به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، یک گروه از بچههای تهران که عمدتاً دانشجو بودند در همان روزهای ابتدایی جنگ راهی مناطق غربی کشور شدند. اینها کسانی نظیر غلامعلی پیچک، علیرضا موحد دانش، محمود غفاری، محسن وزوایی، محسن (مجید) حاجیبابا و علیاصغر وصالی طهرانیفرد بودند که در آزادسازی ارتفاعات استراتژیک و صعبالعبور بازیدراز نقش کلیدی داشتند. اینکه چرا بازپسگیری ارتفاعات بازیدراز در ماههای اول دفاع مقدس بسیار مهم بوده است، موضوع گفتوگوی ما با محمدابراهیم شفیعی، فرمانده عملیات بازیدراز به مناسبت چهلمین سالگشت این عملیات بزرگ و غرورآفرین است. او در این گفتوگو زوایایی متفاوت از استقامت و رشادت جوانان آن زمان در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ را مطرح میکند:
حال و هوای بازیدراز در اوایل جنگ
اکنون وقتی زائران راهیان نور با اتوبوس به منطقه بازیدراز میآیند با جاده آسفالته و امکاناتی که در ابتدای ورودی به منطقه وجود دارد، روبرو میشوند. اما به اواخر سال ۱۳۵۹ برگردیم. در ماههای ابتدایی جنگ، نیروهای رژیم بعث در بلندیهای بازیدراز با تمام امکانات و تجهیزات پیشرفته آن را تصرف کرده و بر مناطق وسیعی از غرب کشور مسلط شدند؛ بهگونهای که کل منطقه، زیر دید آنها بود. این منطقه جادهای سنگلاخی و سختگذر بود که هیچ امکاناتی نداشت.
در روزهای اولیه جنگ، همراه با تعدادی از بچههای تهران و چند شهر دیگر بهصورت داوطلب به منطقه اعزام شدیم. البته در اوایل جنگ که وارد سرپل ذهاب شدیم، جا و مکانی نداشتیم. یکی دو روزی در بیابان سرگردان بودیم تا درنهایت، ساختمان مخروبهای را در انتهای پادگان ابوذر در اختیار ما گذاشتند که این ساختمان هنوز راهاندازی نشده و فاقد هر نوع امکاناتی بود.
در پی اعزام به خط مقدم جبهه بودیم که یکهفتهای گذشت و زمزمهای بود که بازیدراز منطقه خیلی خیلی حساس، مهم و استراتژیک برای ایران است و دشمن هم بلندیهای آن را تصرف کرده است. اولین کاری که ارتش کرد این بود که با تعدادی از نیروهای هوابرد شیراز، جلوی ارتش بعثی در بخشی از این ارتفاعات مستقر شد و من هم از طرف سپاه با تعدادی از نیروها از جاده فرعی و غیرقابل تردد بهسوی بازیدراز رفتیم. چون در آن زمان، جاده اصلی در تصرف دشمن بود.
چرا تصرف بازیدراز برای صدام حسین مهم بود؟
در نظر داشته باشید بازیدراز منطقهای با ارتفاعات بلند، صعبالعبور و صخرهای است که حتی در روز روشن هم نمیتوان به این ارتفاعات صعود کرد. حالا تصور کنید در دل شب، نیروها با تجهیزات بخواهند از این ارتفاعات بالا بروند. در اصل، انتهای ارتفاعات بازیدراز به قصر شیرین میخورد. از اینطرف از کنار سرپل ذهاب و دهها دهکده ازجمله المهدی، شیشهراه و ... به ارتفاعات سنبله میخورد و آنجا هم به سمت شهر گیلان غرب و سومار میرود. به همین دلیل، ارتفاعات بازیدراز از اهمیت استراتژیک برخوردار است. اگر این منطقه در اختیار ما قرار میگرفت، هم به سر پل ذهاب مسلط بودیم و امنیت این منطقه را تأمین میکردیم و مشرفبه جادههای گیلان غرب میشدیم و تا حدی هم امنیت خود شهر گیلان غرب برقرار میشد. از همه مهمتر صدام حسین ادعای تصرف تهران را داشت و این مسیر مناسبترین راه برای این تهاجم ناجوانمردانه بود.
بالاخره ما را به این منطقه حساس اعزام کردند و این در حالی بود که هیچکدام از ما دوره جنگندیده و با چنین شرایطی آشنایی نداشتم. صدای غرش تانکها، توپها و خمپارهها را برای اولین بار بود که میشنیدیم. تجهیزات و امکانات چندانی هم نداشتیم. ماشینها ما را پیاده کردند و به لحاظ درخطر بودن بلافاصله رفتند و تمام شد. حتی یک ماشین هم نداشتیم تا برای نیروها آذوقه بیاوریم و یا آنها را جابجا کنیم. نمیدانستیم کجا هستیم و کجا باید برویم و یا چهکاری انجام دهیم!
