نگاهی به زندگی شهید «سیدحسن سید عشقیان»

شهید «سیدحسن سید عشقیان» فرزند میرعلی‌نقی ۲۸ اردیبهشت ۱۳۳۸ در بابل به دنیا آمد و در تاریخ دوم فروردین ۱۳۶۱ در رقابیه به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۵۷۱۵۳
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۳:۰۸ - 18May 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، قصه زندگی انسان‌هایی که زندگی‌شان با خدا پیوند خورده است، فرق دارد؛ تمام ابعاد زندگی‌شان را که بنگری جز زیبایی و زیبامنشی چیزی نمی‌بینی. آری انسان‌هایی که شهید به دنیا آمد‌ه‌اند و شهید زندگی کردند و شهید شدند.

شهید «سیدحسن سید عشقیان» از جمله شهدای استان مازندران است که پرونده بهشتی‌اش را در سالروز ولادتش می‌گشائیم تا این ستاره آسمانی را به همگان معرفی کنیم.

زندگی‌نامه شهید «سیدحسن سید عشقیان»

سید حسن اردیبهشت ۱۳۳۸ در بابل به دنیا آمد. پدرش میرعلی‌نقی بود و مادرش ربابه نام داشت و خانه‌دار بود. سید حسن در یک خانواده‌ای وابسته به اهل بیت بزرگ شد. مراقبت ما و دقت‌های پدر و مادرش در حلال و حرام و تربیت بچه‌ها سید حسن را به جایی رساند که در اوج جوانی دنبال کمال رفت.

دبستان را در مدرسه بابل گذراند. بعد از پایان راهنمایی به دبیرستان شهریار رفت و در رشته ریاضی ادامه­ی تحصیل داد. همزمان با تحصیل قبل از انقلاب در راهپیمایی و پخش اعلامیه شرکت داشت.

محمد شافعیان، دوست شهید می‌گوید:

«قبل از پیروزی انقلاب در محافل و مساجد و برنامه‌ها حضور داشت. او زندگی را خیلی ساده و بی‌آلایش تصور می‌کرد. خیلی ساده زندگی می‌کرد. دنبال تجملات دنیا نبود و همیشه به لباس‌های ساده، امّا تمیز آراسته بود. برای جامعه روحانیت احترام خاصی قائل بود و پیروزی انقلاب و بیداری مردم را مدیون جامعه روحانیت می‌دانست.»

او که از سربازی معاف شده بود، پس از اخذ دیپلم، رشته خلبانی دانشگاه تهران قبول شد، امّا به عشق رفتن به جبهه قید تحصیل را زد و برای همیشه دست از درس و رفتن به دانشگاه کشید.

مادرش می‌گوید: «اهل مسجد و مقید به نماز سر وقت بود. در کار‌های خانه، پخت ­و پز و شستن لباس‌ها کمک حال من بود. معاشرتی و پرطاقت در برابر سختی‌ها. عاشق کمک به دیگران، شجاع بود و سر نترسی داشت.

نگاهی به زندگی شهید «سیدحسن سید عشقیان»

سیده فاطمه، خواهرش می‌گوید:‌

«آنقدر سر نترسی داشت که پس از انقلاب در چهارشنبه‌پیش که مرکز فعالیت ضدّانقلاب بود، نمایشگاه عکس و کتاب‌های مذهبی و اسلامی برپا می‌کرد و در برابر منافقین سرسختانه می‌ایستاد. بسیار صبور بود و همواره می‌گفت: شما باید راه شهدا را ادامه بدهید تا ریشه ظلم خشکانده شود. مواظب حق دیگران باشید. مبادا دل کسی را به درد بیاورید. اگر حق‌النّاس به گردن دارید تا دیر نشده، بپردازید.

برادرش، سید تقی در مورد حق‌الناس می‌گوید:‌

«من رئیس شعبه بانک بودم. سال ۶۰ برای خداحافظی نزد من آمد. در فاصله­ی دو یا سه ساعتی که با هم بودیم، من چند بار از تلفن بانک برای کار‌های شخصی استفاده کردم. وقتی صحبت‌هایمان به پایان رسید، سرش را پایین آورد و گفت: برادر! تو از من خیلی بزرگ­تری، امّا حیف‌ام می‌آید به تو متذکر ­نشوم. تلفنی که استفاده شخصی از آن می‌کنی، بیت‌المال است. آیا می‌توانی آن دنیا جواب چند میلیون انسان را بدهی؟ من حرفی برای گفتن نداشتم. او رفت و این حرفش هنوز آویزه گوش من است تا از بیت‌المال استفاده شخصی نکنم.»

سید حسن از همان دوران نوجوانی، گرماگرم پیروزی انقلاب راهش را شناخت و در جریان مبارزه با رژیم پهلوی خط مشی خود را مشخص کرد و بعد از انقلاب در پایگاه­‌های مقاومت محل و سطح شهر برای مقابله با گروه‌های ضدّ انقلاب همکاری می‌کرد. خبر‌های جنگ و تهاجم حزب بعث او را بی‌تاب حضور در جبهه برای دفاع از کشورش کرده بود. برای همین دانشگاه را رها و به جبهه شتافت و تا معاون گروهان پیش رفت تا این­که در تاریخ ۲/۱/۶۱ همزمان با باز شدن شکوفه‌های بهاری در جبهه رقابیه بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید و پیکر پاک‌اش ۱۵ روز بعد ۱۷/۱/۶۱ در آرامگاه معتمدی بابل آرام گرفت.

فرازی از وصیت‌نامه شهید:

با وحدت کلمه خود را برای مبارزه‌ای بزرگتر و عظیم‌تر با لشکریان استکبار جهانی و صهیونیسم بین المللی برای آزاد ساختن قدس عزیز آماده نمایید که این انقلاب قائم به الله و قائم به خود می‌باشد و ما این انقلاب را به قائم آل محمد حضرت حجت‌ بن الحسن روحی له الفدا بسپاریم و باید مصائب و مشکلات راه را تحمل کرده و این بار عظیم و مسئولیت خطیری که نظر لطف الهی را شامل حال ما گردانیده است به آیندگان سپرده و در تداوم بخشیدن به آن نهایت احترام و عزت را بگذاریم که احترام و عزت از خداست.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها