اسلام است.
سخنی دارم با پدر و مادر عزیزم در مقابل این همه زحمات شبانه روزی که شما برای من تحمل کرده اید فرزندی حق شناس و مطیع برای شما نبودم، امیدوارم مرا ببخشید، پدر و مادران عزیزم میدانید که خداوند با توجه به آیۀ زیر «و عملوا انما اموالهم و اولادکم فتنه و ان الله عندالله اجراً عظیما» بدانید جز این نیست که مالها و اولادهای شما مایۀ آزمایش و امتحان شماست تا معلوم شود به آنها بیشتر علاقه دارید یا به امر خداوند و البته نزد خدا اجر بزرگ دارید و برای مؤمنین شما در هر لحظه مورد آزمایش خداوند بزرگ قرار میگیرید نکند که اگر فرزند کوچکتان را از دست دادید ناراحت شوید، چون ما از او هستیم و بسوی او باز میگردیم و باید پدر و مادرم بدانند که پسرشان برای چه کشته شده است و به یاری «هل من ناصر ینصرنی» امام لبیک گفتم و بسوی جبهه شتافتم برای دین خدا که اسلام باشد جانم را میدهم، مبادا ناراحت شوید که فرزندتان را از دست دادید و پس از شهادتم و حتی عزیزانم برای تبریک به خانۀ ما میآیند از شما میخواهم ناراحتشان نکنید، شما پدر و مادر فداکار من به این عزیزانم (سپاه) روحیه بدهید و اگر هم شهید شدهام اگر جسد مرا نیاورده اند مبادا نگران شوید، اگر هم جسد من به دست شما رسید هر کجا که امکان برایتان دارد مرا دفن کنید، مجلس ختم را در زادگاهم تاکام بگیرید، از خدای بزرگ میخواهم این امانت شما را قبول کند، سخنی دارم با برادرانمای برادران عزیزم کوشش را در اعتلای اسلام عزیز کوشا و تمامی فرامین امام را به جان و دل پذیرا باشید.
سخنی با خواهرانم: خواهران عزیزم! حجاب و عفت و پاکدامنی را سرلوحۀ زندگی خودتان قرار دهید و همیشه فاطمهوار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید و زینبوار با ناملایمات زندگی دست و پنجه نرم کنید و مثل کوه استقامت کنید.
سخنی با همسر عزیزم: ای همسر عزیزم! مرا ببخش، چون من نتوانستهام در آینده شوهر خوبی برایت باشم و از دورۀ حیاتم از شما راضی بودم، مرگ چه بهتر است با شهادت باشد، مرگ که حق است چرا ما شهید نشویم، زندگی یک کلاس درس بیش نیست که انسان باید دیر یا زودتر امتحان پس بدهد، اگر من داوطلب به جبهۀ حق و حقیقت اسلام میروم شاید موقع امتحانم فرا رسیده است چه بهتر است قبول شوم، از همین جا از شما خداحافظی میکنم و شما را به خدای بزرگ میسپارم، اگر میخواهید روحم آرامش گیرد با شنیدن خبر شهادتم گریه و ناراحتی نکنید و شما باید آنهائی که شوهر از دست دادهاند روحیهای به آنها بدهید و روحیۀ آنها را قوی کنید و زینب وار زندگی و استقامت کنید، مرا ببخش خدا نگهدار شما؛ و اینک شعری از شهید قدرت الله اندیشه را خدمتتان تقدیم میکنیم:
در آرمان عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق سعادت و شهادتی
از کشتن نامردان مهراس
کفن بدوز بهر تنم مادرم
این سفر از کربلا آمده است
از کودکی به جوانی و پیری رسیدم
عاقبت کربلای عزیزم را ندیدم
دل از بهر غمم پر شد
گر غمم از بهر نامردان بودای خاک وطن سروشهای تو همه خفتهاندای سروشها بیدار شو مشاهدۀ جهاد هستی
اگر مرگ حقم است
مرگم بهتر در آن شرافت شهادت باشد
آخرین لحظه نظرم با توست مرگ
اگر لحظهای مرگم شهادت باشد
شهادت تنها جانم تو گیری
بدون تو چه فایدهای دارد
شهادت تنها افتخار مکتب ماست
ذلت و ظلم جباران ننگ ماست
از تابوت مرا نگاه کن ای برادر و خواهر چو غمگین، چو رنگین، چو سنگین، چو خوش بوی شهادت استای تابوت جسمم چقدر بیحالی
نیرو درم نیست که حرکت باشد شهادت که درم است
اگر جسد به وطن نرسیدی
در جای بلندی قرار گیر
وقتی باد میوزد
بوی من به وطن آید
ما پاسداران هرگز پیری را نخواهیم دید لباسی که بر تن داریم لباس رفتن است نه ماندن، من از دنیا میروم تا جوانان زادگاهم با خون من بیشتر به قرآن بیندیشند.
انتهای پیام/