ماجرای تدارکاتچی بازیدراز و مغازهدار میدان امام حسین (ع)
آنجا ابتدا آقای صانعی مسئول تدارکات ما بود که بعدها شهید شد. او در میدان امام حسین (ع) تهران یک مغازه کوچک لباسفروشی داشت. مدتی در مغازهاش کار میکرد، پولی درمیآورد و آن را تبدیل بهوسیله موردنیاز جبهه میکرد و تحویل خط مقدم میداد. نهایتاً در بازیدراز مستقر شدیم. دیدیم که از همه طرف دارند حمله میکنند. به برادران ارتشی گفتیم ما حاضریم با شما کارکنیم.
یکی از فرماندهان هوابرد شیراز که دورههای آموزشهای ویژه را گذرانده بود، گفت: شما چه آموزشهایی دیدهاید؟ گفتم: دوره سربازی من در زمان شاه بوده و یک دوره هم در پادگان امام علی (ع) دیدهام. گفت: خب! من تو را بهعنوان سرباز صفر میتوانم قبول میکنم. بقیه جی؟ گفتم: ۶ نفر دیگر هم سربازی رفتند. گفت: خب! درمجموع ۷ سرباز صفر داریم. درنهایت یادم هست از جمعیت ۷۰ تا ۸۰ نفری ما چیزی حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر را جدا کرد و گفت: این افراد میتوانند بهعنوان سرباز صفر در منطقه بمانند و مابقی هم اینجا را ترک کنند. چون اینجا گلوله و آتش است و اگر اتفاقی برای کسی بیفتد، باید جواب بدهم.
عمده این جمعیت، از بچههای تهران بودیم. سه نفر از بچههای مشهد، ۱۰ نفر از بچههای اراک و دو نفر از استان مازندران بودند. این بچههای تهران از ابتدا باهم دورهدیده بودند. ما با این فرمانده هوابرد شیراز کمی جروبحث کردیم و گفتیم: به منطقه آمدهایم تا به شما کمک کنیم. او گفت: اصلاً نیرویی که دوره ویژه ندیده در آن ارتفاعات بلند، صعبالعبور و سختگذر و در منطقهای که مثل نقلونبات از آسمان گلوله میبارد، نمیتواند زنده بماند. ما اینجا به نیروهای کارآزموده و زبده نیاز داریم. من هم گفتم: ما همه باهم هستیم. گفت: اگر باهم هستید، منطقه را ترک کنید. آن فرمانده حاضر نبود به لحاظ امنیت و استراتژیک بودن منطقه، حتی ما را بهعنوان سرباز صفر بپذیرد. بهناچار از خط پدافندی آنها عقبتر آمدیم.
روایت رهبر انقلاب از همدلانههای سپاه و ارتش در جبهه
مانده بودیم چهکار کنیم. عراقیها چند تا پاتک زدند. بچهها آرامآرام با شرایط آشنا شدند. باز به سراغ فرماندهان هوابرد رفتیم و این دفعه با برخورد بهتری ما را پذیرفت. در آن زمان رابطه خیلی خوبی با نیروهای ارتش شروع کردیم. بهگونهای که رهبر انقلاب در هفته دفاع مقدس سال ۱۳۹۹ اشارهای به این پیوند خوب سپاه و ارتش در غرب کشور داشتند و فرمودند: «بنده خودم در پادگان ابوذر دیدم که مرحوم شهید پیچک، جانشین فرمانده ارتشی آن پادگان بود ـ که اسم آن فرمانده یادم نیست [امیر سرتیپ محمود بدری]ـ آنجا فرمانده پادگان ارتشی بود. جانشینش یک سپاهی بود، با همدیگر کار میکردند، زندگی میکردند؛ در منطقه غرب، پادگان ابوذر جای حساسی بود و یک عرصه عظیمی از جنگ را اینها اداره میکردند. بعد هم که اوضاع جدید پیشامد کرد و بنیصدر فرار کرد و فرماندهی جنگ را خود امام بزرگوار به عهده گرفتند که دیگر همکاری ارتش و سپاه همکاری واضحی بود».
