به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تهران، شهید «محمد حبیبی» دوم مهر ۱۳۳۳، در شهرستان ورامين به دنيا آمد. پدرش ابراهيم، كشاورزی میكرد سال ۱۳۵۸ ازدواج كرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. سيزدهم ارديبهشت ۱۳۶۵، در فكه بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مدفن وی در شهدای امامزاده سجاد(ع) باغخواص زادگاهش قرار دارد.
زندگینامه شهید
هشت ساله بود که پدر را از دست داده بود، گرد یتیمی بر چهره او نشست اما هنوز مادر و برادران او پشتیبانش بودند. درس را در دبستان ابتدایی باغخواص آغاز کرد و تا ششم ابتدایی ادامه داد اوقات فراغت خود را به کاشیکاری و همکاری با برادران خود گذراند. پای ثابت پایگاه بسیج ابوذر باغخواص بود و در مسجد محل، جلسات قرآن و امور خیریه نقش فعال داشت. سال ۵۶ به استخدام آموزش و پرورش در آمد و دو سال آغاز کار خود را در دبستان زادگاه خود گذراند.
دو سالی را در مدرسه ابتدایی شهرک مدرس (گل تپه) انجام وظیفه کرد. در ادامه به دبیرستان شهید مصطفی خمینی انتقال یافت. سال ۶۱ با شنیدن پیام امام خمینی (ره) مبنی بر نیاز مبرم در جبههها احساس وظیفه نسبت به دفاع از میهن در مقابل دشمن در او افزون تر شد و سنگر فرهنگ را رها کرد و با گذراندن دوره آموزش مقدماتی از طریق بسیج پایگاه قائم ورامین عازم جبهه شد.
در مناطق عملیاتی مجنون و شلمچه حضور داشت در مدت پنج سالی که در این مناطق بود به ندرت از مرخصی استفاده کرد.مادر ایشان میگوید شهید از همان اوایل دارای روحیه ای ظلم ستیز بود چنانچه روزی عکسهای شاه را از کلاس درس و مدرسه برداشته بود و آنها را پاره کرده بود همچنین نسبت به رسیدگی به امور منزل و خدمت به مادر توجه فراوانی داشت.
از دوستانش نقل است که هنگامی که در جبهه بود به بچهها توصیه می کرد که این جهاد مقدس باید در شما تحول ایجاد کند بطوری که وقتی بر می گردید و یا جنگ تمام می شود دیگر نباید آن انسان سابق باشید.
۲۳ ساله بود که از طریق خواهر با همسر خود آشنا شد و مهریه ازدواج خود را یک جلد کلام الله مجید، یک جام آینه و شمدان و ۳۰ هزار تومان قرار داد و مراسم را در نهایت سادگی و با رسم و رسوم آن زمان به انجام رساند. ثمره ابن این پیوند سه فرزند پسر به نام محمد ابراهیم، روح الله و احمد می باشد.
خاطرات شهید محمد حبیبی از زبان همسر
صاحبخانه
محمّد برای کمک هزینه زندگیمان، مستأجر آورده بود ولی مستأجر، توان مالی مناسبی نداشت و نمیتوانست اجارهاش را به موقع پرداخت کند از این بابت شرمنده بود و سعی میکرد زیاد جلوی چشم ما نباشد. محمّد وقتی این حالت او را دید، گفت: «اگه مرتب نماز بخونی، کرایه ازت نمیگیرم.» مستأجر ما نمازخوان نبود محمّد خودش به او نماز را آموخت اوایل برای نپرداختن کرایه رو به نماز آورد امّا کمکم دیدیم که به مسجد هم میرفت.
دست تنها
پیرمردی در همسایگی ما بود که مغازه نجّاری داشت هر وقت از جبهه بر می گشت، توی خانه بند نمیشد میگفت: «برم یه کمکی به این پیرمرد بکنم بنده خدا دست تنهاست.»
خطبه
باهم هماهنگ کرده بودیم. چون بچّه کوچک داشتیم، نمیتوانستیم با هم برویم نماز جمعه یک هفته من میرفتم و یک هفته او هفتههایی که نوبت من بود، تا به کارهایم برسم کمی دیر میشد محمّد اعتراض میکرد و میگفت: «کار خونه رو ولش کن اگه می خوای بری نماز جمعه باید زودتر بری که به خطبهها برسی.
وصیتنامه شهید
بسمه تعالی
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام به مهدی موعود، فریاد رس مستضعفان و نایب برحقش امام خمینی رهبر جهان تشیع و کوبنده ستمگران و با سلام بر روان پاک شهدای گلگون کفن ایران و سلام بر رزمندگان کفر ستیز.
به امر امام خمینی عازم جبهه جنگ با دشمن بدکار میباشم و وظیفه خود میدانم که این دین بزرگ را ادا نمایم، وصیت می کنم به فرزندانم ابراهیم ، روح الله، احمد اگر من در جبهه نبرد شهید شدم باید راه مرا ادامه دهند و علی اکبر وار بر علیه کفار ستیز کنند و مادرم از تو میخواهم در مرگ من صبور باشی و زینب وار استقامت خود را نشان دهی همچنان که در شهادت برادرم محمود به من ثابت شد.
و تو همسرم اگر من شهید شدم ناراحت و مأیوس نباش و تا می توانی سه فرزندمان را که یادگار من و تو می باشد به پیروی از اسلام و قرآن راهنمایی کن.
انتهای پیام/