به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت شهید «محمود بابامشی» زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
تقویم سال ۱۳۴۳ به هفتمین روز بهمن رسیده بود که قدم به کاشانه «قاسم و ننهآغا» نهاد؛ نورسیدهای با نام «محمود»، برخاسته از دامان زوجی کشاورز و متدین در «ممشی» از توابع سوادکوه.
چهار سال ابتدائی تحصیلی محمود در دبستان زادگاهش، و پایه آخر این مقطع، در روستای «کارفرد» گذشت. سپس بعد از اتمام دوره راهنمایی در زیرآب، تحصیلاتش را تا پایه دوم مقطع متوسطه در رشته ادبیات در دبیرستان «شهید دیالمه» فعلی همین شهر ادامه داد.
خواهرش «راضیه» از آن ایام چنین میگوید: «آن زمان، مادرم نان تنوری میپخت و به او میداد که به مدرسه ببرد؛ ولی او نان را نمیخورد و به دوستانش میداد که غذایی برای خوردن نمیآوردند.»
در بیان تقیدات دینی این فرزند نیکسیرت، همین بس که در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص داشت. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
حضور در راهپیمائی و نشر اعلامیههای امام خمینی (ره)، از جمله فعالیتهای انقلابی محمود در ایام پرشکوه انقلاب به شمار میرود. با ظهور انقلاب و تشکیل بسیج، به عضویت این نهاد در آمد و در پایگاه مقاومت محل به انجام فعالیت مشغول شد. همزمان با پوشیدن رخت پاسداری در سال ۱۳۶۱، در واحد مخابرات سپاه سوادکوه به ادای تکلیف پرداخت. مدتی بعد، در کِسوت بیسیمچی راهی جبهه مریوان شد.
ترغیب مردم به انجام فعالیتهای پشتیبانی، تهیه و ارسال کمکهای نقدی و غیر نقدی جهت یاری رزمندگان، از جمله اقدامات محمود در جبهه فرهنگی محسوب میشود.
«محمدعلی» در گذر از آن روزها، بُعد دیگری از شخصیت برادرش را اینگونه به تصویر میکشد: «در یکی از نامههایش از من خواست که عکس دخترم را برایش بفرستم. او بعد از دیدن، نامهای برای دخترم نوشت که چرا عکس بدون روسری برایم فرستادی؟ من آن را پاره کردم. هر وقت که به مدرسه رفتی و مقنعه سر کردی، عکست را برا من ارسال کن.»
و، اما روایتی دیگر از خواهرش راضیه؛ «یکبار که در زمان مرخصی تصادف کرده بود، پانزده روز میبایست در منزل میماند؛ اما هفت روز نشده، گفت: میخواهم به منطقه برگردم. گفتیم: سرت هنوز باندپیچی است! کجا میخواهی بروی؟ اما او پاسخ داد: من حتما باید بروم! عملیات شروع شد.»
و سرانجام، محمود در ۳/۱۲/۱۳۶۲، طی عملیات والفجر ۶ با حضور در گردان قمر بنیهاشم، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاکش نیز با گذشت ده بهار از تقویم روزگار، با وداع همسرش «ملیحه بابایی»، در امامزاده عبدالحق زیرآب به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
بسمه تعالی
«والذین جاهدوا فینا لدینهم سبلنا»
«کسانی که در راه ما جهاد کنند ما راههای خود را به آنها نشان میدهیم.»
با سلام و درود به، ولی عصر (عج) و نائب بر حق او حضرت امام خمینی و شهیدان صدر اسلام تا به حال و با سلام و درود فراوان به خانوادههای شهدا. با تشکر فراوان از امام بزرگوار که ما را از منجلاب فساد و تباهی نجات داده و راه سعادت را به ما نشان داده و مبارزه علیه کفر جهانی را به ما آموخته است.
اکنون که در حدود ۴۰ ماه و اندی از جنگ تحمیلی حق علیه باطل که از طرف شیطان بزرگ بر ملت مظلوم و شهید پرور ما تحمیل شده، میگذرد و دفاع از اسلام و حریم اسلامی بر هر فرد مسلمان واجب میباشد. بنده هم در ارگانی، چون سپاه شرکت کرده ام تا جان ناقابل خود را به اسلام و انقلاب اسلامی هدیه کنم.