درواقع رابطه سپاه و ارتش باوجود عزیزانی همچون امیر سرتیپ محمود بدری، شهید علیاکبر شیرودی و ادبیان بسیار صمیمی بود. بههرحال ما از نیروهای هوابرد خواهش کردیم که بسیاری از آموزشهایشان را به ما یاد بدهند و آنها نیز پذیرفتند. درحالیکه اوایل، نیروهای ما را بهعنوان سرباز صفر قبول نداشتند، آرامآرام ارتفاعات بازیدراز را به ما تحویل دادند و نیروهای سپاه در این ارتفاعات حساس مستقر شدند.
شیشلیکهای بازیدراز
البته در شرایطی که نیرو کم بود، تجهیزات هم نبود. حمام و سرویس بهداشتی هم نداشتیم. اینطور بگویم، هیچی نداشتیم و خودمان با تجهیزات ابتدایی رفتیم و مستقر شدیم؛ تا جایی که یک روز آقای صانعی گفت: من از کنسرو لوبیایی که ارتش دور ریخته بود، جمع کردم و به بچهها غذا دادم. همه نیروها زخم معده و ناراحتی گوارشی گرفتند. اگر پولی ته جیبت هست، بده تا بروم مقداری برنج بخرم و برای اینها شیر برنج درست کنم. آقای صانعی با پول بچهها ۸ کیلو سیبزمینی، ۴ کیلو برنج و مقداری هم شیر خرید. البته هرازگاهی محلیها برایمان شیر میآوردند. چون با محلیها روابط بسیار گرم و خوبی داشتیم. بالاخره بعد از دو ماه، اولین غذایی که خوردیم شیر برنج بود و در وعده بعدی هم سیبزمینی پخته خوردیم که برای ما حکم شیشلیک داشت.
وقتی شهید بهشتی به جبهه آمد
شهید محسن چریک (محسن گلاببخش) و تعدای از نیروهای گردان هفت سپاه پاسداران آن موقع و بهاضافه چند نیروی دیگر را برداشت. چون نگران بود که هر آن پادگان اباذر سقوط کند. از سه محور قرار شد حمله شود که حمله یک مقدار ناموفق بود و تعدادی از دوستان خوبمان شهید شد. در این میان، مقداری اختلاف و بحث پیش آمد. درنهایت شهید بهشتی به آنجا آمد و به نیروها دلداری داد که جنگ، جنگ است. نمیشود انتظار داشته باشیم که همه عملیاتها موفقآمیز باشد. بهجای اختلاف، دست در دست هم بگذارید و عملیاتهای مهمتر را در ارتفاعات بازیدراز انجام بدهید.
دو ماه قبل از عملیات بازیدراز، دو عملیات دیگر هم انجام دادیم. یکی عملیات محسن چریک بود و دیگری هم عملیاتی در پشت منطقه بازیدراز که به موفقیت چشمگیری متأسفانه نرسیدیم. تنها توانستیم یکی از قلهها را بهطور مشترک با ارتش بگیریم. وقتی مأموریت نیروی هوابرد شیراز تمام شد، آنها به مقرشان برگشتند. در این زمان، فرماندهی ارتفاعات کل بازیدراز را به من سپردند. البته در کنار آن، دو گردان ارتش (گردان احمد موسی و گردان امید) هم به ما کمک میکردند. نیروهای سپاه تهران در قالب ۹ تا گردان ما را در بازیدراز عمدتاً پشتیبانی میکرد؛ یک گردان از نجفآباد اصفهان و نیروهای همدان. با حضور شهید همدانی و شهید شهبازی در قلاویز مستقر شدند و کمک ما بودند. دو گردان از مازندران و اراک هم در ابتدای جنگ حضور داشتند که با اتمام مأموریتشان از منطقه رفتند.
چرا باید عملیات بازیدراز انجام میشد؟
با پشتیبانی سپاه تهران توانستیم در ارتفاعات بازیدراز مستقر شویم. در اینجا بحث خیلی جدی میان سپاه و ارتش شکل گرفت که یک عملیات خیلی بزرگ انجام دهیم و بازیدراز را به چند دلیل عمده آزاد کنیم: اول اینکه شهر قصر شیرین را بهعنوان اولین شهر از دشمن پس بگیریم. دوم اینکه شهر سرپل ذهاب را که شهر نسبتاً بزرگی است، از دیدمستقیم دشمن خارج کنیم و پادگان بزرگ اباذر را نجات دهیم. همچنین دشتهای منطقه و دهها دهکده را آزاد کنیم. از همه مهمتر با تسلط بر بلندترین و استراتژیکترین ارتفاعات منطقه دست برتر را ما در جنگ خواهیم داشت و تهاجم دشمن و حرکت به سمت تهران برای همیشه از ذهن دشمن بعثی خارج خواهد شد.
