به مناسبت سالروز عملیات بیت‌المقدس ۷ منتشر شد؛

دردسر‌های تامین آب در عملیات بیت‌المقدس ۷ برای یکان تدارکات

سردار «یعقوب زهدی» خاطره متفاوت خود از سختی بدست آوردن آب آشامیدنی، در عملیات بیت المقدس ۷ را روایت کرد.
کد خبر: ۴۵۶۷۷۳
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۰ - 13June 2021

ماجرای آب خنک خوردن یک فرمانده با مشقت‌های فراوان!به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار «یعقوب زهدی» از فرماندهان توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس به روایت خاطره‌ای از عملیات بیت‌المقدس و شهید «مرتضی شفیع‌زاده» از فرماندهان سپاه پاسداران پرداخت که در ادامه آن را می‌خوانیم.

«عملیات بیت المقدس ۷ در نخستین ساعات بامداد بیست و سوم خرداد سال ۶۷ با رمز «یا ابا عبدالله الحسین (ع)» و با هدف انهدام مواضع دشمن در منطقه شلمچه آغاز شد.

ابن عملیات در شرایطی انجام شد که تا قبل از آن وضعیت جبهه‌های حق علیه باطل بسیار سخت و بحرانی شده بود و پس از ورود رزمندگان به منطقه غرب کشور و انجام عملیات والفجر ۱۰ در منطقه عمومی حلبچه و... بخش عمده قوای سپاه در این منطقه حضور داشت و بخشی هم در سایر مناطق جنوب به ماموریت‌های پدافندی مشغول بودند و البته آنچه که باقیمانده پیکره سپاه بود، در منطقه فاو تا جزایر مجنون نیروی زبده و قابل توجهی نبودند؛ بخصوص در منطقه فاو و دشمن هم با یک برنامه ریزی منسجم و در یک فرصت مناسب، ابتدا در منطقه فاو تک کرده و به سرعت این شبه جزیره را تصرف کرد و پس از سقوط فاو، نیرو‌های عراقی با روحیه بالا در چند جبهه دست به حمله زدند. جزایر مجنون را با استفاده گسترده از تسلیحات شیمیایی بازپس گرفته و در شلمچه خطوط جبهه را به قبل از عملیات کربلای ۵ بازگرداندند.

در این مناطق بیش از ۹۰ درصد از استعداد و توانایی زرهی لشکر ویژه ۲۵ کربلا منهدم شد و یا در منطقه باقی ماند و به دست دشمن افتاد، شرایط بسیار سختی به لحاظ روحی برای رزمندگان ایجاد شده بود به ویژه که دشمن در تکی در منطقه شلمچه از چند قسمت پیشروی‌هایی داشت که بسیار نگران‌کننده بود. دشمن تا نزدیکی‌های خرمشهر جلو آمد و از مناطقی مثل ایستگاه حسینیه و زید و ... به سرعت گذشت و حتی تا چند کیلومتری اهواز هم رسید که در این مقطع سپاه با همه توانایی و وجود به دفاع پرداخت و دشمن را به عقب راند. در منطقه شلمچه دشمن تا نزدیک جاده آسفالت خرمشهر _ اهواز رسید و ما در منطقه جاده شنی شهید صفوی حضور داشتیم که بعد از عقب نشینی دشمن در این منطقه که شرح مفصلی دارد و بدست آوردن امکانات غنیمتی از جمله ۲۳ دستگاه تانک نو و به‌روز شده عراقی، دوباره یکان زرهی تشکیل و آماده به کار شد و با آمدن وسایل و نیرو‌ها از منطقه خرمال و حلبچه سر و سامان گرفتیم.

چون تانک‌ها نو و مدرن بودند دردسر‌های قبل را برای تعمیرات نداشتیم و طبق دستور فرماندهی برای جلسه در محل قرارگاه فرماندهی حاضر شدیم و در جلسه بحث عملیات جدید با محوریت زرهی مطرح شد. تا آن موقع یاد ندارم که از زرهی برای شکستن خط استفاده شده باشد و همیشه برای صبح عملیات و پاتک‌ها استفاده می‌شد. قرار بود با لشکر‌های ۸ نجف اشرف و ۲۷ حضرت محمد رسول‌الله (ص) و ۱۴ امام حسین (ع) و سایر یکان‌هایی که زرهی داشتند به صورت متمرکز خط دشمن را شکسته و پیشروی کنیم.

بعد از پایان جلسه به سنگر‌های قبلی خودمان که تازه آزاد شده بود رفتیم و امکانات زیادی که بجا مانده و هنوز دست نخورده بود را مشاهده کردیم و با احتیاط و بررسی از عدم تله گذاری توسط عراقی‌ها همه آن‌ها را تخلیه کردیم. مقدار زیادی باطری نو و موتور برق و موتور جوش و قطعات و لوازم و ابزارآلات داشتیم که همه را جمع آوری کرده و مقری در پشت جاده آسفالت برای عقبه زرهی بوجود آوردیم و با خدمه تانک‌ها جلسه تشکیل دادیم و ضمن توجیه و آماده سازی تانک‌ها هرکس به سراغ کار خود رفت، در حین کار یک دستگاه خودروی تویوتا استشن رسید و دیدم مرتضی شفیعی پیاده شد و در حالی که فرمانده لشکر نجف ۸ و جمعی دیگر همراهش بودند برای شب دستورات و سفارشاتی داد و تاکید زیاد برای آمادگی و اهمیت کار کرد که به ایشان اطمینان دادم شب با تمام توان وارد کار می‌شویم که خدا قوتی گفت و خوشحال از نزد ما رفت.