چون که اسلام تا به حال توسط خون رشد نموده و هنوز هم به خون احتیاج دارد. هم اکنون رهسپار جبهه حق علیه ظلمت میباشم تا انشاءالله بتوانم ندای امام حسین (ع) و امام بزرگوار را لبیک بگویم. امام حسین (ع) در روز عاشورا که در صحنه پیکار حق علیه باطل به خون مطهر خود و یارانش شناور بوده است این جمله «هل من ناصر ینصرنی» را فرمودهاند: «آیا کسی هست که مرا یاری دهد؟» آری امام حسین (ع) میدانست در آن موقع کسی نیست که او را یاری دهد و این جمله را برای نسل حاضر فرمودهاند. امت حزب الله، این فرموده امام حسین (ع) برای ماست و امتحانی بر ماست و هر کسی به ندای امام بزرگوار لبیک بگوید، در این موقع جنگی بداند که ندای امام حسین (ع) را لبیک گفته است.
دادن جان ناقابل بنده به اسلام آروزی بنده در طول عمرم بوده است تا انشاءالله بتوانم کمی از نهال اسلام و انقلاب اسلامی را آبیاری کنم. از خداوند بزرگ هم میخواهم آن هنگام که ترکش یا گلوله آتشین دشمن بر بدن بنده اصابت کرده است به جای آه یا آخ گفتن نام خدا و نام امام عزیز را ببرم.
و، اما مادرم! در مرگم بر سر و سینه خود مزن، چون که ما امانتی بودهایم از طرف خداوند بزرگ که به شما مادران پاکدامن سپرده شدهایم و هر وقتی که خداوند متعال احتیاجمان داشته باشد، خواهد برد و افتخار کن بر خود که فرزندی داشتی و به اسلام و انقلاب اسلامی هدیه نمودهای.
مادر عزیزم! میدانم و احساس آن را دارم، از اینکه با چه مشکلاتی بنده را بزرگ نمودهای و به جامعه اسلامی تحویل دادهای، ولی از بنده هیچ سودی نبرده ای. باید مرا ببخشی و شیر پاکت را بر من حلال کنی. هر وقت میخواهی گریه کنی در خانهات گریه کن که در بیرون این منافقان از خدا بیخبر خوشحال میشوند؛ و شما برادر عزیزم! در مرگم ناراحت نباشید و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید و خواهران عزیزم! برایم گریه نکنید و اگر میخواهید گریه کنید برای بدن سوخته و تکه تکه شده شهید بهشتی و رجائی و باهنر و سایر شهدا گریه کنید.
برای بدن مطهر و تکه تکه شده امام حسین (ع) گریه کنید و زینب گونه به جامعه اسلامی خدمت کنید و تنها سفارش بنده به شما این است که فرزندان خود را حسین گونه و زینب گونه تربیت کرده و به جامعه اسلامی تحویل دهید.
و، اما همسرم! بنده به عشقی که میورزیدهام و آرزو داشتهام رسیدهام نه این است که تو بر من مهربان نبوده ای. بلکه تو خودت در این مدت کوتاه که هنوز موفق به زندگی کردن نشدهای، مهربانیات در قلبم جای داشت و از خداوند بزرگ سعادت تو را خواستارم و شما حزب الهی روستا به خدا قسم شهادت عزیزان، یعقوب، محمدحسین و سهراب برای امت غیر منتظره نبوده است بلکه آگاهانه بود و هنوز هم عزیزان شما در بین شما برای دفاع از اسلام مقدس از آغوش خانواده هایتان جدا خواهند شد.
افتخار کنید از اینکه فرزندان خود را به اسلام هدیه میکنید و برای امام عزیز دعا کنید؛ و شما امت حزب الله و همیشه در صحنه! پشتیبان ولایت فقیه باشید و گوش به فرامین امام بزرگوار بدهید و تک تک آن را اجرا کنید اگر چنین کردهاید، بدانید که شما را هیچ خطری تهدید نخواهد کرد و انشاءالله تعالی پیروزید و همیشه برای امام عزیز دعا کنید. تنور جنگ را گرم نگه دارید. برای تمام برادران محترم از خداوند بزرگ آرزوی سعادت میکنم.
به امید پیروزی حق علیه باطل و بازگشایی راه کربلا
والسلام
انتهای پیام/