بازیدراز، نخبهها را بهسوی خود کشاند
به همین دلیل جلسات مشترک مابین سپاه و ارتش شکل گرفت. بهطور مداوم هفتگی جلسات مشترک برگزار میشد. شناساییها را بهصورت همهجانبه و دقیق شروع کردیم که برخی از این شناساییها هم با ارتش مشترک بود. ناصر شیرازی که در بازیدراز شهید شد، بهتنهایی به قصرشیرین میرفت و از پشت دشمن برای ما خبر میآورد. چند نفر از نیروهای گردان ۹ سپاه که شهید وزوایی مسئول آنها خصوصاً عباس شعف در شناساییها و عملیاتهای ایذایی کمک بسیار خوبی بودند. خدا رحمت کند شهید حسن بهمن را که دو نوبت در بازیدراز مستقر شد. نوبت اول عضوی از گردان ۷ سپاه و نوبت دوم فرمانده گردان ۹ سپاه بود.
شهید وزوایی یکی از کلیدهای اصلی کمک در برنامهریزی برای عملیات در بازیدراز بود. شهید موحد دانش که بعدها فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) شد. این افراد هم به بازیدراز آمدند و افراد دیگری مانند آقایان خالقی، نوجوان، روشن، تاجیک، حاجیپور، رنجبران و کوثری هم به ما ملحق شدند. با توجه به اهمیت منطقه در پی طراحی عملیاتی بودیم که این ارتفاعات بازپسگیری شود. خودبهخود بازیدراز، جاذبهای پیداکرده بود که نیروهای خوبی به ما پیوستند. شهید پیچ یک آن زمان جانشین فرمانده عملیات در غرب کشور بود. از کردستان به جمع ما ملحق شده بود. فوقالعاده باهوش، فهیم، اهل فکر، اهل علم و دانشجوی انرژی اتمی بود. آن زمان من دانشجوی زمینشناسی بودم. شهید وزوایی هم دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه شریف بود.
روحانی ارتشی که دیدهبان بود
حجتالاسلام محمود غفاری (محمدباقر گرهقوزلو) از روحانیون تهران بود که در عقیدتی سیاسی لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه و امام جماعت پادگان اباذر هم بود. او با توجه به حساسیت منطقه به بازیدراز آمده بود و تا لحظه شهادت از ما جدا نشد. در دیدهبانی هم برای ما سنگ تمام گذاشت. درواقع یکی از کلیدهای فتح بازیدراز شهید غفاری بود. یکی از کلیدهای مؤثر عملیات بازیدراز شهید شیرودی بود که از نیروهای مؤثر هوابرد ارتش، همراه و پشتیبان سپاه بود. بارها میآمد و میگفت: شفیعی! چه زمانی عملیات انجام میدهید؟ کی قلهها را از دست دشمن پس میگیری؟ هر وقت عملیات انجام دهید من همه گونه پشتیبانی انجام میدهم.
سرگرد ادبیان هم یکی دیگر از چهرههای شاخص عملیات بود. سرهنگ امیرمحمود بدری فرمانده تیپ ارتش مستقر در پادگان ابوذر بهعنوان بالاترین فرمانده ارتش هم کسی بود که در این عملیات پیشنهاد داد که سپاه مسؤولیت انجام عملیات را بهاتفاق ارتش قبول کند. با پیشنهاد ارتش فرماندهی عملیات بازیدراز به سپاه محول شد و آنها همراه و همگام با پشتیبانی هوایی، توپخانهای و حتی نفرات را انجام دادند. در آن زمان، فرمانده کل قوا بنیصدر بود و از رابطه صمیمی میان ارتش و سپاه خیلی راضی نبود و به ارتش گفته بود بدون اجازه خودش چیزی را در اختیار سپاه قرار ندهند.
درنتیجه با پیشنهاد سرهنگ بدری، اخوت و دوستی میان این دو نهاد بیشتر شد و عملاً تبدیل به یک واحد شدیم. گردانهایی را هم تشکیل دادیم که در آنها هم از ارتش حضور داشت و هم از سپاه؛ یعنی اگر فرمانده گردانی از سپاه بود، معاونش یک ارتشی بود یا اگر فرمانده گردان از ارتش بود، قائممقام او را از سپاه گذاشتیم. با این سبک توانستیم آرایش خوبی به نیروها بدهیم.