با آماده شدن کامل بچه‌ها و توزیع مهمات و سوختگیری و تدارکات کافی و آب و یخ حرکت کردیم و با شروع عملیات به بهترین شکل ممکن بچه‌ها از موانع عبور کرده و خط دشمن را شکستند و با عقب رفتن دشمن از مرز با یک خاکریز، از زمان تهاجم دشمن جلوتر رفته و منتظر دستور بودیم. به سراغ سنگر فرماندهی آمدم سنگر بتنی و رینگی که توسط عراقی‌ها احداث شده و بسیار مستحکم بود. وقتی وارد سنگر شدم برای اولین بار مشاهده کردم مرتضی با پوتین‌های بسته و ایستاده در حال هدایت است و اوضاع مثل عملیات‌های قبل نیست که امکانات گسترده مخابراتی برقرار و نقشه و کالک‌ها نصب و روی زمین باشد.

اطراف و افراد سنگر همه حالت جدید داشتند که بیان کننده آمادگی برای عقب رفتن است هرچند کسی چیزی نمی‌گفت، اما با تجزیه و تحلیل اوضاع مطلع شدم که آن‌ها به قصد ماندن نیامده اند و از قبل برای ضربه زدن و برگشت برنامه ریزی کرده‌ایم لذا بچه‌ها را توجیه کردم که به محض اطلاع به شما خواهم گفت چه کار کنید و آماده باشید ضمن درگیری با دشمن به عقب بیایید.

تشنگی شدید مجبورم کرد به دنبال آب بگردم. مرتضی هم چند بار آب خواست اما کسی اقدامی نکرد. هیچ کس از سنگر بیرون نمی‌آمد. به خاطر حجم زیاد آتش دشمن مجبور شدم برای تهیه آب به بیرون سنگر بیایم فقط یک کلت همراه داشتم و به راحتی می‌توانستم تحرک داشته باشم.

با چند بار خیزیدن روی زمین و بلند شدن و سرعت عمل خود را به محل تردد خودرو‌های پراکنده رساندم از هرکس سراغ آب می‌گرفتم خبری نبود پس از چند دقیقه یک دستگاه وانت که پر از تدارکات و کیسه‌های پلاستیکی آب معدنی بود از راه رسید. از راننده تقاضای آب کردم که گفت برای نیرو‌های خط آب می‌برد و نمی‌تواند زیاد آب به ما بدهد و در حال حرکت گفت یک کیسه بردار نه بیشتر و همان طور که می‌رفت به سرعت روی سپر عقب خودرو پریده و با گرفتن لبه‌های درب عقب و تلاش زیادی سعی کردم از خودرو در حال حرکت که دائم به بالا و پائین می‌پرید یک کیسه گونی که محتوی کیسه‌های آب بود بردارم.

پاهایم از روی سپر رها شد و روی زمین کشیده می‌شد و هرچه داد زدم خودرو نمی‌ایستاد بالاخره با هر سختی بود یک کیسه آب بر روی زمین پرت کردم و خودم را رها کردم و روی زمین افتادم. تمام پاهایم روی زمین خراشیده شده بود و پاچه‌های شلوارم پاره شد. گونی کیسه‌های آب را بلند کردم و شروع به دویدن به سمت سنگر فرماندهی کردم و یک کلمن پیدا کرده و کیسه‌های آب را با دندان پاره کرده و کلمن را پر از آب کردم و در کنار سنگر یخدان بزرگ چوبی را دیدم که مقداری یخ داشت. با یک کیسه آب یخ‌ها را شسته و قابل استفاده کرده و داخل کلمن ریختم و با چند کیسه آب مانده در ته گونی خودم را به سنگر رساندم و به همه آب دادم.

وقتی مرتضی آب خنک را خورد و نفس کشید و سلامی بر امام حسین (ع) داد به دنبال کسی می‌گشت که آب را آورده و با دیدن کلمن در دست من و پا‌های خاکی و خراشیده لبخند رضایت بخشی زد و به کار‌ها ادامه داد. خودم هم آب خوردم و قمقمه کمری را پر آب کردم و مابقی کیسه‌های آب را در کلمن خالی کردم و کنار فرماندهی قرار دادم و از سنگر خارج شدم. عقب نشینی سایر یکان‌ها شروع شده بود. فرمانده یکی از گروهان‌ها به سراغم آمد و کسب تکلیف کرد. گفتم هنوز مرتضی دستور نداده، اما تا ظهر صبر کن و بعد با احتیاط به خاکریز بعدی بیا و همین کار را کرد و تا شب همه به محل قبل برگشته بودیم. عملیات خوبی بود در همان مرحله اول ضمن کشته و مجروح شدن جمع زیادی از دشمن چند صد نفر را هم به اسارت گرفتیم.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها