به گزارش خبرنگار دفاعپرس از بوشهر، در آخرین روزهای فصل تابستان سال 59 جنگی نابرابر بر پیکره ملت ایران تحمیل شد، جنگی که چه بسیار مادران و پدرانی را عزادار عزیرانشان کرد.
دیگر درنگ جایز نبود پیرو جوان کوچک و بزرگ هر کس در هر کسوتی بود، برای حراست از مرزو بوم خود راهی جبهههای حق علیه شدند.
در این میان پهلوانانی بودند که در میادین ورزشی به عنوان پیروز میدان دستشان بالا میرفت، شیرمردانی که پنج هزار شهید را تقدیم این نظام کردند، آنان مدال سرخ شهادت اخروی را بر مدالهای رنگین دنیوی ترجیح دادند.
«عبدالعلی میرسنجری» از اولین شهدای ورزش استان بوشهر است که در چهارم بهمن سال 1336 در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود.
پدرش «حسین» که فروشنده بود نام «عبدالعلی» را بر او گذاشت تا خوی و منش پهلوانی را از مولای متقیان علی ابن ابی طاللب (ع) به ارث ببرد.
«عبدالعلی» پسری ساکت و آرام بود وعلاقه وافری به ورزش به خصوص کشتی از خود نشان میداد و سبک زندگی خود را از پهلوان «تختی» الگو میگرفت.
سال 1349 همراه با خانواده به بوشهر مهاجرت کردند و عبدالعلی برای تامین معیشت خود و خانواده مشغول به شغل تراشکاری شد و در کنار آن رشته ورزشی مورد علاقه خود را نیز ادامه میداد و صاحب مقامهای فراوانی شد.
شهید عبدالعلی میرسنجری قهرمان کشتی فرنگی استان بوشهر
وی تحصیلات خود را تا کلاس دوم راهنمایی ادامه داد و همراه با برادر شهیدش «ناصر» در تظاهرات علیه رژیم طاغوت و تحصنها حضوری فعال داشت.
با آغاز جنگ تحمیلی برادرش «ناصر» برای یاری اسلام به ندای امام لبیک گفت و راهی جبههها شد و در تاریخ 1360/9/9 در بستان به شهادت رسید و شهادت برادرش جرقهای در عبدالعلی ایجاد کرد.
شهید عبدالعلی میرسنجری در قالب تیم اعزامی به مسابقات کشوری
عبدالعلی کوله پشتی برادرش را برداشت و راهی جبهه شد و در اولین اعزامش به جبهه به عنوان بیسیمچی در هفتم فروردین سال 1361 در عملیات فتح المبین در جبهه شوش شهد شیرین شهادت را نوشید.
شهید عبدالعلی میرسنجری بیسم چی گردان در عملیات فتح المبین
وصیت نامه شهید
بسم رب الشهداء و الصدیقین
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض می کنم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و از بابت من هیچگونه ناراحتی نداشته باشید من چیزی لازم ندارم ولی اگر توانستید توسط کسی یک کاوشن سبز که آسترش پاره و وصله شده است برایم بفرستید.
حمله نزدیک است شاید دو روز به عید مانده یا چهار روز از عید گذشته است و درست هم نمیدانم به احتمال زیاد همین روزها است.
من بیسیمچی گردان هستم و تیربارچی نیستم من حالا که نامه مینویسم در سنگر هستم و باران می بارد و با عراقیها 100 متر فاصله داریم به امید خدا پیروز میشویم.
یکی از بچههای اهرم به نام «اکبر صادقی» امام زمان (عج) را دیده و یک حال دیگری دارد و بچههای شهرستانها برای دیدنش میآیند و سنگرشان مرتب آمد و رفت است.
و من خیلی خوشحال هستم که با همرزم های شهید ناصر هستم، مثل «اسماعیل ماهینی و اسماعیل کمان» و بچه های دیگر یکی از بچههای دیگر «خلیل مرادزاده» مقداری از لباسهای عراقی را فرستادم.
و وقت نامه نوشتن را نداشتم بچههای سنگر همه اینجا هستند و به ما خیلی خوش میگذرد اصلاً به من فکر نکنید و برای من ناراحت نباشید.
دعا کنید که اسلام پیروز شود خدا نگهدار.
انتهای پیام/