شهیدی که نشانی پیکرش را به پدرش داد
در عملیات بازیدراز گاهی نیروها ۴۸ ساعت حق نداشتند، پوتین را از پایشان دربیاورند. مخصوصاً کسانی که در سنگرهای خط مقدم حضور داشتند. سحرگاه روز اول اردیبهشتماه عملیات با حمله برقآسای نیروهای سپاه و ارتش شروع شد و توانستیم در مرحله اول قله هزار و پنجاه را بگیریم که از سختترین قلهها که شیب بسیار تند داشت. بعد ارتفاعات پست مابین ۱۰۵۰ و ۱۱۰۰ را گرفتیم. حال فکر کنید نیروها در دل شب و در ظلمات این قلهها را بالا میرفتند. درواقع عملیات بازیدراز بسیار سخت و جزو اولین عملیاتهای موفق با دستاوردهای بسیار خوب محسوب میشود.
اولین شهید در ارتفاعات بازیدراز شهید فتحنایی بود. نیرویی زبده و تازهنفس بود، پیش من آمد و گفت: من فردا برای شناسایی میروم. گفتم: قبلاً شناسایی انجامشده. گفت: نه باید خودم هم ببینم. شهید فتحنایی با برادر کرمعلی به قله هزار و پنجاه رفتند. درنهایت شب قبل از عملیات شهید شد. جالب اینجا بود که پدرش از تهران به بازیدراز آمد و گفت: آمدهام پسرم را ببینم. گفتم: پسرتان رفته و هنوز برنگشته. گفت: من حدس میزنم شهید شده و باید جنازهاش را بیاورم. از ما التماس که بگذارید خودمان برویم. گفت: نه باید خودم بروم. بعد با آقای کرمعلی رفتند و جنازه را نتوانستند پیدا کنند. پدرش خیلی ناراحت بود. یکشب پیش ما خوابید. صبح که بیدار شد، گفت: من پسرم را پیدا کردم. دیشب خواب پسرم را دیدم که به من گفت آن صخرهای که شما آمدید، شما آنطرفش بودید و من آنطرف دیگرش بودم. بعد راهی شد و رفت دقیقاً همانجایی که خوابدیده بود، پیکر پسرش را پیدا کرد و به پادگان انتقال دادند.
شهید وزوایی هم در همان لحظات اولیه عملیات بازیدراز یک گلوله به گلویش خورد و گفتم:، چون گلو خیلی حساس و خطرناک است، بهتر است که برای پانسمان و درمان به درمانگاه بروید که قبول نکرد. شهید موحد هم یکی از دستانش قطع شد و باز در این شرایط حاضر به ترک منطقه نبود.
شهید شیرودی در بازیدراز یک بیابان تانک شکار کرده بود
یکی از آخرین شهدای بازیدراز شهید شیرودی بود که در واپسین لحظات شهید شد. چون نیروهای دشمن راضی به شکست اینچنین سنگینی نبود با تمام قدرت نیروهای خود را از جنوب به غرب کشاند و اینقدر پاتک زد تا بتواند بازیدراز را پس بگیرد. شهید شیرودی موشکها را به هلیکوپترش میبست و به شکار تانکها میرفت. میتوانم به جرأت بگویم یک بیابان تانک را شکار کرده بود. در آخر در آنجا به شهادت رسیدند.
نتیجه این عملیات تصرف بلندترین قلهها با ارتفاع ۱۰۵۰ و ۱۱۰۰ بود. متأسفانه نیروی پشتیبانی اصلاً نرسید و نیروهای ما ناچار شدند که قله هزار و یکصد و پنجاه که کاملاً مشرفبه شهر قصر شیرین بود را تخلیه کنند.
درباره عملیات بازیدراز
پس از سه ماه کار نیروهای شناسایی سپاه پاسداران، قرارگاه مقدم غرب و ارتش نخستین عملیات نیمه گسترده را در منطقه بازیدراز طراحی کردند که به عملیات بازیدراز اول معروف شد. این عملیات، روز اول اردیبهشتماه سال ۱۳۶۰ آغاز شد و ۸ روز طول کشید. در این عملیات نیروهای عراقی با استفاده از پشتیبانی هوایی و یگانهای زمینی خود را حمایت میکردند، اما رزمندگان ایرانی از جاده و حمایت کافی و پشتیبانی لازم محروم بودند. درنتیجه نتوانستند به تمام هدفها برسند. در تحقق اهداف عملیات بازیدراز علاوه بر نیروهای سپاه پاسداران، نیروهای ارتش و خصوصاً هوانیروز ارتش نقش بسزایی داشتند و توانستند با همکاری و همدلی یکی از موفقترین عملیاتها را تقدیم امت شهیدپرور کنند.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۹۱۱