به گزارش خبرنگار دفاعپرس از گرگان، حجتالاسلام «محمدداوود معینی» در کتاب «از آن سالها، از آن روزها» که به همت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گلستان در سال جاری و به قلم «زهرا اسمعیلی» به رشته تحریر در آمده، یکی از خاطرات ماندگار خود در دوران مبارزات انقلاب را اینطور بیان میکند که در ادامه آن را میخوانید.
«سال آخر درس و تحصیلمان بود که جرقههای انقلاب زده شد و اولین بار، یکی از پشت دیوار مدرسه، پنهانی یک دسته اعلامیه سخنرانی امام را پرت کرد داخل حیاط. ده دوازده ساله که بودم بارها توی خانواده راجع به قیام پانزده خرداد 42 از در و مادرم چیزهایی شنیده بودم. هربار کنجکاو میشدم تا مفهوم قیام و تظاهرات را بفهمم. اما پدر و مادرم از ترس توی خانه حرف نمیزدند. اطلاعیههای امام را که توی مدرسه خواندم، تازه به معنی قیام و تظاهرات پی بردم و فهمیدم بله در دنیای بیرون خبرهایی بوده و من از همه جا بیخبرم.
ترسِ پدر و مادرم از دیدن اولین اعلامیههای امام در دست من هم دیدنی بود. ترس و ذوقی غریب که نمیشد پنهانش کرد. ترس از پی بردن نیروهای رژیم و ذوق دیدن پیام امام و دست به دست گشتن و رسیدنش به من.
همه چیز پیش رفت و کمکم راهپیماییها از دبیرستان ما شکل گرفت. همان اولین راهپیمایی فهمیدم که سردمدار همه این فعالیتها «علیرضا طغرایی» بوده. از رفقای نزدیک خودم و از بچههای با صفای خیابان ملل که حالا به اسم شهید میشناسیمش.
اما از آن روزها صحنههای غریبی در ذهنم مانده. از قیام 5 آذر گرگان که قیامتی بود برای خودش. اولین بار بود که صحنه خون و گلوله و مجروح و شهید میدیدم. تظاهراتی وسیع که از خیابان امامزاده شروع و دامنهاش داشت کشیده میشد به میدان شهرداری و خیابان ارتش و پنج آذر. مرحوم آیتالله طاهری و آقا شیخ رسول رضایی سرِنترسی داشتند و یک نفس ایستاده بودند جلوی سلیمیزاده جلاد مشهورِ شهربانی که دستور تیر مستقیم داده بود به نیروها. آنها هم بیمعطلی شلیک میکردند سمت مردم. یکی از بچههای انقلابی که کنار من گلوله مستقیم خورد به جمجمهاش، «سبطی» بود که توی راه رساندن به بیمارستان روی دستمان شهید شد.
او و دوازده - سیزده نفر دیگر شدند جزو اولین شهدای گرگان. هرچند سردمداران کشت و کشتار آن روز، بعدها به سزای خودشان رسیدند و بر و بچههای انقلاب، پی همین جلاد مشهور شهربانی را تا کرمانشاه زدند و کشاندنش گرگان تا پای چوبه اعدام، اما تصویر اولین صحنههای خون و خونریزی مردم در روز پنج آذر هیچگاه از مخیلهام نرفت که نرفت».
انتهای پیام/