به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، «محمود ساعدی» فرمانده توپخانه لشکر ۵ نصر در سوم فروردین ۱۳۴۲ در روستای دوغآباد از توابع شهرستان مهولات متولد شد و سرانجام در ۲۵ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در فاو به شهادت رسید.
به منظور گرامیداشت یاد و خاطره شهدای استان خراسان رضوی به خاطراتی در خصوص این فرمانده دفاع مقدس اشاره خواهیم داشت.
در جبهه سرباز هستم
برادر شهید روایت میکند: هر چه از او میپرسیدم مسؤلیت تو در جبهه چیست؟ به گفتن این جمله که «در جبهه سرباز هستم.» اکتفا میکرد و جواب قانع کنندهای نمیداد. میدانستم کارهایش بالاتر از این حرفهاست که در جبهه یک سرباز ساده باشد. کنجکاو شده بودم، یک بار در بین وسایلش نامهای را از سردار قالیباف دیدم که خطاب به فرماندهی توپخانه لشکر ۵ نصر، برادرساعدی، نوشته شده بود.
یقین پیدا کردم که صحت بندگی و کارهایش را در فراموشی از خودش میجوید و دوست ندارد به چیزی بنازد که در چشم بههم زدنی به پایان میرسد.
آموزش در خارج
علیاصغر قنبری روایت میکند: روز اول عملیات والفجر ۸ بود. یک ستوان سه از ارتش به سنگر ما آمد و سراغ فرمانده ما را گرفت. گفتم اگر پتوی در سنگر را کنار بزنی او را میبینی. پتو را که کنار زد، شهید ساعدی را مشغول وضو گرفتن دید. چند لحظه بعد محمود به سنگر آمد.
هماهنگیهای لازم را با هم انجام دادند و آن رزمنده ارتشی رفت. چند ساعت بعد دوباره برگشت و سراغ ساعدی را گرفت. تا آمدن شهید ساعدی لحظاتی را با او صحبت کردم. به نظر میرسید همشهری من باشد.
او از محمود و راهنماییهایش بسیار تعریف کرد و گفت خیلی مسلّط است، در خارج آموزش دیده است؟ من پاسخ دادم احتمال دارد، چون گاه و بیگاه از مرز عبور میکند و به عراق میرود؛ شاید آن جا آموزش دیده باشد! بعد هر دو از ته دل خندیدیم.
همشهری ارتشی من عجیب شیفته «ساعدی» شده بود؛ آن قدر که به فاصله چند روز هر دوشان از پیش ما رفتند. اول محمود پر کشید، بعد هم آن برادر ارتشی.
جنگ در دو جبهه
محمد تورانی روایت میکند: بسیار ساده و معمولی لباس میپوشید و زیاد به خودش نمیرسید. یک روز به او گفتم تو فرمانده توپخانه هستی، باید فرق مختصری با افراد معمولی داشته باشی. اگر برادران ارتشی تو را با این وضع ببینند، رحمشان میآید و پولی کف دستت میگذارند.
محمود در پاسخ گفت: «این روزها زمان رسیدن به سر و وضع نیست. مگر نه این که ما در جنگ هستیم؛ هم باید با نفس خودمان بجنگیم و هم با دشمنی که به ما حمله کرده است.»
بعدها در عملیات بدر، سادهپوشی و بیاعتنایی محمود را به پوششهای ظاهری در اوج دیدم. او گاهی با پاهای برهنه و ظاهری ساده و بیآلایش در هر دو جبهه میجنگید.
اولویت با کار فرهنگی است
حسنعلی یعقوبی روایت میکند: وقتی به مرخصی میآمد، کارش سرکشی به اقوام و دوستان و از همه مهمتر رفع کمبود و مشکلات روستا به خصوص در زمینه فرهنگی بود. روستا کتابخانه مناسبی نداشت. به فکر جایی برای این احداث کتابخانه بودیم. ساختمان مخروبهای در روستا بود که برای تبدیل به کتابخانه، مناسب بود.
گفتم باید یکی دو نفر کارگر ببینیم تا بیایند و کارهای این جا را انجام دهند. او در جواب گفت کارگر لازم ندارد؛ من خودم هستم.
گفتم اولاً شما به مرخصی و استراحت آمدهای، ثانیاً این کار در شأن شما نیست. محمود پاسخ داد فعلاً زمان استراحت نیست، فکر شأن من را هم نمیخواهد بکنی.
صبح روز بعد زودتر از همه در محل ساختمان مخروبه حاضر شد و مانند یک بسیجی با تمام توان ما را در آماده کردن ساختمان کمک کرد.
انتهای پیام/